خواب گران

ریموند چندلر
ترجمه‌ی قاسم هاشمی‌نژاد
کتاب ایران
۲۹۹ صفحه، ۳۰۰۰ تومان
چاپ اول، زمستان ۸۲
۴ از ۵

ریموند چندلر و دشیل همت از پایه‌گذاران رمان پلیسی واقع‌گرایند. این نوع رمان‌های پلیسی بیش‌تر با زندگی سروکار دارند، آدم‌هاش واقعی‌ترند و همه ‌چیز در آن‌ها در خدمت ساختن یک ماجرای پلیسی جذاب نیست. مثلن کارآگاهِ چندلر، فیلیپ مارلو، جایگاه خداگونه‌ای که کارآگاه‌های کلاسیک مثل شرلوک هولمز داشتند، ندارد و دیگر از آن کاراگاه صلب و محکمی که ناظر و آگاه بر اتفاقات است خبری نیست. مارلو حتا جایگاه امنی هم در کارش ندارد، برای پول کار می‌کند، مدام مست می‌کند، خودش را قاطی ماجراها می‌کند و در حد مرگ به آب و آتش می‌زند تا چیزی از توده‌ی مبهمی که برابرش قرار دارد، کشف کند. یعنی کارآگاه این رمان‌ها به جای آن‌که در محیطی ایزوله معمایی را حل کند، می‌خواهد در دل آدم‌ها و اتفاقات چیزی را کشف کند.

شاید همین تلاش برای «کشف‌کردن» باشد که رمان چندلر را به تجربه‌های انسانی نزدیک‌تر می‌کند و باعث می‌شود رمان صرفن یک داستان پلیسی جذاب نباشد؛ ماجرای پلیسی-جنایی زمینه‌ای می‌شود برای آن‌که به فیلیپ مارلو، کارآگاه عمیقن تنهای چندلر، و شکل برخورد او با ماجرا و آدم‌ها و کلن جهان اطرافش نزدیک شویم. مارلو بی‌هیچ اطلاعاتی شروع می‌کند و گزارش دقیق و جذابی از آن‌چه می‌بیند و حس می‌کند به ما می‌دهد. هر جای تازه‌ای که می‌رود و هر آدم تازه‌ای که می‌بیند را چنان دقیق و ذوق‌زده توصیف می‌کند که انگار بچه‌ای است که برای اولین بار با چیزی روبه‌رو می‌شود. به این اضافه کنید روایت بازی‌گوش آدم بی‌حوصله‌ای را که به هر حال مسئولیت کاری را برعهده گرفته و از یک طرف جذب ماجرا شده و از طرف دیگر دلش می‌خواهد هر چی زودتر از شر این مخمصه خلاص شود.

«خواب گران» اولین رمان چندلر و اولین حضور فیلیپ مارلو در داستان‌های اوست. هاشمی‌نژاد در مقدمه‌ی کتاب گفته که نثر چندلر حال‌وهوایی شاعرانه دارد که به نظرم مترجم با اغراق آن را منتقل کرده. متن فارسی کتاب متن شاعرانه‌ای است که در برخورد اول با کلمات نامأنوس و جمله‌هایی آهنگینش غافل‌گیرکننده است، اما برای من کم‌کم عادی شد و بعد از آن، به نظرم گاهی جذاب و گاهی هر پُر ادا آمد. به خصوص که غلط املایی‌های عمدی‌ای مثل نوشتن شست (به معنی ۶۰) و شصت (یکی از انگشتان دست) هم داشت.

در آخر توصیه می‌کنم مرور روزبه بر حق‌السکوت چندلر را هم بخوانید تا تصویر بهتری از فیلیپ مارلو و فضای داستانی چندلر پیدا کنید.

×××
«صبح روز بعد باز می‌بارید. بارانی موربِ خاکستری مثل یک پرده‌ی نوسانی از دانه‌های بلور. پاشدم همینطور که احساس کوفت و روفت و خستگی می‌کردم و ایستادم به تماشای بیرون پنجره، با طعم تیره و تندی از خانواده‌ی سترن‌وود در کامم. مثل جیبهای مترسک از زندگی تهی بودم. رفتم به نیمچه آشپرخانه و دو فنجان قهوه نوشیدم. بجز الکل هم می‌شود آدم دردسر خماری بکشد. مال من از زنها بود. زنها حالم را بهم می‌زدند.»

پریچهر

محمد حجازی
انتشارات ابن‌سینا
۱۱۹ صفحه، قیمت ندارد
نسخه سال چاپ ندارد ( ۱۳۰۸به نقل از کتابخانه ملی و صد سال داستان‌نویسی در ایران)

داستان را مرد جوانی تعریف می‌کند که با مرد رنجوری در سفر آشنا شده و این مرد دفتری به او می‌بخشد که ماجرای زندگی‌اش است. اصل رمان در حقیقت محتویات آن‌دفتر است با صدای مرد بیمار. زن زیبایی که در مرکز ایستاده و عشق و خیانت و نفرت و مرگ آدم‌ها را رقم می‌زند، پریچهر، همسر آن مرد است. پریچهر از زندگی یک‌شکل و روزمره با همسرش به تنگ آمده و می‌خواهد از این قالب فرار کند. فرار می‌کند و چیزهایی ویران می‌شود که از دست رفتنشان برای آدم‌های اطرافش ناگوار است. مرد به خودش دلداری می‌دهد و تلاش می‌کند تا همه چیز را به حال گذشته برگرداند. درمی‌یابد که ممکن نیست و همه‌چیز از ابتدا ویران‌ بوده، ویران‌تر از  آنی که مرد بتواند تصور کند.

من بیشتر محض کنجکاوی کتاب را گرفتم دستم. این‌همه وقت اسم محمد حجازی و پشت‌بندش عبارت «رمان‌ اجتماعی» را می‌شنیدم و چیزی ازش نخوانده بودم. غافل‌گیر شدم البته. خیالتان را راحت کنم، داستان آبکی است و پایانش آبکی‌ترین قسمتش. به زعم من اما، پریچهر برای ۱۳۰۸ اتفاق مهمی بوده است و به نقدهای جانداری می‌توانسته تن بدهد. زن شهرنشینی که دلش از شوهرداری و یکنواختی همسرش به هم خورده و دلش می‌خواهد برود. دلش می‌خواهد آدم‌های جدید ببیند، دلش می‌خواهد تجربه کند. خب، اینکه چطور یکی می‌شود مادام بوواری و یکی می‌شود پریچهری که «نمونۀ بد و خیانتکارِ زنان مرفه شهرنشین»* است، یکی می‌شود چهرۀ ماندگار ادبیات جهان و یکی می‌پوسد و فراموش می‌شود، جای حرف دارد.
 زبان کتاب روان است، آقای نویسنده جابه‌جا پاره‌های انشائی لابه‌لای داستان گذاشته که مبتذل نیست و با خط داستان می‌خواند. پریچهر را باید با در نظر گرفتن اینکه کِی و توسط چه کسی ـ‌یک اشراف‌‌زادۀ از فرنگ برگشته‌ـ نوشته شده است خواند، غیر از این، شاید اجر و لذت خواندن پریچهرِ م. مؤدب‌پور بیشتر باشد.

صبح که می‌خواهید رویای شب گذشته را به یاد بیاورید، مدتی زحمت دارد. من از یک خواب موحش و پریشان چندساله برخاسته‌ام. می‌خواهم خاطرات این ایام پر از آشفتگی و دهشت را در ذهن خود روشن کنم و به معرض قضاوت بشر بگذارم. تکلیف من بسی دشوار است، در مقابل قاضی محکمۀ وجدان عمومی ایستاده‌ام و استنطاق می‌دهم، حکم این محکمه استیناف‌پذیر نیست، جای خطرناکی است، باید خیلی دقت کنم، از یک لغزش به قعر ورطۀ تاریک بدنامی خواهم افتاد، جهانیان بر من خواهند گذشت و به سیاهروزی من خواهند خندید، هیچکس دست شفقت به طرف من دراز نخواهد کرد و هیچ صاحب وجدانی زحمت مطالعه و تجدیدنظر در روحیۀ مرا بر خود هموار نخواهد نمود. هرکه یک‌بار گفتند بد است دیگر خوب نمی‌شود، دنیا به عقب خود نگاه نمی‌کند و افتادگان را زیر پا خرد می‌کند و می‌گذرد.

*میرعابدینی، حسن، صد سال داستان‌نویسی در ایران، ج1، 1369، ص39