فارسی بخند
نشر قطره
۹۰ صفحه، ۴۰۰۰ تومان
چاپ سوم، اردیبهشت ۹۲
۱ از ۵
بیشتر نقدهایی که بر «فارسی بخند» -اولین مجموعهداستان سپیده سیاوشی- خواندهام، حول این نوشته شدهاند که داستانهای این مجموعه از آدمهایی میگویند که در برقراری ارتباط با نزدیکانشان ناتواناند، که داستانها دربارهی موقعیتهای بحرانی در زندگی شهری و امروزیاند؛ تلاشهای ناموفق برای ارتباط برقرارکردن، خیانت، بازگشت به خانواده و... واقعیت این است هر داستانی را میتوان به طور موضوعی و با کلیگویی نقد کرد. به هر حال هر داستانی موضوعی دارد که میتوان روی آن مانور داد، اما نوع پرداخت داستانهاست که آنها را موفق و یا ناموفق میکند.
به نظرم «فارسی بخند» حتا برای ادبیات کمرمق ایران هم هیچ پیشنهاد تازهای ندارد. موضوع بیشتر داستانها تکراری و کماثر است و پرداخت آنها هم باعث نشده زاویهی تازهای از موضوع ببینیم. داستانها تو خالی ماندهاند و هیچکدام (شاید به جز داستانهای «خواهری» و «فارسی بخند» که به نظر من بهترین داستانهای مجموعهاند) از کلیشههای رایج آن موضوع خارج نشدهاند، عمق پیدا نکردهاند، آشناییزدایی نکردهاند. نه شخصیتها آنقدر قویاند که داستانها را نجات دهند، نه موقعیتهای خاص و تأثیرگذار ساخته میشود و نه توصیفها یا زبان داستانها ویژگی خاصی دارند. خیانت، مثلث عشقی، رابطهی خواهر-برادری همه هماناند که پیش از این هم دیده بودیم.
از بین ۹ داستان مجموعه ۷ داستان راوی اولشخص مضارع دارد. شاید این راوی برای داستانی مثل فارسی بخند که در زمان حال میگذرد و قرار است ذرهذره اطلاعات بدهد انتخاب خوبی باشد، اما برای همهی داستانها انتخاب خوبی نیست. مثلن در زمان حالِ بیشتر داستانها (به خصوص «خوبی عزیزم؟») هیچ اتفاق خاصی نمیافتد و زمان حال صرفن محملی است برای آنکه گذشته تعریف شود. واقعن چرا نویسنده چنین راویای را انتخاب کرده؟ چرا از اول همهی داستان را همان اولشخص ماضی روایت نکرده؟ از اینها گذشته، چرا استاد زبان فارسی ساکن هلند با همان زبانی روایت میکند که زن زخمخوردهی جنوبی داستان آخر؟ یا چرا یک راوی برای داستان آخر کافی نبود و ماجرا از منظر دو راوی روایت میشد؟
«فارسی بخند» اولین و احتمالن آخرین تلاش من برای آشتی دوباره با داستاننویسی امروز فارسی بود. کتاب سال گذشته برندهی مشترک جایزهی بهترین مجموعهداستانِ اول بنیاد گلشیری شد و بعد از حدود یک سال به چاپ سوم رسیده (هرچند تیراژ این چاپ فقط ۵۰۰تاست). میتوان نیمهی پر لیوان را دید و فکر کرد کتابهای خوبی هم گوشهوکنار نوشته میشوند که در شلوغی کتابهای مطرحتر دیده نمیشوند، وگرنه داستاننویسی امروز ایران بسیار ناامیدکنندهتر از آنی است که فکرش را میکردم.
دربارهی این کتاب:
+ نگاهی به مجموعهداستان «فارسی بخند»، علی چنگیزی
+ داستانهایم گرههای درونی آدمها را نشان میدهند، گفتوگو با انجمن پژوهی ایرانشهر
+ کشف گوشههایی بکر از روزمرگیهای یک زندگی، گفتوگو با روزنامهی اعتماد