نویسنده: جی. دی. سلینجر
مترجم‌ها: امید نیک‌فرجام و لیلا نصیری‌ها
انتشارات نیلا
چاپ اول، ۱۳۸۷
۱۴۲ صفحه، ۲۸۰۰ تومان
۷/۵ از ۱۰

باور کنید خیلی سخته بخوام در مورد این کتاب بنویسم. چون هنوز با خودم درگیرم که خوندن این کتاب کار درستیه یا نه. [می‌دونید که سلینجر بعد از این‌که این دستان‌هاش رو تو نشریات مختلف چاپ کرد، اجازه نداد این‌ داستان‌ها به صورت منسجم و کتاب چاپ شن و فقط ۹داستان از اون‌ها چاپ شدند.] و این‌که سختمه بگم فلان داستان خوب نبود. و اصلا وقتی از سلینجر حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟

یه سری از داستان‌هاش تکراری بود. یعنی تو «یادداشت‌های شخصی یک سرباز» بود. ولی ترجمه‌ی اون در مقایسه با این خیلی بد بود. اگر داستان‌های اون رو خوندید و خوشتون نیومده، یکی از دلایلش ترجمه‌ست. در این موضوع شک نکنید.

ببینید، این کتاب و احتمالا «نغمه‌ی غمگین» از نظر اعتبار چیزی به سلینجر اضافه نمی‌کنند. چیزی هم ازش کم نمی‌کنند. موضوع جالبِ این کتاب اینه که ما می‌فهمیم سلینجر چی کار داشته می‌کرده. می‌فهمیم چی کارا کرده که به خانواده‌ی کالفیلد و گِلَس رسیده. مثال می‌زنم. برادر هولدن کالفیلد یه دوست داره به اسم بیب. اون یه خواهر داره به اسم متیلدا. این شخصیت‌ها تو داستان‌های این کتاب هستند. رابطه‌ی بیب و متیلدا، از جنس همون رابطه‌ایه که هولدن و فیبی تو «ناتور دشت» دارند. یا تو دو تا از داستان‌های این کتاب هولدن حضور داره. تو یکیش می‌ره پیش «اسپنسر پیره» و تو اون‌یکی با «سلی هیز» می‌رن بیرون. این‌جا همون اتفاقای ناتور دشت می‌اُفته. ولی به یه شکل دیگه.

دوتا داستان مجموعه به نظرم از بقیه ضعیف‌تر بودند. یکی «لوییز تگت قاتی ِ آدم‌بزرگ‌ها می‌شود» و اون‌یکی «الین». فکر می‌کنم سلینجر کاری که داره تو این داستان‌ها می‌کنه رو دیگه ادامه نداده. چندتا داستان هم هست که دقیقا تو جنگ و سربازی اتفاق می‌اُفتند که انگار دیگه در موردشون ننوشته. البته همه‌ی داستان‌های «نُه داستان» رو یادم نمی‌آد. اگه اشتباه می‌کنم بگید.

از داستان‌های «ستوانِ با گذشت» [با ترجمه‌ی «گروهبان آتشی» تو «یادداشت‌های شخصی یک سرباز»] «غریبه» و «طرفین ذینفع» خیلی خوشم اومد. دیالوگ‌های تاثیرگذار و زبان روان و گفتار مانندِ سلینجر تو این داستان‌ها بیش‌تر به چشم می‌اومد. اون لذت خوندنی که سلینجر عادت داره بهم بده رو قشنگ بهم داد.

«نگذار دوست‌دختر وینسنت خیال کند وینسنت قبل ِ مرگش سیگار خواسته. نگذار فکر کند که با شجاعت خندیده، یا قبل ِ مرگ جملاتِ قصار ِ پُرمعنی صادر کرده.
از این خبرها نبود. همچه اتفاقاتی بیرونِ فیلم‌ها و کتاب‌ها رخ نداده، مگر برای آدم‌هایی انگشت شمار که نمی‌توانند خیالاتِ دم ِ آخرشان را به لذتِ زنده‌ماندن گره بزنند.»
[غریبه/ صفحه‌ی ۸۰]