حباب شیشه
ترجمهی گلی امامی
نشر باغ نو
۲۲۹ صفحه، ۳۰۰۰تومان
چاپ اول، ۱۳۸۴
۱۰ از ۱۰
«حباب شیشه» کتاب هیجانانگیزیه. نه فقط به خاطر قصهی خوب یا خوب نوشتهشدنش. یه قسمت از جدابیت کتاب از اونجایی میاد که الان میدونیم شخصیت اصلی، استر، همون سیلویا پلاته و کل کتاب یه قسمت از زندگی خودشه، زندگیای که چند سال بعد تمومش کرده.
استر برندهی مسابقهی یه مجلهی مد شده که جایزهاش یه ماه کار و زندگی توی نیویورکه. کتاب روایت استر از زندگیش تو نیویورک و روابطش با آدمهای اونجاست و کمی هم روایت از گذشته و دانشگاه و پسری که قراره باهاش ازدواج کنه و قسمت دوم کتاب (البته این قسمت اول و دومی که میگم کاملا حسیه و فصل بندی کتاب اینجوری نیست)بعد از برگشت استر از نیویورک به شهر خودش و قبل از باز شدن دوبارهی دانشگاهشه و روایت افسردگی شدید و تلاشهاش برای خودکشی و دورههای درمانشه.
کتاب با بهبود نسبی استر تموم میشه ولی سیلویا پلات چندسال بعد توی سیویکسالگی خودش رو با گاز میکشه و این وقتی با ماجراهای کتاب و چهرهی خندان نویسنده روی جلد کتاب جمع میشه بدجوری تلخ میشه. یعنی من هرکاری کردم دیدم نمیشه از این کتاب جدا از زندگی نویسندهاش نوشت. حباب شیشه یه جورایی یه قسمتی از پازل زندگی سیلویا پلاته که خودش بهمون داده.
کتابها و داستانها همیشه برای من یه قسمتی از زندگی بودن که نمیتونستم توی یه زندگی تجربه کنم. چه همچین نگاهی به کتاب داشته باشید چه نه، حباب شیشه رو نباید از دست داد. مگه چند نفر از آدمهایی که دچار این سطح از افسردگی و افکار خودکشی میشن همچین تواناییهایی تو نوشتن دارن و میتونن همچین تجربهای رو انقدر دقیق و ملموس براتون بسازن؟
×××
«اخیراً به فکرم رسیده بود دوباره به کلیسای کاتولیکها ملحق شوم. میدانستم که کاتولیکها خودکشی را گناه بزرگی به حساب میآوردند. ولی شاید، اگر چنین بود، میتوانستند راه چارهای پیدا کنند تا مرا منصرف کنند.
...
اشکال کار در این بود که کلیسا، حتی کلیسای کاتولیکها هم تمام زندگی را شامل نمیشد. مهم نبود که چقدر زانو بزنی و دعا بخوانی، باز هم باید روزی سه وعده غذا بخوری و شغلی داشته باشی و در این دنیا زندگی کنی».
برچسب: سیلویا پلات، گلی امامی