آنتوان چخوف
سیمین دانشور
نشر قطره
۱۱۰ صفحه، ۹۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۳
۵ از ۵

«باغ آلبالو» واپسین نمایشنامه‌ی چخوف است. او این نمایشنامه را در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۳ می‌نویسد. نمایش در سال ۱۹۰۴ روی صحنه می‌رود و در همین سال چخوف در ۴۴ سالگی  جهان را ترک می‌کند.
ملک آبا و اجدادی یک خانواده به‌خاطر بدهی‌های به‌بار آمده در معرض فروش قرار گرفته. «باغ آلبالو» حکایت واپسین روزهای زندگی این خانواده در خانه و باغ اجدادی است. نمایشنامه آشکارا بیانگر یک زوال است، زوالی همگانی. سال روی صحنه رفتن نمایش هم تاریخ معناداری است؛ ۱۹۰۴. یعنی یک‌سال پیش از جنبش ناکام اکتبر ۱۹۰۵ و ۱۳ سال پیش از انقلاب بزرگ اکتبر ۱۹۱۷.
شخصیت‌هایی در باغ آلبالو هستند که می‌توان هرکدامشان را نماینده‌ای از یک قشر گرفت، و اثر را نوعی پیش‌بینی انقلاب دانست. اما آنچه آن را همچنان تازه و خواندنی نگه داشته، این نکات نیست. «باغ آلبالو» در عین اینکه شرح زوال و نابودی است، اثری بسیار سرخوش است. و برقرار کردن چنین همنشینی میان زوال و سرخوشی شاید فقط از آنتوان چخوف بربیاید. «باغ آلبالو» تابلوهایی از زندگی را به‌صحنه می‌آورد که صدای ناقوس مرگ‌شان از همان ابتدا به‌گوش می‌رسد. اما این تابلوها به‌هیچ‌رو تهی از زندگی نیستند. ساکنان باغْ ملک ِ اجدادی را بسیار دوست دارند و همه‌شان نگران ِ  از دست دادن آن هستند، اما هیچکدام کاری برای حفظ باغ نمی‌کنند. حتا پیشنهادهای دیگران را نیز جدی نمی‌گیرند. آنها همه از ابتدا تسلیم‌اند، علی‌رغم اینکه جور دیگر وانمود کنند. هم سرشارند از زندگی و هم تمامن تسلیم به سرنوشت. سرنوشت را پذیرفته‌اند اما گویی گمان می‌کنند که هیچگاه از راه نخواهد رسید.
«باغ آلبالو» پایان یک شکل از زندگی است. چخوف نه طرف ساکنان باغ است و نه طرفدار زوال، اما بی‌تفاوت هم نیست. زندگی را می‌بیند، غم را، و زوال را می‌بیند. باخبر هم هست که چاره‌ای نیست.

چخوف در نامه‌ای  به‌تاریخ ۱۰/۱۰/۱۸۸۸ می‌نویسد: «هرچه نوشته‌ام، هرچیزی که به‌خاطرش جایزه برده‌ام، بیشتر از ده سال در خاطره‌ی مردم نخواهد ماند». بیش از صد سال گذشته و این آدم‌ها همچنان زنده‌اند بر صفحه و صحنه، همچنان واژگان چخوف توان این را دارند که زندگی را بر صحنه حاضر کنند، همچنان می‌خندانند و همچنان بهت‌زده می‌کنند. هنوز صدای تبر می‌آید.