مارک توین
ترجمه‏ی نجف دریابندری
انتشارات خوارزمی
۳۷۹ صفحه، ۲۷۰۰ تومان
چاپ سوم، ۱۳۸۰
۹ از ۱۰

«شما مرا نمی‏شناسید، مگر این‏که کتاب «سرگذشت تام سایر» را خوانده باشید، ولی اشکالی ندارد. آن کتاب را آقای مارک توین نوشته بود و بیش‏ترش هم راست گفته بود. بعضی چیزها را چاخان کرده بود، ولی بیش‏ترش راست بود. عیبی هم ندارد.»

هکلبری فین که از رفتار خشن پدرش خسته شده، از خونه در می‌ره و جیم -برده‌ی فراری- رو می‌بینه. کتاب ماجراهای این دو نفره که با حرکت روی رودخونه‌ی می‌سی‌سی‌پی به سمت جایی می‌رن که برده‌ها آزاد باشند. فُرم رمان کاملا براساس رودخونه و حرکت کلک روی می‌سی‌سی‌پی چیده شده. الیوت گفته: «رودخانه به کتاب شکل می‏دهد. اگر رودخانه نبود شاید کتاب فقط سلسله‏ای بود از حوادث...» ولی خُب، رودخونه فقط این کارکرد رو نداره. فکر می‌کنم به‌اندازه‌ی شخصیت جیم مهم و تأثیرگذاره.

سخته توضیح بدم چقدر خوندن این کتاب لذت‌بخش بود. از هر نظر که بگیریم هکلبری‌ فین کتاب مهم و خیلی خوبیه. از یه طرف یه اثر کلاسیکه، و ردّ خیلی از آثار رو می‌شه توش پیدا کرد. مثلا توصیفات همینگ‌وی به شدت شبیه توصیفاتشه و کاملا مشخصه که سلینجر تحت تاثیر این کتاب بوده. خیلی وقت‌ها کارهایی که هک می‌کرد و حرف‌هایی که می‌زد، من رو یاد هولدن کالفیلد می‌نداخت. از طرف دیگه هم خوندن کتاب لذت‌بخشه، ماجراها جذاب و گاهی نفس‌گیره و  آدم رو غرق نوستالوژی دوران کودکی می‌کنه. کارتونش و اینا.

«این به‏ترین کتاب ماست. همه‏ی آثار آمریکایی از این کتاب سرچشمه می‏گیرد. پیش از آن چیزی نبود و پس از آن هم چیزی به آن خوبی نیامد.» البته همینگ‌وی داره اغراق می‌کنه، ولی با ادامه‌ی حرفش کاملا موافقم: «اگر این رمان را می‏خوانید باید آن‏جا که جیم سیاه را از پسرها می‏دزدند خواندن را قطع کنید. این پایان واقعی داستان است. باقی حقه‏بازی است.» یعنی می‌شه از جایی که تام سایر وارد ماجرا می‌شه. نمی‌گم بد بود. اون‌جاها لذت خوندن بیش‌تر می‌شد. ولی ساختار رمان رو کاملا به هم می‌زد. ماجراجویی‌های تام سایر برای پایان‌بندی داستان تلخ هکلبری فین کم بود.

شخصی به اسم مارک توین وجود نداشته. «سموئل کلمنس» کسیه که شخصیتی به نام و با خصوصیات مارک توین رو خلق کرده.

نمونه‌ی توصیفات کتاب. ببینید توصیفات همینگ‌وی شبیه بهشه:
«روی آب که نگاه می‏کردیم اولین چیزی که می‏دیدیم یک خط محو بود –که درخت‏های آن دست آب بود، هیچ چیز دیگر پیدا نبود، بعد یک جای آسمان کم‏رنگ می‏شد، بعد کم‏رنگی تو آسمان می‏دوید، بعد آن دور دورها رودخانه نرم می‏شد و دیگر سیاه نبود، خاکستری می‏زد؛ آن دور دورها نقطه‏های سیاهی روی آب شناور بود -قایق‏های پیله‏ورها و این جور چیزها، و خط‏های دراز و سیاه که کلک بودند.»

نجف دریابندری در Menu:
+ پیرمرد و دریا