کتاب موجودات خیالی

خورخه لوییس بورخس
ترجمه‌ی احمد اخوت
نشر ماه‌ریز
۲۲۱ صفحه، ۶۰۰۰ تومان
چاپ دوم، ۱۳۸۹
۴ از ۵

«کتاب موجودات خیالی» تو نگاه اول دایره‌المعارفیه که بورخس از موجودات عجیب‌وغریبی که تو طول تاریخ وجود داشتند، درست کرده. مثل بقیه‌ی دایره‌المعارف‌ها فهرست الفبایی داره و به ترتیب موجودات می‌آن و معرفی می‌شن. موجوداتی که هیچ‌وقت وجود نداشتند و و تو طول تاریخ خیال آدم‌ها به وجود آورد‌تشون. جالبیش این‌جاس که خیلی از این موجودات تو مرور زمان به وجود اومدن. یعنی یکی یه چیزی گفته، بعد صد سال بعد یکی دیگه یه جور دیگه یارو رو توصیف کرده و حتا تو فرهنگ‌های مختلف هم یه‌شکل نیستن. معروف‌هاشون اژدها و ابوالهول و موجوداتی‌ان که تو اساطیر یونان وجود دارن. بورخس اومده این موجودات عجیب‌وغریب رو که معلوم نیست دقیقن چه‌جوری ساخته شدن، کنار هم آورده و نتیجه‌ش شده این کتاب: یه دایره‌المعارف عجیب‌وغریب که هر صفحه‌ش پُر از چیزهاییه که به آدم یادآوری می‌کنه تخیل بشر مرز نداره.

بورخس همه‌ی این‌ها رو با یه لحن دوپهلو نوشته، یه لحن عالمانه/طنز. از یه طرف قواعدِ دایره‌المعارف نوشتن رو رعایت کرده و از طرف دیگه رندیِ خودش ور هم وارد کرده. جوری درباره‌ی کاتوبلپاس حرف می‌زنه که آدم حس می‌کنه یه گوینده‌ی مستند داره درباره‌ی خرس حرف می‌زنه. خودش هم تو مقدمه نوشته: «خردسالی را برای اولين‌بار به باغ وحش برده‌اند. اين کودک می‌تواند هر يک از ما باشد يا به سخن ديگر، ما اين کودک بوده‌ايم اما خود اين را فراموش کرده‌ايم. در چنين مواردی، در اين موارد وحشتناک، کودک حيوانات زنده‌ای می‌بيند که قبلاً هرگز به چشم نديده بود. وی يوزپلنگ، کرکس، گاو وحشی کوهان‌دار و زرافه را، که هنوز هم حيوان غريبی است، می‌بيند. کودک برای اولین‌بار به انواع گیج‌کننده‌ی دنیای حیوانات می‌نگرد.» حس ما موقع خوندن این کتاب بی‌شباهت به حس کودکی نیست که واسه اولین‌بار با زرافه روبه‌رو می‌شه.

من کم بورخس خوندم. ولی از همون کمی که خوندم، می‌تونم بگم که حضور بورخس تو کتاب پررنگ‌تر از وجه دایره‌المعارفی قضیه‌س. همون حسی رو به آدم می‌ده که خوندن داستان‌های بورخس به آدم می‌ده: لذت روبه‌روشدن با دنیایی که خیال و واقعیت توش مرزی ندارن.

انتشارات ماه‌ریز چند سال پیش که پُرکار بود این کتاب رو تو یه قطع باحال چاپ کرد، بعد یه مدتی نایاب بود، حالا دوباره تو یه قطع دیگه چاپ کرده (خیلی از کتاب‌هاشو تجدید چاپ کرده) من از طرح جلده جدیده خوشم نیومد، ولی قطع جیبی-پالتویی‌ش خیلی خوبه.
توصیه‌ی اکید می‌کنم، جهت خوندنِ کامل و تورقِ چند وقت یه بار!

×××
«در آن روزگار، بر خلاف امروز، جهان آینه و انسان از هم جدا نبودند. آن‌ها کاملاً متفاوت از یکدیگر، اما در کنار هم بودند. موجودات، رنگ‌ها و اشکال آن‌ها یکی نبود. هر دو دنیا، جهان آینه و انسان، در تقارن با یکدیگر می‌زیستند. انسان می‌توانست از میان آینه آمدوشد کند. شبی مردم آینه به زمین حمله کردند. قدرت آن‌ها بسیار بود؛ اما در پایان کارزاری خونین، ترفند جادویی امپراتور زرد برتری یافت. امپراتور مهاجمان را شکست داد و آنان را در آینه‌ی خودشان محبوس کرد و وظیفه‌ی پرملال تکرار اعمال انسان را برعهده‌ی آن‌ها گذاشت...»

برچسب: خورخه لوییس بورخس، احمد اخوت، نشر ماه‌ریز

صدای سوم

گزیده‌داستان‌های نویسندگان نسل سوم امریکا
ترجمه و تألیف احمد اخوت
نشر ماهی
۲۶۰ صفحه، ۵۵۰۰ تومان
چاپ اول، پاییز ۸۹
۳.۵ از ۵

نسل اول نویسنده‌های آمریکا آدمایی‌ان مثل ادگار آلن‌پو و ناتانیل هاثورن که پایه‌گذار داستان‌کوتاه به عنوان نوع ادبی بودن. نسل دوم نسل همینگ‌وی و فاکنرن که بازی‌های تکنیکی، بازی با راوی و شکستن خط زمان و توجه به شخصیت جای قصه ویژگی اصلی داستان‌هاشون بوده. نسل سوم نسلی‌ان که از دهه‌ی ۷۰ وارد ادبیات آمریکا شدن و خیلی دنبال بازی با فرم و اینا نبودن. یه قسمتی از این نسل سوم برگشتن به سنت چخوف. یعنی داستان‌هایی که طرح کم‌رنگی دارن، ساده روایت می‌شن و با ریزنگری و تأکید رو درون شخصیت‌ها نوشته می‌شن.

نویسنده‌های این کتاب -به جز بارتلمی- از این دسته‌ی آخرن. یعنی داستان‌ها شبیه به داستان‌های جریان غالب ادبیات آمریکا و خیلی از کتاب‌هایی که تو این چند ساله تو ایران ترجمه شده‌ن. از نویسنده‌های مختلف این نسل داستان آورده. از ۱۲ نویسنده‌ای که ازشون داستان اومده، فقط ۴تاشون واسه ما آشنان: اَن بیتی، کارور، توبیاس وولف، بارتلمی. به نظرم بهترین داستان‌های کتابم واسه همین ۴نفره، البته کلاً داستان متوسط نداره و همه‌ی داستان‌ها خوبن. تو داستان‌های آمریکایی همه چی سر جاشه، زیاده‌گویی دیده نمی‌شه و همه یه حداقل استانداردی دارن. خیلی بعیده از تو یه همچین مجموعه‌هایی داستان بد درآد. ولی کم می‌شه چیز نبوغ‌آمیزی ببینیم.

خوبی کتاب‌هایی که احمد اخوت ترجمه می‌کنه اینه که کلی حاشیه دارن. تو این مجموعه هم اولش چندتا مقاله هست. یکی از پل آستر درباره‌ی داستان، یکی از بارتلمی درباره‌ی داستان‌نویسی امریکا و یکی هم خود اخوت نوشته. اخوت هرجا هم که حس کرده یه ذره چاشنی‌دادن به قضیه می‌تونه کتاب رو جذاب کنه، دریغ نکرده. درباره‌ی نویسنده‌ها توضیح داده یا رو بعضی از داستان‌ها نقد نوشته که نقدهای خوبی‌ان.

×××
«از نوشتن حرف می‌زنم، به طور مشخص از وسیله‌ای برای بیان داستان، چیزهایی تخیلی که در آنچه جهان واقعی می‌نامندش هرگز اتفاق نیفتاده‌اند. قدر مسلم کاری غریب است که زندگی‌ات را صرف این کنی که بنشینی تنها در اتاقی، قلم‌به‌دست، ساعت تا ساعت، روز تا روز و سال تا سال با زحمت بسیار کاغذها را با واژگانی سیاه کنی برای خلق چیزهایی که مگر در سر تو در جای دیگر وجود ندارند. اصلاً چرا کسی در این دنیا بخواهد دست به چنین کاری بزند؟ تنها پاسخم به این سؤال این است که چون مجبور است و راه دیگری ندارد.»
[از مقاله‌ی پل آستر درباره‌ی داستان]

قصیده‌ی کافه‌ی غم

کارسون مک‌کولرز
ترجمه‌ی احمد اخوت
نشر فردا
١٦١ صفحه [پالتویی]
چاپ اول ١٣٨٠، ١١٠٠ تومان
٣ از ٥

این بار می‌خواهیم با یک تیر دو نشان بزنیم!

«کارسون مک‌کولرز» برای خوانندگان فارسی آن‌قدرها که حق‌اش است شناخته شده نسیت. دختر نحیف و مریض احوالی که از بچه‌گی برای مامان و بابا و عمه‌اش نمایشنامه می‌نوشت و اجرا می‌کرد؛ خودش می‌گوید نوشتن را از این‌جا شروع کرده است. البته بعدها موقعی که دختر جوان بیست و چند ساله‌ای شد، همیشه جایش میان نویسندگان موسوم به «رنسانس جنوب» توی مهمانی‌های خانه‌ی فاکنر محفوظ بود.

کتابِ «قصیده‌ی کافه‌ی غم» رمان کوتاهی است که سرگذشت زندگی زنی عجیب، تنومند و ثروتمند را توی شهر کوچکی روایت می‌کند که جز یک جاده و یک کارخانه‌ی ریسندگی چیزی ندارد. اسم این زن با وجود این‌که جایی در اواسط کتاب به یک ازدواج عجیب و غریب تن می‌دهد، تا پایان «میس امیلیا» (دوشیزه امیلیا) باقی می‌ماند که خودتان شاید بعد از خواندن کتاب علت‌اش را بفهمید. باقی ماجرای کتاب حکایت عشق عجیب «میس امیلیا» به «پسرخاله لیمونِ گوژپشت» است و این‌که آخرِ ماجرا چطور قضیه‌ی آن ازدواج مشکوک و «پسرخاله لیمونِ گوژپشت» به هم گره می‌خورد.

«قصیده‌ی کافه‌ی غم» جزو ادبیات کلاسیک دسته‌بندی می‌شود. همچون آثار باقی نویسندگانِ «رنسانس جنوب» نثر ساده‌ای دارد و مترجم به خوبی از پسِ این سادگی برآمده است. «احمد اخوت» در مقدمه‌ای که بر کتاب نوشته است، با ذکر یکی دو مورد، بحثِ دستاوردی به اسم «نقل قولِ غیرمستقیمِ مستقیم» را پیش می‌کشد که معتقد است از محصولات نویسندگی این خانم است.

در این‌جا دیگر ترجیح می‌دهم به جای هر توضیح اضافه‌ای شعری را برای‌تان بنویسم که «چارلز بیکافسکی» به نام «کارسون مک‌کولرز» نوشته است. این شعر خیلی چیزها را راجع به کارسون و آثارش روشن می‌کند:

« او از الکلیسم مرد،
بر فراز کشتی اقیانوس پیما
توی ملحفه‌ای
روی یک صندلی حصیریِ تا شو
مچاله شده بود.

همه‌ی کتاب‌هایش درباره‌ی تنهاییِ ترسناک.

همه‌ی کتاب‌هایش درباره‌ی بی‌رحمیِ عشقِ نامهربان.

وقتی که گردش‌گرانِ دوره‌گرد
جسدش را
– همه‌ی چیزی که از او مانده بود –
پیدا کردند،
کاپیتان را خبر کردند.

جسدش را خیلی زود به جای دیگری توی کشتی منتقل کردند.

و همه چیز به همان ترتیب ادامه پیدا کرد
که او
پیش از این نوشته بود. »

 کتابی که من در دست دارم، چاپِ سال هشتاد است و فکر می‌کنم باید خیلی خوش‌شانس باشید که گیرتان بیاید. اما چیزی که حسابی شیفته‌ام کرده و هنوز هم دست از سرم بر نمی‌دارد، طرح جلد کتاب است که نمی‌دانم کار کدام آدمِ خوش ذوقی است.

برچسب: کارسون مک کولرز، احمد اخوت، چارلز بوکوفسکی

پروست و من

رولان بارت
تألیف و ترجمه‌ی احمد اخوت
نشر افق
۱۹۱ صفحه، ۱۹۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۳
۳.۵ از ۵

«پروست و من» دو شخصیت اصلی و یک شخصیت فرعی داره: رولان بارت، منتقد و نشانه‌شناس و مارسل پروست، نویسنده‌ی «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» شخصیت‌های اصلی‌ان و احمد اخوت واسط این شخصیت‌ها با ماس. اخوت کتاب رو با معرفی دو شخصیت اصلی شروع می‌کنه: نوشته‌هایی از پروست و رولان بارت و مصاحبه‌هایی با اون‌ها برای آشنایی. بعد سه نوشته‌ از رولان بارت درباره‌ی جست‌وجو می‌آره که مقاله‌های درخشانی‌اند، به خصوص یه مقاله درباره‌ی خواب پروستی و روایت جست‌وجو داره که توش سعی می‌کنه از صفحه‌های اول کتاب پروست رو توضیح بده. درباره‌ی ذهنِ ناخودآگاهِ راویِ جست‌وجو می‌گه. رولان بارت از این هم می‌گه که دوست داشته نویسنده‌ای مثل پروست می‌بوده، و حالا که نیست به نشانه‌شناسی پروست رفته و سعی می‌کنه از راه پروست، از خودش -و البته از «جست‌وجو»- بگه. بعد از این تیکه، نوشته‌های پراکنده‌ای از بارت که به پروست ارتباط دارن اومده که از کتاب‌های مختلف جمع شده. بعد هم دو تا نوشته درباره‌ی رابطه‌ی پروست و بارته، از منتقدها.

تکه‌تکه بودن نوشته‌های بارت [و ساختار کتاب] به نظرم پیش‌نهاد خوبی برای فعال‌کردن ذهن خواننده‌س. بارت به ما ماده‌های خامی برای فکرکردن می‌ده. و جداً فکرکردن به حرف‌های بارت درباره‌ی پروست ایده‌های نویی برای درک پروست و زندگی می‌ده. مگه پروست از چیزی غیر از زندگی می‌گفته؟

×××
«صدایی که در پشت تلفن می‌شنویم همیشه در حال عزیمت است. این صدا ما را دو بار تنها می‌گذارد. یک بار با آوایش و بار دوم با سکوتش: حالا نوبت کی است که صحبت کند؟ هم‌آهنگ با هم سکوت می‌کنیم: تجمع دو خلاء. صدای پشت تلفن هر لحظه می‌گوید: می‌خواهم تو را تنها بگذارم.»

×××
«همین ضرب‌آهنگ آن‌چه که می‌خوانیم و آن‌چه که نمی‌خوانیم است که لذت روایت‌های درخشان را رقم می‌زند. آیا تا به حال کسی آثار پروست، بالزاک و جنگ و صلح را واژه به واژه خوانده است؟ (بخت بلند پروست این است که هر بار اثرش را بخوانیم همیشه بخش‌های متفاوتی را حذف می‌کنیم)»

×××
«تنبلی مطلوب عاشق فقط این نیست که «هیچ کاری نکند» بلکه فراتر از هر چیز «تصمیم نگرفتن» است...تنبلی واقعی یعنی اینکه مجبور نباشی درباره‌ی چیزی تصمیم بگیری، خواه «آن‌جا باشی یا نه». بسیار شبیه حال و روزگار تنبل کلاس که آن ته می‌نشیند و ویژگی دیگری ندارد جز آن‌که «آن‌جا» باشد. تنبل‌ها نه در فعالیتی شرکت می‌کنند و نه کنار گذاشته شده‌اند. آن‌ها آن‌جا هستند، نقطه. چیزی شبیه کُپه.»

×××
« آن‌چه را که پروست نقل می‌کند، آن‌چه را به روایت در می‌آورد نه زندگی او بلکه آرزو برای نوشتن است. زمان بر آرزوی او فشار می‌آورد و توالی زمانی را می‌طلبد. اما پرش‌های ذهنی مدام وجود دارد...»

برچسب: رولان بارت، احمد اخوت،  مارسل پروست، درباره‌ی نویسندگان

این یازده تا

ویلیام فاکنر
ترجمه‌ی احمد اخوت
نشر ماهی
۲۶۸ صفحه، ۵۲۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۸
۴ از ۵

همه‌ی داستان‌های این مجموعه تو همون یوکناپاتافای معروف می‌گذره. یوکناپاتافا سرزمین خیالی فاکنره تو جنوب رودخونه‌ی می‌سی‌سی‌پی. «ممفیس» و «جفرسن» دو تا شهر اصلی این سرزمین‌ان. مردمش کشاورزن یا تو معدن کار می‌کنن یا اونایی‌شون که وضع خوبی دارن زمین و سرمایه ‌دارن و از سیاها به عنوان برده استفاده می‌کنن. پول و زن براشون مسأله‌سازه. فاکنر از درگیری‌های خانواده‌های یوکناپاتافایی می‌نویسه. خانواده‌هایی که شکوهشون از دست‌ رفته، آدم‌هایی که لکه‌ی ننگی روشون دارن که پاک نمی‌شه، یا آدم‌هایی که از نمی‌تونن سرنوشت شوم‌شون فرار کنن.

نکته‌ی فوق‌العاده درباره‌ی فاکنر اینه که چگالی داستان‌هاش زیاده. تو یه داستان بیست-‌سی صفحه‌ای حجم زیادی از اتفاق‌ها و روابط رو می‌بینیم. مثلاً داستان «بود» درباره‌ی اینه که یه سیاه هی از خونه‌ی ارباب‌هاش [که دو تا برادرن] فرار می‌کنه، تا بره پیش یه زن سیاه که عاشقشه. ما یهو به خودمون می‌آیم و می‌بینیم با چند تا موضوع مهم طرفیم: روابط دو برادر، عشق زن و مرد سیاه به هم، عصیان سیاه‌ها جلوی برده‌داری سفیدها و تو بقیه‌ی داستان هم قمار و چیزای دیگه.

تو داستان‌های فاکنر قضیه‌ی راوی هم خیلی مهمه. معمولاً روایت داستان‌های فاکنر عادی نیست. تو چندتا از داستان‌های این مجموعه (که درباره‌ی یوکناپاتافا تو قرن ۱۹ان) روایت داستان به شکل سینه‌به‌سینه است. مثل حدیث‌های ما که برای اعتباربخشیدن بهشون می‌گیم فلانی از قول فلانی گفته، این‌جا هم این‌جوریه که یه پیرمردی واسه یه بچه‌ای تعریف می‌کنه که پدربزرگش این داستان رو تعریف کرده.
خیلی جاها هم راوی داستان بچه‌س. مثلاً داستان «آن خورشیدِ دم غروب» داستانیه که کونتین تو پونزده‌سالگی داره از نُه‌سالگیش تعریف می‌کنه.

به جز داستان آخر که داستان ضعیفی بود، بقیه‌ی داستان‌ها خوبند. ترجمه هم خیلی خوبه.

برچسب: ویلیام فاکنر، احمد اخوت