جسم و جان
میلان کوندرا
ترجمه احمد میرعلایی، با مقدمه محمد رحیم اخوت
نشر فردا
۱۳۲ صفحه، ۹۵۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۰
۲.۵ از ۵
«هفت سال پیش، اتفاقاً یک مورد پیچیده بیماریهای عصبی در بیمارستان شهر ترزا پیدا شده بود. از رئیس بخش جراحی بیمارستان توماس در پراگ برای مشاوره دعوت شده بود، اما رئیس بخش اتفاقاً به درد سیاتیک دچار بود، و چون نمیتوانست سفر کند توماس را به جای خود فرستاده بود. آن شهر چند میهمانخانه داشت، اما اتفاقاً برای توماس اتاقی در آن میهمانخانه گرفته بودند که ترزا در آن کار میکرد. اتفاقاً وقت آزاد کافی داشت تا پیش از حرکت قطار به رستوران هتل سری بزند. اتفاقاً ترزا سر کار بود، و اتفاقاً رسیدن به میز توماس به او محول شده بود. شش اتفاق در کار بود تا توماس را به جانب ترزا براند، گویی خود تمایلی نداشته است که شخصاً به جانب ترزا رود.»
در نتیجه تمام این اتفاقات، توماس عاشق ترزا شد، او را به پراگ دعوت کرد، و بعد از مدتی با او ازدواج کرد. اما توماس، پیش از ترزا، زندگی جنسی بیقیدی، با زنان بسیار، داشت که بعد از ازدواج هم به رابطهاش با ترزا سایه انداختند. سنگینترین سایه مربوط به سابینا بود؛ زنی نقاش، که گر چه رابطهاش با توماس به حد یک دوستی عادی رسیده بود، تهدید حضورش کابوسهای ترزا را شکل میدادند. پس از حمله نیروهای روس به چکسلواکی در «بهار پراگ»، توماس و ترزا به سوئیس مهاجرت کردند. اما ترزا تاب نیاورد و نه به خاطر حس وطندوستی، که برای خلاص شدن از حس ضعف عمیقی که داشت، یک روز بیخبر چمدانش را بست و با کارنین، ماده سگی با اسمی مردانه، باز راهی پراگ شد...
اگر «بار هستی» را خوانده باشید حتما این قصه به خاطرتان آشناست. در واقع، میشود «جسم و جان» را طرح رمان «بار هستی» به حساب آورد؛ طرحی که گر چه نتیجهاش، به نظر من، رمان بزرگی شده، اما خودش هم آن قدر جذاب هست که بشود بییادآوری خواندش و مستقل از آن لذت برد. ولی جدای از این، چیز دیگری خواندن این کتاب نازک و جمع و جور را تازه میکند، و آن مقدمه نسبتا مفصل محمد رحیم اخوت بر کتاب است.
«جسم و جان» چند سال بعد از مرگ میرعلایی به فرآیند چاپ وارد شد، و این شد که ناشر کتاب، طبق توضیح خودش، رفت سراغ اخوت تا بلکه مقدمهای روی کتاب بنویسد و هم جای خالی میرعلایی را پر کند و هم به او ادای دینی کرده باشد. اخوت هم مقدمه مفصلی نوشت که از صفحه ۱۳ تا ۶۲ کتاب را به خودش اختصاص داد، و در آن از کوندرا، دید او به ادبیات و شیوه نوشتنش، و همینطور سیاست، و احمد میرعلایی حرف زد. مقدمهای در ۷ بخش، که پر است از گیومه و نقل قول، از کوندرا و خیلیهای دیگر. البته مقدمه اخوت، به چشم من، هیچ چیز جدیدی نمیگوید و به دید جدیدی از داستانهای کوندرا نمیرسد (و خوب، هیچ ادعای جدید بودن هم ندارد)، اما میتواند گردایه خوبی باشد از آن چه کوندرا گفته یا درباره او گفته شده، و خلاصه نسبتا مفیدی است درباره «کوندرا و ادبیات».
***
«رمان تلاش حافظه است در برابر نسیان. اگر قدرت حاکم بر جامعه، هر آنچه حاکمیت بلامنازع او را به خطر انداخت، و هر کس را که به مقابله با او برخاست، از تمام اسناد و مدارک تاریخی حذف میکند، و حافظهی جمعی را به فراموشی وامیدارد؛ رمان به مقابله با این فراموشی میرود؛ و با نشانههای کوچک و پراگندهیی که از نگاه سانسورگر قدرت دور مانده است، به کشف رویدادهای فراموش شده برمیخیزد. یک کلاه یک عکس، یا مکثهای طولانی در میان عبارتهای یک خطابه، برای رماننویس کافیست تا به کشف و بازآفرینی وضعیتها و موقعیتهای انسانی بپردازد. این، تلاش حافظه است در برابر فراموشی؛ که – در عین حال – تلاش انسان است در برابر قدرت.» - از مقدمه محمد رحیم اخوت بر کتاب، صفحه ۵۲
برچسب: میلان کوندرا، احمد میرعلایی