نامه به پدر

فرانتس کافکا
ترجمه‌ی فرامرز بهزاد
انتشارات خوارزمی
چاپ سوم – ۱۳۸۷
۳.۵ از ۵
 
«نامه به پدر» بیش از آن‌که نامه‌ی شخصی یک پسر به پدرش باشد، نوعی تسویه‌حساب است، اتوبیوگرافی کافکاست، و حتا شاید وصیت‌نامه‌ی او برای مهم‌ترین فرد زندگی‌اش. «نامه به پدر» می‌تواند حرف‌های نگفته‌ی «فردینان» ِ مرگ ‌قسطی هم باشد به پدرش. یا نامه‌ای که «جک اُبرایان» ِ درخت ‌زندگی، در پایان آن روز طولانی، می‌نشیند و برای پدر عزیز و بی‌رحم‌اش می‌نویسد. می‌تواند حرف‌های دوستی باشد که داشتم و تصویر پدر او هم مثل سایه‌ای مخوف روی تمام زندگی‌اش پهن بود،‌ و او البته بزدل‌تر از آن بود که بتواند نویسنده‌ی این نامه باشد.

«پدر» محور کتاب، محور زندگی و محور جهان کافکاست. مردی قوی‌هیکل، ورزیده و ظاهرا دیوصفت که پسرش نمی‌تواند دوستش نداشته باشد. کافکا اعتبار و ننگ ِ هر آن‌چه در زندگی‌اش کرده و نکرده را به پای پدر می‌نویسد. هر نقطه‌ای از وجودش را که می‌شکافد، سر و کله‌ی پدر است که پیدا می‌شود. اگر احساس پوچ‌بودن می‌کند، تحت‌ تاثیر پدر است. رفتار پدر با مردم را عامل شیوه‌ی درک‌اش از روابط اجتماعی می‌داند. اگر در یهودیت نجاتی نمی‌یابد باز باعث‌اش پدر است. کافکا حتی بزرگ‌ترین دستاورد و میراث خودش را هم عرصه‌ای برای جولان پدر می‌داند : «در نوشتن از چیزی می‌نالیدم که در دامن تو نمی‌توانستم. وداعی بود که به‌عمد به درازایش می‌کشاندم، وداعی که اجبارش از تو بود ولی تعیین جهت‌اش از من... نوشتن در کودکی چون نوعی دل‌گواهی، بعدها چون نوعی امید، و بعد از آن هم اغلب چون یأس بر زندگانی‌ام مسلط بوده است».

اما این «پدر» کیست؟ حقیقت ِ هرمان‌کافکا، پدر فرانتس‌کافکاست؟ یا مَجاز است برای اقتداری عظیم‌تر؟ و یا هردو؟ این سوال و جوابی شخصی برای هر خواننده است، شاید من دوست داشته باشم پدر را فقط پدر ببینم، و شما بخواهید پدر را واجد ویژگی‌‌هایی بدانید که هر انسان مستبدی دارد («کسانی که آن‌قدر خود را حق‌به‌جانب می‌دانند که لزومی نمی‌بینند حتی به عقایدشان پای‌بند باشند»)، و دیگری بخواهد پدر را استعاره‌ای از پدرآسمانی ببیند. اما به هر حال شکی نیست که قد سایه‌ای که کافکا سعی می‌کند از آن بگریزد، گاهی از قامت شخص پدر بلندتر است.

مضمون اصیل این کتاب، درگیری با احساس گناه است. این، ظاهرا احساسی است که کافکا هیچ‌گاه و به‌هیچ‌وجه توان هضم آن را نداشته است. وقتی بدی‌های پدر را برمی‌شمارد مدام تاکید می‌کند که البته من تو را مقصر نمی‌دانم و تو همانی بوده‌ای که می‌توانستی باشی. اما در مقابل، وقتی می‌خواهد تقصیرها را به گردن خود بیندازد، رفتارهای پدر را چنان نادرست و ستمکارانه می‌یابد که خودش را مبری می‌بیند و پدر را گناهکار. و این چرخه دائما در حال تکرار است. کافکا از کودکی در کش و قوس همین دایره‌ گرفتار بوده و نامه‌اش هم نمود‌ی از همین رفت‌وبرگشت‌های بی‌نتیجه است بین ترس و تقصیر. نامه‌ای که با «محاکمه» پدر آغاز شده، نهایتا به دفاعیه‌ی یک‌بندی ِ نویسنده از پدرش ختم می‌شود و آبی بر آتش ِ هر‌چه پیش‌تر گفته شده بود می‌ریزد. چه‌قدر این تقلاهای بی‌نتیجه، برای کسی که یک‌عمر از چیزی یا کسی هراسیده، آشناست !

کافکا برای گریز از این چرخه نتوانسته راه نجاتی بیابد، جز نوشتن، نوشتنی زبردستانه. اما چه فایده؟ شرح و تحلیل ترس، هرگز خوشی‌های ازدست‌رفته در لحظات وحشت را به ما باز نمی‌گرداند. تنها شاید بتواند از ابهت و خردکنندگی ِ آن روزها و شب‌ها بکاهد و «زندگی و مرگ را برایمان آسان‌تر کند».

××××

«گاهی این تصور را در ذهن دارم که نقشه‌ی زمین را پهن کرده‌اند و تو با تمام بدن‌ات رویش دراز کشیده‌ای. آن‌وقت احساس می‌کنم که فقط آن مناطقی برای زندگی به من اختصاص داده شده که بدن‌ات آنها را نپوشانده یا دور از دسترس‌ات قرار دارند. و اینها، به حساب تصوری که من از عظمت تو دارم،‌ مناطقی هستند نه‌چندان متعدد و نه‌چندان تسلی‌بخش».

سووشون

سیمین دانشور
انتشارات خوارزمی
۳۰۷ صفحه، ۵۵۰۰ تومان
چاپ شانزدهم، بهمن ۱۳۸۸
۳ از ۵

داستان سووشون در شیراز می‌گذرد، هم‌زمان با جنگ دوم جهانی، در دوره‌ای که انگلیسی‌ها از جنوب وارد ایران شدند و به بهانه مقابله با روس‌ها و هر بهانه دیگری، داشتند به سمت شمال ایران حرکت می‌کردند و البته از هر جا هم که رد می‌شدند آن قدر پایگاه می‌زدند و نفوذ می‌کردند که عملاً آن منطقه را، گر چه به صورت غیررسمی، اشغال می‌کردند. نظام کنترلی داخل کشور هم هنوز فئودالی است و خان‌ها مالک زمین و محصول آن هستند. شخصیت اول رمان، زری، یا زهرا، همسر یکی از همین خان‌های شیرازی است به اسم یوسف.

البته یوسف خان خوبی است. یعنی به فکر مردم است و در واقع در مقابل تصویر کلیشه‌ای خان‌ها قرار می‌گیرد که ارباب ظلم و جورند. او در واقع روشن‌فکر جامعه آن روز است و برای بهبود وضع مردم تلاش می‌کند و این است که رعیتش به سرش قسم می‌خورند. نخ روایی اصلی رمان هم از همین نوع‌دوستی و آزادگی یوسف بیرون می‌آید. انگلیسی‌های مقیم شیراز برای تامین نیروهای خودشان نیاز به آذوقه بسیار دارند و به همین دلیل هم محصول تمام خان‌های اطراف را خریده‌اند، و شرایط طوری شده که انتظار پیشامد کردن قحطی در شیراز نامعقول نیست. یوسف اما، به همراه چند مالک دیگر، از فروش محصول به خارجی‌ها سر باز می‌زنند و به فکر تامین مردم در دوره بی‌غذایی‌اند. سر آخر هم یوسف جانش را روی همین کار می‌گذارد.

گفتم شخصیت اصلی رمان زری است و فقط از یوسف حرف زدم. اگر رمان را بخوانید متوجه می‌شوید که این راه چندان هم بی‌راه نیست. زری و یوسف عاشق همدیگرند، و هم را ندیدن برایشان سخت است. اما در مقابل یوسف که باشهامت و بی‌پروا در برابر زورگویی می‌ایستد و خطرش را به جان می‌خرد، زری که ایده‌هایی همان‌قدر روشن‌فکرانه دارد و روزگاری جسارت را هم تجربه کرده، پس از ازدواج و بچه‌دار شدن و حالا که حلقه‌های اتصالش عاطفیش به دنیا زیاد شده‌اند، ناگزیر به قالب زنی محافظه‌کار در عمل، با روحیات کلاسیک مادرانه فرو رفته. ترس از دست دادن آن‌ها که دوستشان دارد زری را از عمل به آن‌چه به آن اعتقاد دارد باز می‌دارد و کله‌شقی‌های یوسف هم فقط دل او را مدام در سیر و سرکه می‌جوشاند. «سووشون» به عبارتی، جریان تغییر و تبدیل زری و غلبه او بر این ترس است.

«سووشون» ۲۳ فصل دارد. بیشتر این فصل‌ها به نقل زندگی روزمره زری می‌پردازند. البته این روزمرگی معنایی مدرن ندارد و مثلاً توصیف تکرار نیست. اما همه، مکالمات و ملاقات‌ها و افکاری‌اند که تنش داستانی عظیمی ایجاد نمی‌کنند. اصلی‌ترین اتفاق داستان در فصل ۲۰ می‌افتد، و مرگ یوسف است. و پس از آن هم تاثیر این اتفاق بر زری و دنیای درون و پیرامونش نقل می‌شود.

توچشم‌زن‌ترین ویژگی ناخوشایند «سووشون» شعارزدگی است. این شعارزدگی، که البته از خیلی رمان‌های هم‌دوره سووشون کمتر است، در تمام رمان وجود دارد، اما بارزترین بروزش در دیالوگ‌های عاشقانه یوسف و زری است: «صدایت مثل مخمل نرم است، مثل یک لالایی»، «ته چشمهایت دو تا ستاره برق می‌زند»، «تو که می‌آیی غصه از دل آدم می‌رود». اما اگر از اوج رمان بگوییم، به عقیده من فصل‌های بعد از مرگ یوسف، که در آن‌ها زری تا آستانه دیوانگی می‌رود آن‌قدر خوب‌تر از باقی است که آدم شک کند کل رمان برای رسیدن به آن‌ها نوشته شده. البته همین فصل‌ها هم آن‌طور که باید به قوام نمی‌رسند و از مسیری که به شاهکار شدن می‌رساندشان برمی‌گردند. اما به هر حال، به عقیده من بهترین بخش‌های کتابی هستند که حالا یکی از رمان‌های کلاسیک ایرانی است.

***

«می‌گفتند بعد از بی‌حجابی، حاکم و رئیس قشون و رئیس معارف برای بازدید، به‌دبستانی رفته‌بوده‌اند که او معلم کلاس اولش بوده. چشم رئیس معارف که به او افتاده،توپ و تشرش رفته به‌هوا. از قرار عادت داشته مداد لای انگشتهای نازک شاگردان اول بگذارد و فشار بدهد و از جلز و ولز بچه‌های کوچک بخندد. توپ و تشر رئیس معارف بر سر تنبیه بدنی بوده. به‌هر جهت از هیبت آن همه آدم حسابی غش کرده و افتاده و بعد که لنگ و پاچه‌اش را گرفته‌اند و به‌دفتر برده‌اند و بهوشش آورده‌اند حیران به‌همه نگاه‌می‌کرده. چشم مصنوعیش را درآورده و کف دست خودش گذاشته و به‌آنها نشان‌داده و زهره همه را برده.» - صفحه ۱۰۴ کتاب

مرتبط:
+ سووشون، مقاله سیمین بهبهانی در مجله «بخارا»
+ سووشون، نوشته حسن میرعابدینی، کتاب نیوز
+ معرفی سووشون در «کتابدوست»

سرگذشت هکلبری فین

مارک توین
برگردانِ نجف دریابندری
۳۸۰ صفحه، ۲۷۰۰ تومان
انتشارات خوارزمی، چاپ سوم ۱۳۸۰
۵ از ۵

اصلن فکرش را هم نمی‌کردم که این کتاب را یک روزی بردارم و بخوانم. چرایش را درست نمی‌دانم. کتاب بیچاره یک عمری افتاده بود کنج یک قفسه و برای خودش خاک می‌خورد. البته حدس می‌زنم نخواندنش تا به امروز شاید به این خاطر بوده که فکر می‌کرده‌ام خواندن کتابی که آدم قضیه‌اش را می‌داند و از بچه‌گی با انواع و اقسام کارتون‌ها و قصه‌هایش آشنا بوده، کار بیهوده‌ای است. خیلی خوب، زیاد ایراد نگیرید، خودم می‌دانم اشتباه می‌کرده‌ام.
آخرین سطر کتاب را که خواندم، یک لحظه پلک‌هایم را بستم. دراز کشیده بودم و کتاب روی سینه‌ام بود. گمانم فرشته‌ی وحی یا یک همچین کسی بود که آمد و جمله‌ای را الهام وار کنار گوشم زمزمه کرد؛ در دنیا اگر هر چیزی ریشه‌ای داشته باشد، «ناتورِ دشت» جناب سلینجر در «سرگذشت هکلبری فین» آقای مارک توین ریشه دارد. و البته واضح هم هست، اگر به هر دو کتاب دقت کنیم، نقاط مشترک زیادی چه به لحاظ فرم روایت داستان و چه نحوه‌ی پرداخت شخصیت‌ها و خیلی چیزهای مشترک دیگر خواهیم رسید.
ترجمه‌ی «نجف دریابندری» هم مثل خود کتاب آن‌قدر عالی است که حرف زیادی نمی‌شود راجع به آن زد.  اما دلم می‌خواهد اگر روزی کتاب را خواندید به عناوینی که جناب دریابندری، به فارسی برای هر فصل نوشته‌اند، توجه بیش از حدی داشته باشید. به نظرم این‌جور ترجمه کردن عناوین کتاب، هنگام خواندن رمان مدام به مخاطب یادآوری می‌کند که با اثری دمِ دستی رو به رو نیست و این‌که خلاصه حواسش جمع باشد که چه دارد می‌خواند. نجفِ عزیزمان علاوه بر سنگ تمامی که در ترجمه گذاشته، مقدمه‌ای خواندنی هم بر کتاب نوشته است و البته پیشنهاد کرده در پایان کتاب مطالعه‌اش کنید. اما بیایید قسمتی از این مقدمه را که شامل نقل قولی از همینگ‌وی است را با هم بخوانیم:

« ... و همینگ‌وی در «تپه‌های سبز آفریقا می‌نویسد:

تمام ادبیات امروزی آمریکا از یک کتاب به نام «سرگذشت هکلبری فین» سرچشمه می‌گیرد. این بهترین کتاب ماست. همه‌ی آثار آمریکایی از این کتاب سرچشمه می‌گیرد. پیش از آن چیزی نبود و پس از آن هم چیزی به آن خوبی نیامد...

این کلام مربوط به همینگ‌وی را در غالب بحث‌های مربوط به مارک توین نقل می‌کنند؛ اما این کلام دنباله‌ای هم دارد که معمولن نقل نمی‌شود؛ آن دنباله این است:

اگر این رمان را می‌خوانید باید آن‌جا که جیمِ سیاه را از پسرها می‌دزدند خواندن را قطع کنید. این پایان واقعی داستان است. باقی حقه‌ بازی است. »

+ این کتاب در Menu

رگتایم

ای. ال. دکتروف
ترجمه‌ی نجف دریابندری
انتشارات خوارزمی
چاپ سوم، ۱۳۸۵
۲۸۰ صفحه،  ؟  تومان
۱۰ از ۱۰

دکتروف از بزرگترین نویسندگان امریکایی‌ست و عمده‌ی شهرتش را مدیون همین کتاب رگتایم است که در سال ۱۹۷۵ منتشر شد و چاپ اولین نسخه‌ی فارسی آن به سال ۱۳۶۱ برمی‌گردد. رگتایم جزو آن دسته از کتاب‌های ماندگار انتشارات خوارزمی است که با جلد گالینگور مرغوبش و با تیراژ نسبتن بالایی، بدون قیمت چاپ شده و هر از گاهی برچسب قیمتی می‌خورد و از انبار انتشارات راهی کتاب‌فروشی‌ها می‌شود.

همانطور که دریابندری در مقدمه‌ی کتاب نوشته، دکتروف از نویسندگان مدرن است و رگتایم ثمره‌ی شاخه‌ی بارور، شاخه‌ی مثبت، شاخه‌ی رئالیستی سنت جویس است که از دوس‌پاسوس، شاگرد جویس به دکتروف منتقل شده‌است. واژه‌ی رگتایم در تخصص موسیقی به نوعی خاص از موسیقی سیاهان اطلاق می‌شود که سرشاخه‌ی بلوز و جاز است و در سال‌های ۱۹۰۰تا ۱۹۱۸ به اوج محبوبیتش در امریکا رسید. رمان رگتایم نیز روایتی شخصی از همین دوره‌ی تاریخ امریکاست. فرم و زبان کتاب نیز متناسب با موسیقی رگتایم با جملات کوتاه و توصیف‌های گذران است و نویسنده روی هیچ صحنه یا چهره‌ای معطل نمی‌ماند.

رگتایم حکایت چند زندگی است – شاید بیشتر از ده مورد- که در مقاطعی روی هم می‌افتند و جاهایی از کنار هم رد می‌شوند؛ راوی به تمام طبقات اجتماعی آن دوره سرک می‌کشد و زندگی کارگرها، افراد متوسط و سرمایه‌داران را منعکس می‌کند؛ به درون جمع‌های سوسیالیستی، آنارشیستی، تروریستی و غیره وارد می‌شود و تاریخ مبارزاتی آن‌ها را نشان می‌دهد؛ در بطن زندگی سه نژاد ساکن امریکا شامل سیاهان، آمریکایی‌ها و مهاجران رسوخ می‌کند؛ کولاژی از شخصیت‌های واقعی و داستانی را در متن حاضر می‌کند و علاوه بر همه‌ی این روابط بیرونی، درون شخصیت ها را هم می‌کاود.

رگتایم یک شاهکار تمام‌عیار است. هیچ نوشته‌ای با این حجم کم نمی‌تواند مفاهیم انسانی، تاریخ عملی و موجودیت زندگی چندین نسل امریکا را به تصویر بکشد. بی‌شک، ترجمه‌ی نجف دریابندی در خور این شاهکار ادبی است. خواندن رگتایم به شدت توصیه می‌شود.

درباره‌ی این کتاب:
+ سبوی تشنه
+ کتاب‌های عامه‌پسند

برچسب: ای. ال. دکتروف، نجف دریابندری

سرگذشت هکلبری فین

مارک توین
ترجمه‏ی نجف دریابندری
انتشارات خوارزمی
۳۷۹ صفحه، ۲۷۰۰ تومان
چاپ سوم، ۱۳۸۰
۹ از ۱۰

«شما مرا نمی‏شناسید، مگر این‏که کتاب «سرگذشت تام سایر» را خوانده باشید، ولی اشکالی ندارد. آن کتاب را آقای مارک توین نوشته بود و بیش‏ترش هم راست گفته بود. بعضی چیزها را چاخان کرده بود، ولی بیش‏ترش راست بود. عیبی هم ندارد.»

هکلبری فین که از رفتار خشن پدرش خسته شده، از خونه در می‌ره و جیم -برده‌ی فراری- رو می‌بینه. کتاب ماجراهای این دو نفره که با حرکت روی رودخونه‌ی می‌سی‌سی‌پی به سمت جایی می‌رن که برده‌ها آزاد باشند. فُرم رمان کاملا براساس رودخونه و حرکت کلک روی می‌سی‌سی‌پی چیده شده. الیوت گفته: «رودخانه به کتاب شکل می‏دهد. اگر رودخانه نبود شاید کتاب فقط سلسله‏ای بود از حوادث...» ولی خُب، رودخونه فقط این کارکرد رو نداره. فکر می‌کنم به‌اندازه‌ی شخصیت جیم مهم و تأثیرگذاره.

سخته توضیح بدم چقدر خوندن این کتاب لذت‌بخش بود. از هر نظر که بگیریم هکلبری‌ فین کتاب مهم و خیلی خوبیه. از یه طرف یه اثر کلاسیکه، و ردّ خیلی از آثار رو می‌شه توش پیدا کرد. مثلا توصیفات همینگ‌وی به شدت شبیه توصیفاتشه و کاملا مشخصه که سلینجر تحت تاثیر این کتاب بوده. خیلی وقت‌ها کارهایی که هک می‌کرد و حرف‌هایی که می‌زد، من رو یاد هولدن کالفیلد می‌نداخت. از طرف دیگه هم خوندن کتاب لذت‌بخشه، ماجراها جذاب و گاهی نفس‌گیره و  آدم رو غرق نوستالوژی دوران کودکی می‌کنه. کارتونش و اینا.

«این به‏ترین کتاب ماست. همه‏ی آثار آمریکایی از این کتاب سرچشمه می‏گیرد. پیش از آن چیزی نبود و پس از آن هم چیزی به آن خوبی نیامد.» البته همینگ‌وی داره اغراق می‌کنه، ولی با ادامه‌ی حرفش کاملا موافقم: «اگر این رمان را می‏خوانید باید آن‏جا که جیم سیاه را از پسرها می‏دزدند خواندن را قطع کنید. این پایان واقعی داستان است. باقی حقه‏بازی است.» یعنی می‌شه از جایی که تام سایر وارد ماجرا می‌شه. نمی‌گم بد بود. اون‌جاها لذت خوندن بیش‌تر می‌شد. ولی ساختار رمان رو کاملا به هم می‌زد. ماجراجویی‌های تام سایر برای پایان‌بندی داستان تلخ هکلبری فین کم بود.

شخصی به اسم مارک توین وجود نداشته. «سموئل کلمنس» کسیه که شخصیتی به نام و با خصوصیات مارک توین رو خلق کرده.

نمونه‌ی توصیفات کتاب. ببینید توصیفات همینگ‌وی شبیه بهشه:
«روی آب که نگاه می‏کردیم اولین چیزی که می‏دیدیم یک خط محو بود –که درخت‏های آن دست آب بود، هیچ چیز دیگر پیدا نبود، بعد یک جای آسمان کم‏رنگ می‏شد، بعد کم‏رنگی تو آسمان می‏دوید، بعد آن دور دورها رودخانه نرم می‏شد و دیگر سیاه نبود، خاکستری می‏زد؛ آن دور دورها نقطه‏های سیاهی روی آب شناور بود -قایق‏های پیله‏ورها و این جور چیزها، و خط‏های دراز و سیاه که کلک بودند.»

نجف دریابندری در Menu:
+ پیرمرد و دریا

پیرمرد و دریا

ارنست همینگ‌وی
ترجمه‌ی نجف دریابندری
انتشارات خوارزمی
۲۲۰ صفحه، ۴۸۰ تومان
چاپ دوم، ۱۳۷۲
۱۰ از ۱۰

کتاب دو بخشه:

بخش اول مقدمه‌ایه که خود دریابندری نوشته به اسم «همینگ‌وی: یک دور تمام» که همین‌طور که اسمش می‌گه در مورد همینگ‌وی‌ و آثارشه. دریابندری می‌گه که همینگ‌وی از بدون سبک نوشتن شروع کرد. خطی، یک بعدی و آزاد نوشتن. اما همینگ‌وی خودش اسیر سبک خودش می‌شه و به نظر دریابندری این شروع پس‌رفت همینگ‌ویه. یعنی دهه‌ی ۲۰ اوج همینگ‌وی و دهه‌ی ۳۰ سال‌های افول اونه. تو دهه‌ی ۴۰ هم چیزی از همینگ‌وی منتشر نشده. و دهه‌ی ۵۰ همینگ‌وی با «پیرمرد و دریا» برمی‌گرده.

بخش دوم خود پیرمرد و دریاست. قبل خوندن می‌دونستم ماجراش چیه. جنگ یه پیرمرد با یه ماهی بزرگ وسط دریا. واقعا نفس‌گیره. یعنی همینگ‌وی کاری رو که یه نویسنده باید انجام بده دقیقا انجام می‌ده. این‌که کتاب جزء تجربه‌های زندگی خواننده بشه. من که حسابی حس پیرمرد رو درک می‌کردم. همون‌قدر هم هیجان‌زده بودم. شاید دلیلش توصیفات زنده‌ی همینگ‌وی باشه که به قول دریابندری مثل ضربه‌های تند و تصادفی یه نقاش اکسپریونیست می‌مونه. [البته که من چیز زیادی از نقاش اکسپرسیونیست نمی‌دونم، منظورم ضربه‌ی تند و تصادفی بود. گفتم یه کمی هم کلاس بذارم.] 

من کلا بلد نیستم از داستان برداشت سمبولیک کنم. از این داستان هم نمی‌کنم. واسه من پیرمرد، پیرمرده. دریا، دریا. به خصوص که خود همینگ‌وی هم گفته: «من کوشیده‌ام یک پیرمرد واقعی بسازم، و یک بچه‌ی واقعی، و یک دریای واقعی، و یک ماهی واقعی و بمبک‌های واقعی. اما اگر آن‌ها را خوب از کار در بیاورم، هر معنایی می‌توانند داشته ‌باشند.»

ترجمه هم خوبه. ولی انتظارم بیش‌تر بود. یه کمی اصطلاحات دریاییش اذیت می‌کرد. مثل همون بمبک که یه چیزی مثل کوسه‌ست. شخصا دوست دارم بدون توضیح ترجمه رو بفهمم. یه جمله رو هم از متن اصلی خوندم که پیرمرد می‌گه: «I don't care who kills who» که ترجمه شده: «هرکه هرکه را می‌کشد بکشد.» به نظرم حق مطلب تو ترجمه ادا نشده، نه؟

این هم یه نمونه واسه قضیه اکسپرسیونیست و اینا: «همه چیز پیرمرد کهن بود، مگر چشم‌هایش، و چشم‌هایش به رنگ دریا بود و شاد و شکست نخورده بود.»

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند

همینگ‌وی در Menu:
پاریس جشن بیکران