هرگز ترکم مکن

کازوئو ایشی‌گورو
ترجمه‌ی مهدی غبرایی
نشر افق
۴۱۶ صفحه، ۷۰۰۰ تومان
۵ .۳ از ۵

می‌خواهم این کتاب را معرفی کنم اما از داستانش حتا یک کلمه هم حرف نزنم. هیچ حرفی نمی‌زنم چون فکر می‌کنم با روشن شدن هر بخش از داستان لذتی از مواجهه‌ی نخستینِ خواننده با کتاب کم می‌کنم. اما به‌هرحال باید حرفی بزنم و کتاب را معرفی کنم. پس به کلیات رو می‌آورم، اما نه کلیاتی از داستان، کلیاتی از روایت.

فکر می‌کنم «هرگز ترکم مکن» بسیار به «بازمانده‌ی روز» اثر مشهور ایشی‌گورو شبیه است. اینجا هم با راوی ِ اول‌شخصی سر-و-کار داریم که از همه‌چیز برای ما حرف می‌زند: از کار-و-بارش، دوستانش و خاطراتش. کتی هـ . هم مانند استیونز به پایان دوره‌ای مهم و طولانی در کار و زندگی‌اش نزدیک است. او هم مثل استیونز عازم است، شاید نه مثل او عازم سفری خاص، اما عازم است. البته کتی هـ . مانند استیونز زبان ویژه‌ای ندارد. زبانش زبان معمولی امروزی است. و به‌طورکلی زبان به آن شکلی که در «بازمانده‌ی روز» نقش کلیدی داشت، در اینجا نقشی ندارد، یا دست‌کم از ترجمه‌ی فارسی کتاب چنین برداشت می‌شود. اما آنچه این‌دو – و در سطحی بالاتر- دو کتاب را به هم شبیه می‌کند، جنس روایت اول‌شخص است. این دو راوی هیچ‌کدام دانای کل نیستند. خواننده در طی داستان پی می‌برد که مسایلی را باید خود کشف کند و الزامن به روایت و قضاوت راوی اطمینان نکند. راویان انگار دچار گونه‌ای طفره‌‌روی از واقعیت پیش‌ِ روی خود هستند. و شاید خودشان هم از این امر باخبر نباشند و این کار را خودآگاه انجام ندهند. همین نکته است که پیگیری روایت‌ داستان‌های ایشی‌گورو را چنین جذاب می‌کند.

از سوی دیگر روایتِ «هرگز ترکم مکن» از گونه‌ای الگوی پروستی تبعیت می‌کند. کتی هـ . مدام برای ما حرف می‌زند و از ماجراها و آدم‌ها و خاطره‌های مختلف می‌گوید. هر خاطره خاطره‌ای دیگر را تداعی می‌کند و بسیاری اوقات - همانند راویِ «جستجو» - راوی داستان در دل خاطره‌ای که تعریف می‌کند به یاد خاطره‌ای دیگر می‌افتد و این خاطره درون پرانتز در دل خاطره‌ی مادر نقل می‌شود. البته ایشی‌گورو از این تمهید پروستی بهره‌ی دیگری هم می‌برد. او تداعیِ پروستی را با الگوی به تعویق انداختن انتقال دانسته‌های راوی به خواننده در آثار پلیسی و مهیج تلفیق می‌کند و از این راه کششی به ماجراهایی می‌بخشد که شاید در حالت عادی چندان پرکشش نباشند.

حالا ما با قصه‌ای مواجه‌ایم که از یک‌سو با کشش خود خواننده را به سرعت در داستان پیش می‌راند، و از سوی دیگر با تداعیِ مدام خاطرات او را وا می‌دارد تا در این خاطره ها بیشتر تأمل کرده و سعی کند آنها را به هم پیوند بزند. حاصل کار رمانی است که به‌هیچ‌رو سطحی نیست، اما بسیار خوش‌خوان است.

خب این هم شکلی از معرفی کتاب بود، که احتمالن چندان هم معقول و به‌جا نبود. حرفی از داستان یا حتا حال-و-هوای اثر نزده‌ام، درعوض به مسایلی پرداخته‌ام که جای آنها در نقدِ اثر است نه در معرفی آن. اما فکر می‌کنم همین شکل معرفی هم بتواند کنجکاوی‌برانگیز باشد و ترغیب کند به خواندن کتاب.

این کتاب چند سال پیش با ترجمه‌ی «سهیل سُمی» و توسط «نشر ققنوس» منتشر شده بود. مهدی غبرایی هم در همان زمان کتاب را ترجمه‌ کرده بود اما ترجمه‌اش مجوز نگرفت! معین پیش‌ترها روی نسخه‌ی «نشر ققنوس» مروری کرده بود که می‌توانید اینجا بخوانیدش. برای مقایسه‌ی دو ترجمه همان برش از داستان را که معین در مرورش آورده، از ترجمه‌ی غبرایی نقل می‌کنم. شاید این معیار مناسبی برای مقایسه‌ی دو ترجمه نباشد اما دست‌کم نشان می دهد که «سُمی» زبان شکسته‌ی گفتگوها را بسیار بهتر از غبرایی درآورده:
«خندید و دست دور کمرم حلقه کرد، هرچند همچنان کنار هم نشستیم. بعد گفت: «این روزها همه‌اش فکر رودخانه‌ای هستم با آب‌های خروشان. دو نفر توی آب افتاده‌اند و می‌کوشند از هم جدا نشوند، با تمام قوا به هم چسبیده‌اند، اما در نهایت این کار از سرشان زیاد است. جریان آب خیلی تند است. آنها ناچارند وا بدهند و از هم جدا شوند. حالا حکایت ماست.»
نشر افق فونتی بزرگ‌تر از فونت معمول دیگر ناشران دارد که این منجر به پرصفحه‌تر شدن و درنیتجه گران‌تر شدن کتاب‌هایش می‌شود. نام این کار را جز شیادی فرهنگی چیز دیگری نمی‌توان گذاشت.

برچسب: کازوئو ایشی‌گورو، مارسل پروست، مهدی غبرایی، نشر افق

موج‌ها

ویرجینا وولف
ترجمه‌ی مهدی غبرایی
نشر افق
۳۹۸ صفحه، ۴۸۰۰ تومان
چاپ دوم، ۱۳۸۶
۴ از ۵

«موج‌ها» تجربی‌ترین کتاب ویرجینا وولفه. اگه قبول کنیم پایه‌ و پیش‌برنده‌ی رمان‌های کلاسیک قصه‌س، این‌جا ویرجینیا وولف سعی داشته با حذف قصه چیز دیگه‌ای رو پیش‌برنده‌ی رمانش کنه: حس و ریتم. ریتم رمان رو تک‌گویی‌های درونی چند پاراگرافی ۶ شخصیت اصلی می‌سازه. انگار این ۶ راوی (سه مرد: برنارد، لوییس، نویل و سه زن: رودا، جینی، سوزان)، ۶ صدای مختلف، ۶ ساز مختلف از یه ارکسترن. این ۶ راوی تو ۹ فصل رمان رو از کودکی تا پیری راوی‌ها پیش می‌برن. و تو فصل آخر هم برنارد که نویسنده‌س تک‌گویی بلندی داره که جمع‌بندی رمانه. البته شخصیت بی‌صدایی به اسم پرسیوال هم هست که یه جورایی قهرمان و تکیه‌گاه این ۶ نفره. اول هر فصل هم توصیفِ یکی دو صفحه‌ای رو از دریا با موج‌های آروم می‌بینیم. توصیف‌هایی که به موازات رشد سنی شخصیت‌ها از کودکی تا پیری، از طلوع تا غروب خورشید رو در بر می‌گیرن.

موج‌ها بیش‌تر از هر چیزی به شعر نزدیکه. منطق روایت کتاب شعرگونه‌‌س، تک‌گویی‌ها و توصیف‌ها هم پر از استعاره و تشبیهه. مونولوگ‌هاش آدم رو یاد نمایش‌نامه می‌ندازه، پیش‌برنده‌ی قصه نیست، توصیف‌کننده‌ی حس و فضاس. حس‌ها حادثه‌ها رو می‌پوشونن. جدا از اون، موج‌ها پر از تلمیح به شعرهای مختلفه که انگار رمان رو پایه‌شون شکل گرفته. مثلاً حرکت یکی از شخصیت‌های کتاب رو می‌شه تو این شعر خلاصه کرد: «گل‌هایم را جمع خواهم کرد و هدیه خواهم داد - آه! به کی؟»

البته «خانم دلوی» هم نسبت به زمان خودش کتاب رادیکالی بوده، ولی «موج‌ها» به مراتب رادیکال‌تر از اونه. سیال‌ذهن «خانم دلوی» اتفاق‌های بیرونی داشت، تو لایه‌های زیری ظرف زمانی و مکانی‌ای حرکت می‌کرد و حرکت از ضمیر خودآگاه به ناخودآگاه داشت، ولی «موج‌ها» تقریباً هر چیز عینی‌ای رو حذف کرده و خیلی انتزاعیه. برای همینه که واردشدن به دنیای کتاب سخته، خوندنش سخت ولی لذت‌بخشه! برای من جاهایی بود که نمی‌تونستم از پس کتاب بر بیام و درکش کنم. جدا از اون، یه مشکل اساسی هم با کتاب دارم: چرا زبان شخصیت‌ها از کودکی تا پیری فرقی نمی‌کرد؟ چرا همه مثل هم حرف می‌زدن؟

ترجمه‌ی مهدی غبرایی خوبه، ولی بی‌نقص نیست. تو جمله‌های بلندِ چند خطی، کلمه‌ی اول نهاده و کلمه‌ی آخر فعل! این باعث می‌شه جمله کش‌دار شه و حوصله‌ی آدمو سر ببره. تو تاریخ بیهقی هم جمله‌های بلند داریم، یا «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» هم پر از جمله‌های بلنده. اون‌جا نویسنده مثلاً با عوض‌کردن جای فعل کاری کرده که جمله‌ی بلند کش‌دار و گنگ نباشه.

×××
«چه‌قدر از داستان‌ها خسته‌ام، چه‌قدر از عبارت‌هایی که چهار دست‌وپا و زیبا به زمین می‌آیند خسته‌ام! و چه بسا که به طرح‌های شسته رُفته‌ تمیز زندگی که روی یک تکّه کاغذ یادداشت می‌کشد بدگمانم. دلم هوای زبان موجز عاشقان را دارد، کلمات نصفه نیمه، کلمات نامشخص، مانند لِخ‌لِخ کفش روی پیاده‌رو. دنبال طرحی می‌گردم که با لحظات خفت و فتح که گهگاه بی‌چون و چرا سر می‌رسند جور در بیاید.»

برچسب:ویرجینیا وولف، مهدی غبرایی، نشر افق

تابستانِ گندِ ورنون

دی‌بی‌سی پی‌یر
ترجمه‌ی مریم محمدی‌سرشت
نشر افق
۴۹۱ صفحه، ۹۰۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۸
۳.۵ از ۵

۱۳۰ سال پیش، هاکلبری فین از خشونت پدرش و دغل‌بازی‌های جامعه و برده‌داری فرار می‌کرد تا جایی رو پیدا کنه که توش برابری و آزادی باشه. ۵۰ سال پیش، هولدن کالفیلد جلوی نظام آموزشی، جامعه‌ی دروغ‌پرور و دنیای احمقانه‌ی بزرگ‌سال‌ها عصیان کرد و آخرش هم با پیدا کردن معصومیت پیش خواهر کوچیکش آروم گرفت. حالا در ادامه‌ی اون‌ها، تو قرن ۲۱، ورنون گرگوری لیتل کنار هجوم رسانه‌ها و فرهنگ مصرفی آمریکا دنبال اینه که بی‌گناهیش رو اثبات کنه.

قضیه اینه که ورنون متهم به کشتن ۱۶ نفر از هم‌کلاسی‌هاش شده. رسانه‌ها از فرصت استفاده می‌کنن تا این قضیه رو پوشش خبری بدن و گنده‌ش می‌کنن. نویسنده از نگاه ورنون، نوجوون ۱۶ ساله، ماجراها رو روایت می‌کنه. در واقع ورنون دوربینی می‌شه که جامعه‌ی آمریکا رو نشون بده. جامعه‌ای که آدم‌هاش دنبال رژیم غذایی مناسب‌ان، روابط به شدت سطحیه، مردم تشنه‌ی خبر دسته‌اول‌ان و... ولی چیزی که کتاب رو خاص می‌کنه نگاه خاص ورنون به اتفاقاته. اوایل کتاب ورنون طنز مخصوصی داره که از بزرگ‌نشدنش ناشی می‌شه، آدما رو کاریکاتوری می‌بینه و تعریف می‌کنه. و کم‌کم با جدی‌تر شدن اتهام ورنون و بزرگ‌شدن تدریجی‌ش، لحنش جدی‌تر می‌شه و روایت جاش رو به افکار پراکنده‌ی ورنون درباره‌ی زندگی می‌ده. البته نویسنده باهوشه که نمی‌ذاره کتاب شعاری بشه.

و دیگه این‌که آخر کتاب یه حال‌گیری اساسیه. اصلاً نمی‌تونم این خوب تموم شدن زورکی رو بفهمم. تو هاکلبری فین، تام سایر و شیطنتشه که هک رو نجات می‌ده [البته اون‌جا هم آخراش کتاب اُفت می‌کنه] و تو ناتور دشت فیبی باعث آرامش هولدن می‌شه. ولی این‌جا: هیچی! همون جامعه‌ای که باعث دردسر ورنون بود، باعث خوش‌بختی‌ش می‌شه... چرا؟ معلوم نیست.

ترجمه چندان خوب نیست. البته تلاش کرده که لحن رو درآره. ولی نه انگلیسی مترجم خوبه، نه فارسیش. جمله‌ها سکته دارن، متن یک‌دست نیست و ویرایش لازم داره. واسه این‌که قضیه روشن شه، مته به خشخاش می‌ذارم و مثال می‌زنم: «الا لاغرمردنی و کک و مکی است و کله‌ی گنده‌ای با موهای طلایی ژولیده پولیده دارد که همیشه‌ی خدا تا جهنم پف کرده» که «تا جهنم» احتمالاً معادل «to hell» است. to hell معنی «خیلی» می‌ده. محمد نجفی تو ناتور دشت واسه این‌که لحن رو هم درآره ترجمه‌ش کرده «مثِ چی». البته سوتی به این گندگی دیگه نداره‌ها، ولی از همین معلومه که چه‌قدر ویراستار کتاب بی‌دقت بوده. در ادامه‌‌ی گیردادن به چاپ باید این رو هم بگم که فونت نشر افق تقریباً دو برابر ناشرای دیگه‌س... یعنی این کتاب باید حدود ۳۰۰ صفحه می‌بود. توصیه می‌کنم کتاب رو حتماً بخونید، خیلی خوبه. ولی ترجیحاً نسخه‌ی دیگه‌ش رو.

قلب، شکارچی تنها

کارسون مک کالرز
ترجمه‌ی شهرزاد لولاچی
نشر افق
۴۹۴ صفحه، ۵۱۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۵
۳ از ۵

«قلب، شکارچی تنها» اولین کتاب مک کالرز است و در ۲۳ سالگی نویسنده­اش چاپ شده. کتاب رمانی است در سه بخش، با فصل­های ۲۰ تا ۳۰ صفحه­ای که همگی به روایت سوم شخص ولی هر کدام با محوریت یکی از شخصیت­های اصلی داستان نوشته شده­اند. چاپ کتاب مطابق معمول درشت است و اگر ناشری جز افق چاپش کرده بود احتمالا حدود ۳۰۰ صفحه می‌شد. ترجمه خیلی بد نیست ولی به شکل مبرمی احتیاج به یک ویرایش اساسی دارد تا اشکالات فاحش و عجیبش گرفته شود. جلد کتاب هم عملا طراحی ندارد و فقط روی یک زمینه کرم رنگ با خط­خطی سفید عنوان کتاب نوشته شده، آن هم طوری که هیچ حسی به خواننده ندهد جز این که احتمالا بناست یک کتاب زرد بخواند. عنوان اصلی کتاب هم این بوده: «The Heart is a Lonely Hunter»، که به همان اندازه عنوان فارسی­اش بد است.

اسم شخصیت­های اصلی داستان قشنگ است: جان سینگر، میک کِلی، مَدی کاپلند، جِیک بلانت و بیف برانون. از بین این­ها اولی یک مرد کر و لال است که بعد از رفتن دوست همخانه­ای چاقش به تیمارستان یکی از اتاق­های خانه پدر و مادر میک را، که در یکی از محله­های پایین شهر است، کرایه می­کند. میک دختری ۱۵ ساله، مدی کاپلند دکتری سیاه­پوست با تفکرات ضدنژادپرستی، جیک کمونیستی دائم­الخمر و بیف رستوران­داری کنجکاو است. این چهار نفر به خاطر این که جان سینگر کر و لال خوب به حرف­هایشان گوش می­دهد کم­کم به او نزدیک می­شوند و بعد از مدتی بیشتر از هر کسی در دنیا به او احساس نزدیکی می­کنند. به واسطه همین رفت و آمد با سینگر، زندگی هر کدام از این چهار تا و خود سینگر تغییراتی می­کند، و داستان کتاب شرح همین تغییرات است.

همه این شخصیت­ها، جز میک که نوجوان است و ساکن خانه شلوغ پدری، تنها زندگی می­کنند. میک هم البته گوشه­گیر است و دوستی ندارد و مثل باقی این آدم­ها بیشتر وقتش را با خودش می­گذراند. بهترین ویژگی کتاب هم توصیف قوی انزوای مطلق این شخصیت­هاست با تصویرهایی که جلوی چشم آدم ساخته می­شوند و طوری حس را منتقل می­کنند که آدم خودش را هم همان­قدر تنها حس می­کند. عادت­های تنهایی این آدم­ها، مثل پیاده­روی­های طولانی، زل زدن به آتش، سیاه­مست شدن یا ور رفتن با «جعبه گنج»، حسابی توی ذهن خواننده می­مانند و احتمالا عادت­های خودش را یادش می­آورند. اما به نظرم رابطه این آدم­ها با سینگر، و این که چرا بودن و حرف زدن با این مرد این­قدر حالشان را خوب می­کند، آن طور که باید موجه نشده و اقلا من را قانع نمی­کند. به علاوه، روال داستان طوری است که ممکن است در اواسط خواندن به این نتیجه برسید که بیشتر به سمت سلیقه زنان خانه­دار مایل است و قرار است سینگر کر و لال بشود فانوس دریایی این گم­شده­های دریای مخوف دنیای مدرن و ماشینی. خوشبختانه پایان کتاب به داد داستان می­رسد و سرنوشت نامنتظره شخصیت­ها، خصوصا خود سینگر، وضع را بهتر می­کند.

***

«آن­ها راجع به این موضوع با هم صحبتی نکردند. شب­ها وقتی آلیس خواب بود بیف در طبقه­ی پایین کار می­کرد و روزها آلیس تنها رستوران را اداره می­کرد. وقتی با هم کار می­کردند بیف طبق معمول پشت دخل می­ایستاد و مواظب میزها و آشپزخانه هم بود. آن­ها با هم حرف نمی­زدند مگر در مورد کار ولی بیف حیرت­زده به او نگاه می­کرد.
عصر روز هشتم اکتبر بیف صدای ناله­ای از اتاق خواب­شان شنید. دوید طبقه­ی بالا. یک ساعت بعد آلیس را به بیمارستان بردند و دکترها غده­ای به اندازه­ی یک نوزاد از شکمش بیرون آوردند و یک ساعت بعد آلیس مرد.» - از صفحه ۱۷۰

برچسب: کارسون مک کالرز، شهرزاد لولاچی

پروست و من

رولان بارت
تألیف و ترجمه‌ی احمد اخوت
نشر افق
۱۹۱ صفحه، ۱۹۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۳
۳.۵ از ۵

«پروست و من» دو شخصیت اصلی و یک شخصیت فرعی داره: رولان بارت، منتقد و نشانه‌شناس و مارسل پروست، نویسنده‌ی «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» شخصیت‌های اصلی‌ان و احمد اخوت واسط این شخصیت‌ها با ماس. اخوت کتاب رو با معرفی دو شخصیت اصلی شروع می‌کنه: نوشته‌هایی از پروست و رولان بارت و مصاحبه‌هایی با اون‌ها برای آشنایی. بعد سه نوشته‌ از رولان بارت درباره‌ی جست‌وجو می‌آره که مقاله‌های درخشانی‌اند، به خصوص یه مقاله درباره‌ی خواب پروستی و روایت جست‌وجو داره که توش سعی می‌کنه از صفحه‌های اول کتاب پروست رو توضیح بده. درباره‌ی ذهنِ ناخودآگاهِ راویِ جست‌وجو می‌گه. رولان بارت از این هم می‌گه که دوست داشته نویسنده‌ای مثل پروست می‌بوده، و حالا که نیست به نشانه‌شناسی پروست رفته و سعی می‌کنه از راه پروست، از خودش -و البته از «جست‌وجو»- بگه. بعد از این تیکه، نوشته‌های پراکنده‌ای از بارت که به پروست ارتباط دارن اومده که از کتاب‌های مختلف جمع شده. بعد هم دو تا نوشته درباره‌ی رابطه‌ی پروست و بارته، از منتقدها.

تکه‌تکه بودن نوشته‌های بارت [و ساختار کتاب] به نظرم پیش‌نهاد خوبی برای فعال‌کردن ذهن خواننده‌س. بارت به ما ماده‌های خامی برای فکرکردن می‌ده. و جداً فکرکردن به حرف‌های بارت درباره‌ی پروست ایده‌های نویی برای درک پروست و زندگی می‌ده. مگه پروست از چیزی غیر از زندگی می‌گفته؟

×××
«صدایی که در پشت تلفن می‌شنویم همیشه در حال عزیمت است. این صدا ما را دو بار تنها می‌گذارد. یک بار با آوایش و بار دوم با سکوتش: حالا نوبت کی است که صحبت کند؟ هم‌آهنگ با هم سکوت می‌کنیم: تجمع دو خلاء. صدای پشت تلفن هر لحظه می‌گوید: می‌خواهم تو را تنها بگذارم.»

×××
«همین ضرب‌آهنگ آن‌چه که می‌خوانیم و آن‌چه که نمی‌خوانیم است که لذت روایت‌های درخشان را رقم می‌زند. آیا تا به حال کسی آثار پروست، بالزاک و جنگ و صلح را واژه به واژه خوانده است؟ (بخت بلند پروست این است که هر بار اثرش را بخوانیم همیشه بخش‌های متفاوتی را حذف می‌کنیم)»

×××
«تنبلی مطلوب عاشق فقط این نیست که «هیچ کاری نکند» بلکه فراتر از هر چیز «تصمیم نگرفتن» است...تنبلی واقعی یعنی اینکه مجبور نباشی درباره‌ی چیزی تصمیم بگیری، خواه «آن‌جا باشی یا نه». بسیار شبیه حال و روزگار تنبل کلاس که آن ته می‌نشیند و ویژگی دیگری ندارد جز آن‌که «آن‌جا» باشد. تنبل‌ها نه در فعالیتی شرکت می‌کنند و نه کنار گذاشته شده‌اند. آن‌ها آن‌جا هستند، نقطه. چیزی شبیه کُپه.»

×××
« آن‌چه را که پروست نقل می‌کند، آن‌چه را به روایت در می‌آورد نه زندگی او بلکه آرزو برای نوشتن است. زمان بر آرزوی او فشار می‌آورد و توالی زمانی را می‌طلبد. اما پرش‌های ذهنی مدام وجود دارد...»

برچسب: رولان بارت، احمد اخوت،  مارسل پروست، درباره‌ی نویسندگان

دیوانگی در بروکلین

پل استر
ترجمه‌ی خجسته کیهان
نشر افق
۳۵۷ صفحه، ۴۲۰۰ تومان
چاپ دوم، ۱۳۸۶
۸ از ۱۰

«در این رمان، همه‌ی دل‌مشغولی‌های پل استر با یکدیگر متبط می‌شوند. آدم‌ها سرنوشت خویش را می‌سازند و در آرمان‌شهری خودساخته، بهترین‌ها را زندگی می‌کنند؛ اما تا کی؟»

ناتان، پیرمرد ۶۰ ساله، به محله‌ی بروکلین می‌ره که اون‌جا بمیره. تو بروکلین با تام، برادرزاده‌ش که خیلی وقته ندیدتش، روبه‌رو می‌شه. تام با هری، که قبلاً خلاف‌کاری گنده‌ای رو با گوردون کرده، تو یه کتاب‌فروشی کار می‌کنه. و داستان همین‌جوری با واردشدن آدم‌های دیگه ادامه پیدا می‌کنه. همون‌طور که فهمیدید، کتابْ کتابِ پُرشخصیت و پُرقصه‌ایه. هرکدوم از شخصیت‌ها قصه‌ای دارن و با آدم‌های دیگه رابطه دارن، که این قصه‌ها و آدم‌ها به هم ربط پیدا می‌کنن. پل استر سر هیچی مکث نمی‌کنه. می‌نویسه و جلو می‌ره. آدم‌هاش رو تو موقعیت خطرناک می‌ندازه، بعد به آرامش می‌رسونه، بعد دوباره به‌هم‌خوردن آرامش و همین‌جوری تا انتهای کتاب که این داستان‌ها ما رو به پایان‌بندی درخشانی می‌رسونه.

«تصادف» نقش مهمی تو کتاب‌های استر داره. اتفاق‌ها تصادفی می‌افتن و ادامه پیدا می‌کنن. کاری که استر می‌کنه اینه که سعی نمی‌کنه ما رو درباره‌ی تصادف‌ها قانع کنه که چرا این اتفاق افتاد. جاش کتاب رو با تصادف‌های دیگه هم‌راه می‌کنه. این‌قدر که دیگه نتونی باور نکنی. مشکل من با پل استر همینه. شخصیت‌های عجیب پل استر، داستان‌ها و اتفاقاتش رو بی‌دلیل باید قبول کنم. بعد وقتی اتفاق‌ها و شخصیت‌ها اغراق‌شده می‌شن، اون‌وقته که به نظرم یه جای کار می‌لنگه.

به نظرم قضایای مذهبی و سیاسی وصله‌ی ناجور به کتابن. به خصوص اون‌جاها که رسماً آدم‌ها شروع می‌کنن به بحث‌کردن یا از اون بدتر جاهایی که پل استر، به عنوان نویسنده، قضاوت می‌کنه و انگار که داره مقاله می‌نویسه، انتخابات سال ۲۰۰۰ آمریکا رو غیرقانونی اعلام می‌کنه و افراط‌گرایی تو مذهب رو می‌کوبه.

جا داره بگم کتاب تو یک‌سوم پایانی اوج می‌گیره. ترجمه‌ی کتاب هم خیلی جالب نیست، معمولیه. خود کتاب هم این‌قدر خوب هست که سریع بخونید و به‌شدت درگیرش شید.

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌خوانه
+ کتاب‌های عامه‌پسند
+ آهو نمی‌شوی به این جست‌وخیز، گوسِپند!

برچسب:  پل استر، خجسته کیهان

مرد است و احساسش

خاویر ماریاس
ترجمه‌ی پریسا شبانی داریانی
نشر افق
چاپ اول٬ ۱۳۸۸
۲۰۸ صفحه٬ ۳۵۰۰ تومان
۸.۵ از ۱۰

کتاب با این جمله شروع می‌شه: «شاید درست نباشد خواب‌هایم را برایتان تعریف کنم.» و خوابی که راوی دیده بهونه‌ای می‌شه برای تعریف خواب٬ واقعیت و حتی تصورات راوی از اقامت چند روزه‌ای که چهارسال پیش در مادرید برای اجرای نقش کاسیو تو اپرای اُتللو داشته و رابطه‌اش با جمع سه نفره‌ی هیرونیمو(خیرونیمو) مانور٬ ناتالیا مانور و داتو.

راوی خواننده‌ی تنور اپراست و همیشه در حال سفر به شهرها و کشورهای مختلف برای اجراست و شغلش کاملا با نوع نگاهش به آدم‌ها و زندگی گره خورده. احتمالاً اگه داستان اپراهایی رو که بهشون اشاره می‌شه بدونید (مخصوصاً خود اتللو که حضور خیلی پررنگی داره) لذت بیش‌تری می‌برید. البته همین‌جوری هم داستان چیزی کم نداره.

می‌شه گفت راوی پُرحرفه و خیلی وقت‌ها می‌خواد که از تعریف اصل قصه‌اش طفره بره. تو صفحه‌های اول راوی تصویر دقیقی از سه هم‌سفرش در قطار می‌ده که تقریباً تنها جاییه که ما تصویری از ناتالیا مانور می‌بینیم و اون‌جا هم به جز یک لحظه‌ی کوتاه٬ موهاش صورتش رو پنهان کرده. توی کل رمان هم انگار همیشه «ناتالیا مانور» رو از پشت چیزی می‌بینیم و هیچ وقت بیش از حد به شخصیت خودش نزدیک نمی‌شیم و یه جورایی در حد زن اثیری می‌مونه.

«مرد است و احساسش» اولین رمان ترجمه شده‌ی خاویر ماریاسه و مثل این‌که بهترین اثرش هم نیست ولی کتاب خوبیه با ترجمه‌ی خوب.

«پایان سخن: چیزی دست نیافته» نوشته‌ای از خود ماریاس راجع به رُمانه. دوصفحه‌‌ی اولش خوبه ولی بعدش می‌شه توضیح داستان و این‌که نویسنده خودش بیاد این‌جوری داستانش رو توضیح بده اصلاً حس خوبی نمی‌ده.

درباره‌ی این کتاب:
+ مهدی فاتحی، اعتماد

سه‌گانه‌ی نیویورک

[شهر شیشه‌ای، ارواح، اتاق دربسته]

پل اُستر
ترجمه‌ی شهرزاد لولاچی و خجسته کیهان
نشر افق
۴۵۵ صفحه، ۵۰۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۴
۷ از ۱۰

لابد می‌دونید که این کتاب مجموعه‌ی سه رمانه از پل اُستر نویسنده‌ی آمریکایی. نشر افق هم سه تاش رو با هم چاپ کرده، هم هرکدوم رو جدا.

داستان هر سه تا واقعاً جذابه. «شهر شیشه‌ای» درباره‌ی یه نویسنده‌ی رمان‌های پلیسی به اسم کویینه که یه روز یکی بهش زنگ می‌زنه و اون رو با پل اُستر اشتباه می‌گیره. کویین پی‌گیر ماجرا می‌شه و می‌بینه یارو فکر می‌کنه پل استر کارآگاه خصوصیه و از کویین می‌خواد که از شوهرش که یه کمی روانیه جلوی پدرش محافظت کنه.
تو «ارواح»، «سفید» از «آبی» می‌خواد که بپای «سیاه» باشه. آبی به جست‌وجوی سیاه می‌پردازه و کارهاش رو تعقیب می‌کنه.  سیاه هم جز پرسه‌های بی‌هدف و نوشتن کاری نمی‌کنه.
و «اتاق در بسته» که پایانیه به این مجموعه، داستان یه نویسنده‌ست. «فنشاو» دوست قدیمیش خودش رو گم‌وگور کرده و از طریق زنش ازش می‌خواد که کتاب‌های اون رو چاپ کنه. داستان بیش‌تر جست‌وجوی راویه تو زندگی فنشاو برای پیدا کردنش.

راستش چیز اذیت‌کننده‌ای نداشت. ولی نمی‌دونم چرا انتظار داشتم به‌تر باشه. می‌دونید، یه کمی شبیه فیلم‌های خوب هالیوودی می‌موند. فیلم‌هایی که آدم می‌بینه، از دیدنش لذت می‌بره ولی وقتی تموم می‌شه آدم می‌بینه تهش چیزی براش نموند. منظورم نکته‌ی اخلاقی و اینا نیست. حس خاصی برام نمی‌موند. ولی می‌خوندم. با لذت هم می‌خوندم.

همون‌طور که احتمالاً فهمیدید، یه چیزهایی تو این سه تا رمان مشترکه. جست‌وجو، کسی که می‌نویسه و واقعه‌های تصادفی. منظورم از تصادف اینه که شخصیت‌ها یهو می‌افتند تو موقعیت‌های غریب. هرچند من شخصیت‌های اُستر رو حس نمی‌کردم. مصنوعی بودند. رفتارشون رو درک نمی‌کردم، فقط قبول می‌کردم.

و این‌که به نظرم پل استر خیلی هم پست‌مدرن نیومد. دستِ‌کم اون لحن سرخوشانه و بازی‌گونه‌ای رو که براتیگان و بارتلمی و اینا -نسل بیت؟- داشتند نداشت. خیلی جدی‌تر و داستان‌گوتر بود.

در کل توصیه می‌کنم. هرچند به نظر من خارق‌العاده نبود، ولی فکر می‌کنم نظرم شخصیه و خیلی‌ها می‌تونند از خوندنش لذت زیادی ببرند. اگه خواستید بخونید، ترتیبش خیلی فرق نمی‌کنه. ولی به‌تره اتاق دربسته رو آخر بخونید.

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند [شهرشیشه‌ای، ارواح، اتاق دربسته]
+ کتاب‌خوانه [ارواح، اتاق دربسته]
+ پشت جلد [شهر شیشه‌ای]
+ کرم کتاب

این سوی رودخانه‌ی اُدر

یودیت هرمان
ترجمه‌ی محمود حسینی‌زاد
انتشارات افق
۱۱۵ صفحه، ۱۶۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۶
۸ از ۱۰

یودیت هرمان از نویسنده‌های نسل جدید آلمانه. اولین بار همین محمود حسینی‌زاد تو مجموعه‌داستان «گذران روز» معرفی‌ش کرد. اون کتاب هم خیلی خوب بود، و به نظرم داستان‌های یودیت هرمان به‌ترین داستان‌هاش بود.

کتاب پنج داستان داره: هیچ چیز جز ارواح، این سوی رودخانه‌ی اُدر، مرجان‌های سرخ، دوربین، پایان چیزی. که این آخری تو «گذران روز» هم بود.

اولین چیزی که تو داستان‌های یودیت هرمان به چشمم خورد این بود که خیلی راحت داستان تعریف می‌کنه. نثرش بازی زبانی آن‌چنانی نداره، فرم و نشانه‌ها و این چیزا با وجود حضور پُررنگی که دارن تو داستان حل شدند و به‌راحتی دیده نمی‌شن. عوضش داستان‌های پرقدرتی رو تعریف می‌کنه. داستان‌هاش آدم رو درگیر می‌کنن؛ درگير ماجرا و احساسات شخصیت‌ها. به قول آراز شخصیت‌های داستان‌های هرمان، معمولاً آدم‌های سرگشته، تنها و به شدت آسیب‌پذیری‌ هستند. مثل آدم‌های کارور.

این خیلی خوبه که یه نویسنده بتونه با یه زبان ساده، یه موقعیت یا یه شخصیت پیچیده بسازه. یودیت هرمان خیلی خوب این کار رو می‌کنه. هر داستانی ازش که می‌خوندم حسرت می‌خوردم که چرا ما نمی‌تونیم خوب و بی‌ادا قصه بگیم. چرا مجموعه‌ داستان‌های ایرانی، به وضوح، دچار فقر قصه‌ان. یه چیزی یکی می‌گفت، به نظرم درسته. می‌گفت ما جرأتش رو نداریم یا بلد نیستیم از تجربیات شخصیمون استفاده کنیم. به نظرم خیلی از داستان‌های هرمان، یه جایی از تجربه‌های نویسنده تأثیر گرفتند. خب، این می‌تونه یه دلیل باشه واسه این‌که داستان‌ها این‌قدر ملموسند. نه؟

آخرش هم بگم که داستان «مرجان‌های سرخ» به شدت هیجان‌زده‌م کرد. مثل «هیچ چیز جز ارواح».

درباره‌ی این کتاب:
+  مهدی فاتحی
+ گفت‌وگو با محمود حسینی‌زاد درباره‌ی یودیت هرمان

پ.ن: دلم یه رمان می‌خواد که درگیرم کنه. تو دنیاش غرق شم و هی بخونم و بخونم. چیزی سراغ دارید؟

دریا

جان بَنویل
ترجمه‌ی اسدالله امرایی
نشر افق
۲۱۲ صفحه، ۲۶۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۶
۸ از ۱۰

احتمالا دلایل کافی برای خوندن رمان «دریا» ندارید. نه نویسنده‌ش معروفه، نه اون‌قدر سروصدا کرده. من هم چون جایزه‌ی بوکر ۲۰۰۵ رو برده و آرین‌ِ پروژکتور گفته‌ بود خیلی خوبه، خوندمش.

داستان مردیه که بعد از مرگ هم‌سرش، به محل زندگی کودکیش برمی‌گرده و خاطراتش رو تعریف می‌کنه. خاطرات در هم ریخته در مورد خانواده‌ای با یه پسر لال و یه دختر شیطون. مادری که مَرد تو ده سالگی عاشقش شده. خاطرات درباره‌ی رابطه‌ی مرد با دختر خانواده و روابط پنهانی تو اون خانواده و چیزای دیگه‌ست...

«عجیب نیست که این‌ها بار ِ خاطره می‌شود، همین نکته‌های ظریف به‌ظاهر بی‌ارزش؟» می‌خوام بگم ماجراهای رمان اغلب همین‌ چیزهاست. همین نکته‌های ظریف به‌ظاهر بی‌ارزش که در آخر می‌فهمیم به طرز خارق‌العاده‌ای باارزشند، رمان رو می‌سازند. از این نظر مَنو یاد «ایشی‌گورو» انداخت.

به قولِ پشت جلد کتاب «رمان دریا آمیزه‌ای از خاطره و عشق است.» لحن راوی هم یه‌جورایی همینه. یعنی از همه‌ی خاطرات دوران کودکی‌ش و چند سال پیشش فاصله گرفته و حالا داره با لحن اندوه‌باری روایتشون می‌کنه. روایت پراکنده و تیکه‌تیکه که به‌خاطر درگیری راوی با گذشته و زندگی الآنشه.

موقع خوندن کتاب همه‌ش این تصویر تو ذهنم بود. دریای آبی که با خط نامرئی از آسمونِ آبی‌کم‌رنگی جدا شده. دورترهای دریا موج‌های کوچیکی دیده می‌شه و نزدیک ساحل موج‌ها کمی کف‌آلودند. موج‌های آرومی می‌آن رو موج‌های آروم دیگه... این تصویر شاید نوع روایت هم باشه. خُرده‌روایت‌هایی که مثل موج‌هایی تو دوردست می‌آن و به دریا می‌پیوندن.

در کل خوبه. بخونید. ترجمه هم خوبه. فقط گاهی کلمات عجیب‌غریب به‌کار می‌برد که خیلی مهم نیست. مهم اینه که لحن در اومده. 

درباره‌ی این کتاب:
+ امیرحسین خورشیدفر [قبل از خوندن کتاب نخونید.]
+ جن و پری

سیاهاب

جویس کرول اوتس
ترجمه‌ی مهدی غبرایی
نشر افق
۱۵۷صفحه، ۲۲۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۶
۹ از ۱۰

کتاب با فصل‌های خیلی کوتاه شروع می‌شه. در این حد که چند فصلش مثل فصل اول و سوم فقط از یه پاراگراف تشکیل شده. همون فصل اول می‌فهمیم ماشینی توی آب افتاده و صدایی می‌شنویم (با خط بولد؟ مشخص شده) که: دارم می‌میرم؟ این‌جوری؟ و توی فصل های بعدی برمی‌گردیم عقب و کم‌کم آدم‌های توی ماشین رو می‌شناسیم.

نوع اطلاعات دادن کتاب خیلی جالبه. نمی‌تونم خیلی خوب توضیحش بدم ولی یه جورایی انگار توی هر فصل چند تیکه از یه پازل رو بهت برات کنار هم می‌چینه و یه تصویر کوچیک بهت می‌ده ولی برای داشتن تصویر کامل باید همه‌ی تیکه ها جمع بشند و کنار هم قرار بگیرند. یا یه جورایی انگار اول یه خبری می‌ده و بعد بسطش می‌ده و تیکه‌های مختلفی بهش اضافه می‌کنه.

با این که همه‌ی کتاب زیر آب نمی‌گذره ولی اون سیاهی و سردی و حتی کثیفی آبی که ماشین توش سقوط کرده توی کل متن حس می‌شه و کلا فضای تلخی داره. سیاسی بودن کتاب از همون اول با حضور پررنگ سناتور مشخصه. سیاستمدارای آمریکا رو همه رو با هم به گند می‌کشه. جمهوری‌خواه‌ها رو با حرف‌های کلی و دموکرات‌ها رو ـ به عنوان کسایی که حرف‌های قشنگی می‌زنند ولی در عمل هیچ چیزی براشون به اندازه‌ی موقعیت سیاسی و قدرتشون مهم نیست ـ با واکنش سناتور همراه کلی.