اینجا همهی آدمها اینجوریاند
ترجمهی مژده دقیقی
انتشارات نیلوفر
۲۲۰ صفحه، ۲۹۰۰ تومان
چاپ سوم، ۱۳۸۶
۸ از ۱۰
شش داستان برگزیدهی دههی نود. به جز استیون کینگ حتا اسم بقیهی نویسندهها رو هم نشنیده بودم. خیلی سخته درمورد اینجور مجموعهها نوشتن. چون خصوصیت مشترک کم دارن. خُب داستانهای برگزیده مسلماً داستانهای خوبیان. به خصوص خود داستان «اینجا همهی آدمها اینجوریاند» واقعاً خوب بود. دربارهی مادریه که تو شکم بچهش غده پیدا شده. نوع خاص روایتِ سومشخص، همراه با تکگوییهای مادر، واقعاً خوب بود. مخصوصاً وقتی آشفتگی روایت با آشفتگی موقعیت داستانی متناسب میشه. «زندگی شهری» هم خیلی عالی بود. ترس و تعلیقی که تو داستان هی بیشتر و بیشتر میشد، واقعاً خوب بود.
من از «مردی با کتوشلوار مشکی» و «هلیم جانسخت» خیلی خوشم نیومد. داستانهای خوبی بودند. ولی پرداخت داستانها خیلی کلاسیک بود. مردی با کتوشلوار مشکی داستان پسریه تو جنگل مردی رو میبینه که شیطانه. توصیفاتش از شیطان همون چیزیه که تو ذهن همه کلیشه شده. مثلاً اینکه تو چشمهاش آتیشه و اینا. [در حد «او یک فرشته بود.»] خب به نظرم این واسه داستانی که تو دههی نود نوشته شده، عیب محسوب میشه. یا داستان «هلیم جانسخت» که نویسندهش چینیه و تو چین خیلی سروصدا راه انداخته، دربارهی بحرانهای یه خانوادهی پرجمعیت تو مواجهه با مدرنیسمه. ولی خیلی تابلوئه که این خانواده قراره نماد یه ملت باشه و هر کدوم از شخصیتها نماد یه قشر از جامعه. و باز به نظر من نمادپردازی باید خیلی هوشمندانهتر باشه.
به هر حال توصیه میشه. عالی نیست، ولی خوبه.
×××
«وقتی بچهی کوچکی سرطان میگیرد، آدم با خودش میگوید داریم سر کی کلاه میگذاریم؟ بیایید همگی سیگاری روشن کنیم. وقتی بچهی کوچکی سرطان میگیرد، آدم با خودش میگوید اصلاً این فکر به کلهی کی افتاد؟ خشم کدامیک از خدایان موجب این مسأله شد؟ مسروبی برایم بریز تا به سلامتی کسی ننوشم.»
[از داستان «اینجا همهی آدمها اینجوریاند»]
برچسب: مژده دقیقی