گور به گور

ویلیام فاکنر
ترجمه نجف دریابندری
نشر چشمه
چاپ دوم، پاییز ۱۳۸۲
۳۰۴ صفحه، ۲۸۰۰ تومان
۵ از ۵

ادی باندرن، زن روستایی، می‌میرد. او وصیت کرده که جنازه‌اش را برای دفن به جفرسن ببرند. جفرسن شهر خانواده ادی بوده، و از محل زندگی فعلیش چند فرسنگی فاصله دارد، طوری که در شرایط عادی با قاطر و گاری و بار، یک تا دو روز راه است. شوهر ادی، انسی، به همراه پنج فرزندشان راه می‌افتند و جنازه را می‌برند تا به وصیت ادی عمل کنند. اما رودخانه طغیان کرده، پل خراب شده، قاطرها می‌میرند، پای یک از بچه‌ها می‌شکند، جنازه می‌گندد، سفر طول می‌کشد، و ... این خلاصه ماجراهایی است که درنتیجه آن‌ها ادی «گور به گور» می‌شود.

«گور به گور» تعداد زیادی فصل دارد که کوتاه‌ترینشان دو کلمه و بلندترینشان حدود یازده صفحه است. عنوان هر فصل اسم یکی از شخصیت‌های داستان است، و راوی آن فصل هم همان شخصیت است. شیوه روایی داستان سیال ذهن است و صدای راوی‌ها در واقع صدای ناخودآگاه شخصیت‌های داستان است. در نقل داستان، سهم ذهن دارل، فرزند دوم ادی، از همه بیشتر است. جالب آن که زمان روایت شخصیت‌های مختلف با هم متفاوت است، و از بین شخصیت‌ها دارل تنها کسی است که تمام داستان را در زمان حال و با فعل مضارع تعریف می‌کند. جوئل، فرزند سوم، هم کم‌حرف‌ترین شخصیت‌های اصلی رمان است. او تنها یک فصل یک صفحه‌ای دارد که در آن از آرزوهایش حرف می‌زند.

خواندن «گور به گور» سخت و لذت‌بخش است. سخت از آن جهت که صداهای بسیاری را می‌شنوید از ناخودآگاه ذهن‌های متعددی که هر کدام به شیوه خودشان به مسائل خودشان فکر می‌کنند و همه هم لزوما «سالم» نیستند. کنار هم چیدن این صداهای متفاوت و تشخیص حقیقت بیرونی و انطباق آن با واقعیت درونی هر کدام از این ذهن‌ها نیازمند صرف انرژی و وقت زیادی است. به همین دلیل هم خواندن «گور به گور» یک فعالیت ذهنی سنگین است که بعد از انجام آن احساس خستگی می‌کنید. اما لذت خواندن این رمان هم به همین پیچیدگی ربط دارد. خواننده مدام در حال تلاش برای درک موقعیت خود و حل معماهای بسیاری است که به ذهنش هجوم می‌آورند. حل هر کدام از این معماها هم‌زمان حس غرور ناشی از پیروزی در یک نبرد، و میل به تحسین معمار چیره‌دست این بازی را در او بیدار می‌کنند. به علاوه، فرصت به دست آوردن درک مستقیم از درون شخصیت‌های مختلف هم برای خیلی‌ها لذت‌بخش است.

چاپ و قیافه و ظاهر کتاب مناسب و خوشایند است. ترجمه دریابندری هم، چنان که انتظار می‌رود، بسیار عالی است. مترجم در مقدمه‌اش توصیح داده که «گور به گور» عنوانی است که خودش برای کتاب انتخاب کرده، زیرا کوتاه‌ترین عبارت فارسی که به نظرش معنای عنوان اصلی را دقیق بیان کند این است: «همچون که دراز کشیده بودم و داشتم می‌مردم». عنوان انگلیسی کتاب هست: “As I Lay Dying”، که نقل قولی است از اودیسه هومر. در تطابق با این رمان، نزدیک‌ترین شخصیتی که می‌توان به عنوان فاعل این جمله در نظر گرفت ادی است، زیرا اوست که مرده و در تابوتش دراز کشیده است. به همین دلیل، گر چه «گور به گور» عنوان بسیار متناسبی برای این رمان است، دانستن این که اسم کتاب عبارتی است که ادی راوی آن است، باری به داستان اضافه می‌کند که در عنوان فارسی آن نیست.

***

«به اَدی گفتم شگون نداره آدم کنار جاده زندگی کنه، عین همۀ زن‌ها به من می‌گه «خوب پس خونه‌ت رو ببر یک جای دیگه.» ولی من به‌ش گفتم این کار شگون نداره، چون که خداوند جاده رو برای حرکت درست کرده: برای همینه که جاده رو تخت خوابونده رو زمین. خدا اگه بخواد یه چیزی دائم حرکت کنه درازش می‌کنه رو زمین، مثل خود جاده، یا اسب، یا گاری؛ اگه بخواد یه چیزی سر جاش وایسه سر پا درستش می‌کنه، مثل درخت یا آدم. پس خداوند قصدش این نبوده که آدمیزاد کنار جاده زندگی کنه، چون که می‌گم آخه کدومش اول پیدا می‌شه، جاده یا خونه؟ هیچ دیده‌ای خدا بیاد جلو یک خونه جاده بکشه؟» - انسی، صفحه ۵۲-۵۳ کتاب

مرتبط:
+ «گور به گور» در منو
+ مصاحبه کوتاه خبرگزاری مهر با نجف دریابندری درباره «گور به گور»
+ مقاله «فاکنر صدای خروشان می‌سی‌سی‌پی»، علی شروقی، روزنامه اعتماد

این یازده تا

ویلیام فاکنر
ترجمه‌ی احمد اخوت
نشر ماهی
۲۶۸ صفحه، ۵۲۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۸
۴ از ۵

همه‌ی داستان‌های این مجموعه تو همون یوکناپاتافای معروف می‌گذره. یوکناپاتافا سرزمین خیالی فاکنره تو جنوب رودخونه‌ی می‌سی‌سی‌پی. «ممفیس» و «جفرسن» دو تا شهر اصلی این سرزمین‌ان. مردمش کشاورزن یا تو معدن کار می‌کنن یا اونایی‌شون که وضع خوبی دارن زمین و سرمایه ‌دارن و از سیاها به عنوان برده استفاده می‌کنن. پول و زن براشون مسأله‌سازه. فاکنر از درگیری‌های خانواده‌های یوکناپاتافایی می‌نویسه. خانواده‌هایی که شکوهشون از دست‌ رفته، آدم‌هایی که لکه‌ی ننگی روشون دارن که پاک نمی‌شه، یا آدم‌هایی که از نمی‌تونن سرنوشت شوم‌شون فرار کنن.

نکته‌ی فوق‌العاده درباره‌ی فاکنر اینه که چگالی داستان‌هاش زیاده. تو یه داستان بیست-‌سی صفحه‌ای حجم زیادی از اتفاق‌ها و روابط رو می‌بینیم. مثلاً داستان «بود» درباره‌ی اینه که یه سیاه هی از خونه‌ی ارباب‌هاش [که دو تا برادرن] فرار می‌کنه، تا بره پیش یه زن سیاه که عاشقشه. ما یهو به خودمون می‌آیم و می‌بینیم با چند تا موضوع مهم طرفیم: روابط دو برادر، عشق زن و مرد سیاه به هم، عصیان سیاه‌ها جلوی برده‌داری سفیدها و تو بقیه‌ی داستان هم قمار و چیزای دیگه.

تو داستان‌های فاکنر قضیه‌ی راوی هم خیلی مهمه. معمولاً روایت داستان‌های فاکنر عادی نیست. تو چندتا از داستان‌های این مجموعه (که درباره‌ی یوکناپاتافا تو قرن ۱۹ان) روایت داستان به شکل سینه‌به‌سینه است. مثل حدیث‌های ما که برای اعتباربخشیدن بهشون می‌گیم فلانی از قول فلانی گفته، این‌جا هم این‌جوریه که یه پیرمردی واسه یه بچه‌ای تعریف می‌کنه که پدربزرگش این داستان رو تعریف کرده.
خیلی جاها هم راوی داستان بچه‌س. مثلاً داستان «آن خورشیدِ دم غروب» داستانیه که کونتین تو پونزده‌سالگی داره از نُه‌سالگیش تعریف می‌کنه.

به جز داستان آخر که داستان ضعیفی بود، بقیه‌ی داستان‌ها خوبند. ترجمه هم خیلی خوبه.

برچسب: ویلیام فاکنر، احمد اخوت

گور به گور

ویلیام فاکنر
ترجمه‌ی نجف دریابندری
نشر چشمه
۳۰۴ صفحه، ۲۸۰۰ تومان
چاپ سوم، ۱۳۸۴
۹ از ۱۰

«اَدی» مُرده و قبل از مرگ وصیت کرده که تو زادگاهش دفن شه. کتاب قبل از مرگ ادی شروع می‌شه، در حالی‌که کَش، پسر بزرگش، داره براش تابوت می‌سازه. داستان با مرگ اَدی و اتفاقاتی که حین انتقالش به زادگاهش می‌افته، ادامه پیدا می‌کنه.

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های گور به گور اینه که از فصل‌های کوتاهِ چندصفحه‌ای تشکیل می‌شه که هر فصل رو یه نفر روایت می‌کنه. معمولاً یکی از بچه‌های اَدی یا شوهرش. به نظرم شاه‌کار فاکنر همین نوع روایته. از چند نظر؛ یکی نوع روایت هرکس که با بقیه فرق داره. هرکس دنیای خاص خودشو داره و نگاه خاص خودش. راوی‌ها اصراری ندارن که ما رو شیرفهم کنن که چی شد، گاهی حتا واقعیت رو پنهان می‌کنن. ولی راوی‌های بعد تیکه‌های دیگه‌ی ماجرا رو می‌گن و روایت کامل می‌شه. چیز دیگه‌ای که فوق‌العاده بود و موقع خوندن بهش دقت کنید، موضوع انتخاب راویه. این‌که هر تیکه از داستان رو کی روایت می‌کنه. انتخاب‌هاش با توجه به خلق‌وخوی راوی‌ها و موقعیتشون، واقعاً عالی بود.

فکر می‌کنم درون‌مایه‌ی کتاب به «خشم و هیاهو» نزدیکه. آدم‌هایی که همیشه مرگ رو به دوش می‌کشن، خانواده‌ای که بحران‌زده‌س یا این‌که «گناه» دغدغه‌ی خیلی از شخصیت‌هاس. («دیویی‌دل» یا «اَدی» تو این کتاب و «کونتین» تو خشم و هیاهو) من آثاری از «سرگذشت هکلبری فین» رو هم تو این کتاب می‌دیدم. از لحاظ برخورد با حرکت تو کتاب.

فاکنر «گور به گور» رو یک سال بعد از «خشم و هیاهو» و تو شش هفته نوشته. اسم اصلی کتاب as I lay dying بوده که دریابندری «گور به گور» ترجمه کرده. چون که عنوان اصلی به نظرش خیلی قابل ترجمه نبوده. «همچون که دراز کشیده بودم و داشتم می‌مُردم» به نظرش کوتاه‌ترین ترجمه از عنوانه. ولی صالح حسینی تو کتاب‌شناسی فاکنر ترجمه کرده: «جان که می‌دادم» ببینین... به نظرم «گور به گور» درست که به داستان کتاب می‌خوره و عنوان خیلی خوبی برای کتابه، ولی به نظر فاکنر «as I lay dying» عنوان به‌تری بوده. و من باهاش موافقم. از این نظر که عنوان، معنای دیگه‌ای به کتاب می‌ده. از این نظر فکر می‌کنم «جان که می‌دادم» یا هرچی که به اصل وفادار باشه، عنوان به‌تری بود.

این کتاب رو بخونین. از تعدد راوی نترسین. چندان سخت نیس. روون و لذت‌بخشه. ماجراهای کتاب هم پُرکشش و هیجان‌انگیزن. تصویرگرش هم مریم حسن‌نژاده که حیف بود ازش اسم نبرم. کارش فوق‌العاده بود. ترجمه‌ی نجف دریابندری هم که نیازی به تعریف من نداره...

×××
«انگار رسیدیم به جایی که حرکت این دنیای خالی پیش از پرتگاه آخر تندتر می‌شه. ولی به نظر کوتوله می‌آن. انگار فضای میون ما تبدیل به زمان شده: یک حالت بی‌برگشت. انگار زمان دیگه رشته‌ای نیست که یک راست جلوی ما دراز شده و هی کوتاه‌تر می‌شه؛ حالا مثل یک کلاف نخ به موازات ما داره واز می‌شه...»

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند

خشم و هیاهو

نویسنده: ویلیام فاکنر
مترجم: صالح حسینی
انتشارات نیلوفر
چاپ پنجم [ویرایش دوم]، ۱۳۸۴
۴۳۰ صفحه، ۴۳۰۰ تومان
۱۰ از ۱۰

معین: خشم و هیاهو بدون هیچ شک و شبهه‌ای یکی از مهم‌ترین آثار قرن بیستمه. به نظر من همین یه کتاب بسه تا آدم بگه فاکنر نویسنده‌ی خیلی بزرگیه.

داستان، داستان زوال تدریجی یه خانواده‌ست به اسم کامپسون که سه پسر و یه دختر دارن. هر فصل از زبان یکی از پسرهاست. بنجی که عقب‌مونده‌ی ذهنیه راوی فصل اوله. این فصل نمونه‌ی کامل جریان سیال‌ذهنه. بنجی کلا زمان واسش معنی نداره. یعنی آینده و گذشته نمی‌فهمه. راوی فصل ۲ کونتینه. ظاهرا تو این خانواده از همه سالم‌تره. یعنی بیش‌تر حالیشه. روشن‌فکره. ولی ذهنش خیلی مغشوشه. فصل ۳ رو جیسُن روایت می‌کنه. پسر کوچک خانواده. شاید بشه گفت جیسُن آدم خبیثیه. نمی‌دونم. فصل آخر هم به شیوه‌ی سوم‌شخص روایت می‌شه. با تأکید بیش‌تر روی پیش‌خدمتِ خونه، دیلسی.

شاید اولاش خوندنش سخت باشه. احتمالا از فصل اول چیز زیادی دست‌گیرتون نمی‌شه. و چیزهایی هم که از فصل دوم می‌فهمید، ممکنه کمک زیادی به داستان نکنه. ولی هنر فاکنر همینه. این‌که درسته که ما وقتی برای بار اول می‌خونیم ۱۰۰ صفحه‌ی اول کتاب رو کلا از دست بدیم، ولی در نهایت به یه درکی از همه‌ی اتفاقاتی که تو ۳۰ سال برای دودمان کامپسون افتاده می‌رسیم.  اون‌وقته که اگه بریم سراغ فصل اول و دوباره بخونیمش، می‌تونیم روان بخونیمش و از خوندنش لذت ببریم.

بار دوم بود که می‌خوندمش. یادم بود بار اول از فصل کونتین بیش‌تر از بقیه لذت برده‌بودم. ولی الان نظرم این نیست. این دفعه هر فصلی رو که می‌خوندم، حس می‌کردم این بهترین فصله. هنوزم نمی‌دونم کدوم بهتره. همه‌ش عالیه. یعنی نه تنها هرکدوم در نوع خودشون شاه‌کارن، در کنار هم بودنشون هم شاه‌کاره.

شاید تنها ایرادی که بتونم بهش وارد کنم ترجمه‌ست. بد نیست. حتا گاهی خیلی خوبه. اما نمی‌دونم چرا صالح حسینی فکر می‌کنه داره کتاب مقدس ترجمه می‌کنه. یعنی واقعا نمی‌فهمم چرا «حوائج» رو جای «نیازها» به کار می‌بره. و کلا از اون نثر استفاده می‌کنه. به خصوص تو فصل کونتین.

یه چیزی هم زیاد می‌گن. این‌که سمفونی مردگانِ معروفی تقلیدیه از خشم و هیاهو. خب، ساختار کلی دو خانواده شبیه همند. ولی این‌که معروفی از خشم و هیاهو «تقلید» کرده، اصلا قبول ندارم. قطعا ازش تاثیر گرفته. که به نظر من به هیچ وجه نقطه ضعف نیست.

اینم بگم که داستان ۳۵۵ صفحه‌ست. بقیه‌ش نقده. که البته مفیده.

***

نویسنده: ویلیام فاکنرمترجم: بهمن شعله ورانتشارات نگاهچاپ اول،۱۳۸۳۴۱۴ صفحه، ۴۰۰۰ تومان۹ از ۱۰

صبا: اول از همه بگم که که این ۹ از ۱۰ده رو به ارزش ادبی کتاب ندادم که کسی منکر شاه‌کار بودنش نیست. فقط نمی‌تونم بگم خیلی دوستش داشتم.

 

خوندنش حسابی سخته. به جز دو فصل اول که با خوندنش چیز زیادی از داستان دست‌گیرت نمی‌شه، بقیه‌ی کتاب رو هم نمی‌شه خیلی سریع خوند. گرچه از فصل سه که تکه های درهم پازل فصل‌های بنجی و کونتین شروع به کنار هم قرار گرفتن می‌کنن خیلی راحت‌تر می‌شه پیش رفت ولی بازم سریع نه. یه جورهایی انگار چگالیش زیاده. (نمی‌دونم می‌رسونه منظور رو یا نه.)

 

من فصل بنجی و یکم از فصل دوم رو خونده‌بودم قبلا ولی چون اون موقع وقت نداشتم بی‌وقفه بخونم و از اون‌جایی که هیچی سر در نیاورده‌بودم از خودم ناامید شده بودم ول شد تا چند وقت پیش که مجبور شدم بخونمش و خوشحالم که از دست ندادمش. اگه یه وقت شروع کردید و دو فصل کامل خوندید و چیزی سر در نیاوردید ناامید نشید اشکال فقط یکم از گیرنده‌ست. فرستنده داره دونه‌های پازل رو می‌ریزه جلوتون. الان نمی‌فهمید ولی آخرش یه تابلوی شاه‌کار از همین دونه‌ها تحویلتون می‌ده.

 

من ترجمه‌ی صالح حسینی رو نخوندم ولی بعضی جاها رو مقایسه کردم. یه جاهایی رو صالح حسینی بهتر ترجمه کرده ولی در مجموع این ترجمه بهتره. حداقل چیزی توش اذیت نمی‌کنه.

 

این کتاب نقدهای کتاب بالا رو نداره ولی عوضش یه ضمیمه داره که فاکنر بعدها نوشته که خیلی درک نمی‌کنم چرا نوشته شده ولی جالبه.