کارگردان: Richard Linklater
محصول ۱۹۹۵، فرانسه
۱۰۵ دقیقه
۱۰ از ۱۰

بذارید این‌طوری شروع کنم. خیلی وقت بود که از چیزی این‌قدر هیجان‌زده نشده‌بودم. اصلا فکر نمی‌کردم با یه همچین فیلمی طرف باشم. بی‌نظیر بود. در تمام لحظه‌های فیلم هیجان به من تزریق می‌شد. منظورم از هیجان دقیقا «هیجان» نیست. منظورم یه حس سرخوشیه. یه‌جور حس خوب. الآن معلومه چقدر حالم خوبه دیگه، نه؟

شاید یه چیزی بود تو مایه‌های شب‌های روشن. [ولی شب‌های روشن -با وجود این‌که خیلی خوب و دوست‌داشتنیه- یه تلخی تو فضاش هست. همینه که از لحظه‌ی اول می‌آن به هم قول می‌دن که همه‌چی بدون عشق باشه. و همین سایه‌ی قولِ بدونِ عشق بودنِ رابطه‌ی استاد و رؤیا تا آخر رو فیلم می‌مونه.] این فیلم اون تلخی رو نداره. شاید به همون اندازه تلخ باشه‌ها. ولی اون‌قدر رو نیست.

داستانِ یه دختر پسریه که تو قطار با هم آشنا می‌شن و قرار می‌شه تا روز بعد که پسر پرواز داره با هم باشن و خوش بگذرونن. می‌دونید این نوع قصه خیلی گفته شده. ولی فیلم به طرز عجیبی تازه‌ست. به طرز عجیبی همه‌ی احساسات نوستالژیک آدم رو زنده می‌کنه.

Sweet November رو دیدین؟ شبیه اون هم هست. ولی خب Sweet November یه نسخه‌ی هالیوودی و خیلی سطحی از همچین قصه‌ایه. که قراره آدما توش متحول شن و این‌چیزا. ولی تو «پیش از طلوع» اتفاقات درونیه. فاجعه وقتی اتفاق می‌افته که دختر پسر می‌فهمن که این زندگی قرارا نیست ادامه داشته‌باشه. می‌فهمید؟ مثل رؤیایی می‌مونه که داری می‌بینی و می‌دونی داری خواب می‌بینی. منظورم یه چیزی شبیه به زندگی تو حبابه. همون‌قدر رؤیایی و فرّار.

باید بگم که این فیلم قسمت دوم داره، یه اسم Before Sunset [پیش از غروب] که سال ۲۰۰۴ ساخته شده. اون رو هنوز ندیدم. شاید به این خوبی نباشه. نمی‌دونم.

و در آخر دوباره به اسم فیلم دقت کنید.