جنگ آخر زمان
ترجمهی عبدالله کوثری
نشر آگه
۹۱۹ صفحه، ۸۵۰۰ تومان
چاپ دوم، ۱۳۸۱
۴.۵ از ۵
پس از سالها انتظار آقامون یوسا برندهی نوبل 2010 شدن. این اتفاق فرخنده رو به همهی عاشقان آن حضرت تبریک میگم. این شما و این نویسندهی نویسندهها، ختمیمرتبت؛ یوسا.
***
«خبرنگار نزدیکبین گفت: "میبینید؟" چنان نفس میکشید که گفتی از تقلایی شدید خسته و فرسوده شده. "کانودوس یک ماجرا نیست. درخت ماجراهاست."»
اواخر قرن ۱۹ بعد از اینکه تو برزیل جمهوری برقرار میشه، یه گروه شورشی ضد جمهوری شکل میگیرن. این گروه که تو منطقهی کانودوس جمع میشن، یه سری راهزن و فقیر و این چیزان که دور یه آدمی به اسم «مرشد» که ادعا میکنه فرستادهی مسیحه، جمع میشن. «جنگ آخر زمان» دربارهی قضیهی کانودوسه و داستان جنگهای عظیمی رو که برای سرکوب این شورش در گرفت و آدمهای زیادی رو که یه جوری درگیر این موضوع شدن میگه.
ساختار داستان و نوع روایتش خیلی منو یاد «لاست» انداخت. «لاست» اینجوری بود که اول شخصیتها رو معرفی میکرد، از گذشتهشون میگفت، بعد ماجراهای هر قسمت رو با تمرکز رو یکی از شخصیتها میگفت. این هم همینجوریه. شخصیتهای مهمی که شورش کردن، سرهنگی که با شورشیها میجنگه، خبرنگاری که فرستاده شده اونجا و کلی شخصیت دیگه داستانها رو میسازن و پیش میبرن... اینجوریه که اون «درخت ماجراها» شکل میگیره. یوسا مثل همیشه تأثیر اتفاقات رو گسترهی زیادی از مردم رو بررسی میکنه.
نسبت به بقیهی کتابهای یوسا، روایت سادهتری داره. خودش گفته چون اتفاقات تو قرن ۱۹ میگذره، سعی کرده با شیوهی کلاسیک داستانگویی کار کنه و البته تو اون هم به فرم جدیدی برسه. یه کمی هم مایههای رئالیسم جادویی داشت... شبیه به همون چیزی که مارکز میگه که این رئالیسم جادویی نیست و واقعیت تو آمریکای لاتین اینجوریه. به خصوص سر یه همچین ماجرایی، احتمالاً افسانههایی که مردم میسازن مرز بین واقعیت و تخیل رو کمرنگ میکنه.
ترجمههای عبدالله کوثری بینظیرن. فکر میکنم به خاطر شاعربودنش تسلط زیادی هم روی واژههای قدیمی یا آهنگ جملهها داره. جداً نثرش واسه من رشکبرانگیزه.
×××
«چیزی تازه، گنگ، بیشکیب و پرزور در چهرهاش پدیدار شده، چیزی که دم به دم میافزاید، چیزی که خود از آن آگاه نیست، لبانش فاصلهی با گلوی ژورما ندارند. زن مصمم، عقب میکشد و در همین حال سینهاش را میپوشاند. حالا دیگر تقلا میکند که خود را از چنگ گال خلاص کند، اما مرد نمیگذارد برود، و همچنان که به خود میچسباندش همان جمله را که زن نمیتواند بفهمد تکرار میکند «Don't be afraid,don't be afraid» ژورما با مشت به سینهاش میکوبد، صورتش را چنگ میزند، بالأخره خود را خلاص میکند و پا به فرار میگذارد. اما گال طول کلبه را در پیاش میدود، به او میرسد، میگیردش، به چمدان کهنه تنه میزند و بعد با او به زمین میافتد. ژورما لگد میپراند، با همهی توانش او را میراند، اما جیغ نمیزند. تنها صدایی که شنیده میشود نفسنفس بریدهی آن دو و جیکجیک جوجهها، عوعوی سگ و دینگدینگ زنگولههاست. از میان ابرهای سربیرنگ خورشید اندکاندک بالا میآید.»
یوسا در Menu:
+ گفتگو در کاتدرال
+ چرا ادبیات؟
+ سور بز
+ عیش مدام، فلوبر و مادام بوواری
+ سالهای سگی
+ دختری از پرو
+ نامههایی به یک نویسندهی جوان
+ چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟
برچسب: ماریو بارگاس یوسا، عبدالله کوثری، نشر آگه