محاکمه
ترجمه علیاصغر حداد
نشر ماهی
۲۷۰ صفحه، ۴۰۰۰ تومان
چاپ اول، بهار ۱۳۸۷
۴.۵ از ۵
«بیشک کسی به یوزف کا. تهمت زده بود، زیرا بیآنکه از او خطایی سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد.» این آغاز داستان محاکمه یوزف کا. است، کارمند موفق بانک که یک روز بی ارائه دلیلی بازداشت میشود و در جریان محاکمهای که برای او در نظر گرفته شده با چنان سیستم بی در و پیکر و عظیمی برخورد میکند که کمکم مقهور پیچیدگی و بیمنطقی آن میشود و حتی خودش هم بدون آن که بداند چه خطایی کرده، احساس گناه میکند، و سرانجام هم قربانی همین جریان همهگیر میشود.
بیمقدمه به این مطلب بپردازم که به نظر من اصلیترین توانایی ادبی کافکا تولید صحنههای سحرانگیزی است که سحرشان را از نابهجایی میگیرند. شاید دلیل این که خیلیها (البته اغلب از خوانندگان غیرفارسیزبان) از طنز کافکا حرف میزنند، یا نقل میکنند که وقتی داستانهایش را برای دوستانش میخوانده قهقهه میزدهاند هم از همین قضیه نشأت بگیرد (اصلیترین تکنیک طنزپردازی نابهجا کردن رفتارها و موقعیتهاست). داستانهای کافکا پراند از صحنههایی که زیبا و بسیار نامنتظرهاند و دلیل نامنتظره بودنشان هم این است که از بیتجربگی ما در زمینه استدلال در فضای منطقی داستان استفاده کردهاند. مثلاً به این قضیه توجه کنید:
یوزف کا. برای اولین جلسه محاکمهاش به آدرسی میرود که به او دادهاند. وارد محلهای خرابه میشود و از خیابانهایی ویران و خاکگرفته در ناحیهای شلوغ از شهر میگذرد. وارد ساختمان مورد نظر میشود. طنابها در راهپله بسته شده و رخت روی آنها پهن است. بچههای کثیف توی حیاط و راهروها بازی میکنند و دنبال هم میدوند. کا. به واحدها، که درشان باز است، سرک میکشد و چون نمیداند باید در یک ساختمان که واحدهایش همه مسکونی هستند دنبال چه چیزی بگردد که به دادگاهش مربوط باشد، سوالی جعل میکند که بتواند به بهانه آن توی خانهها سرک بکشد، شاید چیزی فهمید: «نجاری به نام لانتس این جا زندگی میکند؟» در طبقه پنجم زنی مشغول شستن رخت در یک لگن است. جوابش به سوال کا. این است که «بفرمایید» و درب اتاقی درون واحد را به او نشان میدهد. درون آن اتاق دادگاه در حال برگزاری است.
«محاکمه» پر است از این فضاها و اتفاقات «کافکایی»! جلسه دادگاهش به تجاوز یک مرد به زن رختشور ختم میشود، در پشتی خانه یک نقاش به راهروهای دبیرخانه دادگاه باز میشود، پیشخدمت وکیل کا. عاشق متهمان است، به خاطر شکایت کا. از نگهبانهایش آنها را در انبار خانه خودش کتک میزنند، و موقع صحبت کردنش با یک زن ناگهان مردی وارد میشود، زن را زیر بغل میزند و میبرد. کافکا خوانندهاش را به دنیایی شگفتانگیز میبرد، منفصل از دنیای واقعی، و همین است که ساعات خواندن این کتاب از عمر آدم کم نمیشود!
تنها دلیلی که به «محاکمه» ۴.۵ دادهام و نه ۵، این است که کتاب کامل نیست. ظاهراً کافکا آن را تمام نکرده و هم فصل نیمهکاره دارد و هم -احتمالاً- فصلهای نانوشته. همین باعث شده که داستان «کامل» نیست و خودش را دقیق توجیه نمیکند. اما به هر حال، همین مقداری از آن هم که در دست هست شاهکاری است عجیب و نافذ. خوشبختانه چاپ و ترجمه کتاب هم خوب از آب در آمدهاند و چیزی کم ندارند، و میشود با خیال راحت کتاب را دست گرفت. در پایان کتاب هم پیوستهایی وجود دارند که شامل «فصلهای ناتمام»، «بخشهایی که نویسنده حذف کرده»، «پسگفتارهای ماکس برود (حاوی وصیتنامههای کافکا)» و «پسگفتار مترجم» میشوند.
***
«نقاش گفت: «خیلی ساده، رابطه با قضات را به ارث بردهام. پدرم نقاش دادگاه بود. نقاش دادگاه بودن یکی از سِمَتهای موروثی است. هر کسی نمیتواند نقاش دادگاه بشود، برای به تصویر کشیدن کارمندهایی با مدارج گوناگون، قواعدی گوناگون، چندگانه و به خصوص سرّی وضع شده است که فقط برخی از خانوادهها از آن اطلاع دارند. مثلاً من یادداشتهای پدرم را آنجا در آن کشو نگهداری میکنم و آنها را به کسی نشان نمیدهم. فقط کسی که با آنها آشناست میتواند تصویر قضات را بکشد.» - فصل هفتم، صفحه ۱۴۹
مرتبط:
+ گفت و گوی مفصل مجله اینترنتی جن و پری با علیاصغر حداد درباره «محاکمه»
+ «محاکمه کافکا»، مقاله شهریار وقفیپور در روزنامه اعتماد