ویلیام فاکنر
ترجمه‌ی نجف دریابندری
نشر چشمه
۳۰۴ صفحه، ۲۸۰۰ تومان
چاپ سوم، ۱۳۸۴
۹ از ۱۰

«اَدی» مُرده و قبل از مرگ وصیت کرده که تو زادگاهش دفن شه. کتاب قبل از مرگ ادی شروع می‌شه، در حالی‌که کَش، پسر بزرگش، داره براش تابوت می‌سازه. داستان با مرگ اَدی و اتفاقاتی که حین انتقالش به زادگاهش می‌افته، ادامه پیدا می‌کنه.

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های گور به گور اینه که از فصل‌های کوتاهِ چندصفحه‌ای تشکیل می‌شه که هر فصل رو یه نفر روایت می‌کنه. معمولاً یکی از بچه‌های اَدی یا شوهرش. به نظرم شاه‌کار فاکنر همین نوع روایته. از چند نظر؛ یکی نوع روایت هرکس که با بقیه فرق داره. هرکس دنیای خاص خودشو داره و نگاه خاص خودش. راوی‌ها اصراری ندارن که ما رو شیرفهم کنن که چی شد، گاهی حتا واقعیت رو پنهان می‌کنن. ولی راوی‌های بعد تیکه‌های دیگه‌ی ماجرا رو می‌گن و روایت کامل می‌شه. چیز دیگه‌ای که فوق‌العاده بود و موقع خوندن بهش دقت کنید، موضوع انتخاب راویه. این‌که هر تیکه از داستان رو کی روایت می‌کنه. انتخاب‌هاش با توجه به خلق‌وخوی راوی‌ها و موقعیتشون، واقعاً عالی بود.

فکر می‌کنم درون‌مایه‌ی کتاب به «خشم و هیاهو» نزدیکه. آدم‌هایی که همیشه مرگ رو به دوش می‌کشن، خانواده‌ای که بحران‌زده‌س یا این‌که «گناه» دغدغه‌ی خیلی از شخصیت‌هاس. («دیویی‌دل» یا «اَدی» تو این کتاب و «کونتین» تو خشم و هیاهو) من آثاری از «سرگذشت هکلبری فین» رو هم تو این کتاب می‌دیدم. از لحاظ برخورد با حرکت تو کتاب.

فاکنر «گور به گور» رو یک سال بعد از «خشم و هیاهو» و تو شش هفته نوشته. اسم اصلی کتاب as I lay dying بوده که دریابندری «گور به گور» ترجمه کرده. چون که عنوان اصلی به نظرش خیلی قابل ترجمه نبوده. «همچون که دراز کشیده بودم و داشتم می‌مُردم» به نظرش کوتاه‌ترین ترجمه از عنوانه. ولی صالح حسینی تو کتاب‌شناسی فاکنر ترجمه کرده: «جان که می‌دادم» ببینین... به نظرم «گور به گور» درست که به داستان کتاب می‌خوره و عنوان خیلی خوبی برای کتابه، ولی به نظر فاکنر «as I lay dying» عنوان به‌تری بوده. و من باهاش موافقم. از این نظر که عنوان، معنای دیگه‌ای به کتاب می‌ده. از این نظر فکر می‌کنم «جان که می‌دادم» یا هرچی که به اصل وفادار باشه، عنوان به‌تری بود.

این کتاب رو بخونین. از تعدد راوی نترسین. چندان سخت نیس. روون و لذت‌بخشه. ماجراهای کتاب هم پُرکشش و هیجان‌انگیزن. تصویرگرش هم مریم حسن‌نژاده که حیف بود ازش اسم نبرم. کارش فوق‌العاده بود. ترجمه‌ی نجف دریابندری هم که نیازی به تعریف من نداره...

×××
«انگار رسیدیم به جایی که حرکت این دنیای خالی پیش از پرتگاه آخر تندتر می‌شه. ولی به نظر کوتوله می‌آن. انگار فضای میون ما تبدیل به زمان شده: یک حالت بی‌برگشت. انگار زمان دیگه رشته‌ای نیست که یک راست جلوی ما دراز شده و هی کوتاه‌تر می‌شه؛ حالا مثل یک کلاف نخ به موازات ما داره واز می‌شه...»

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند