مرگ قسطی
ترجمهی مهدی سحابی
نشر مرکز
۷۲۳ صفحه، ۷۹۰۰ تومان
چاپ دوم، ۱۳۸۵
۴ از ۵
اولین حسی که وقت خوندن کتاب داشتم شگفتزدگی بود. لحن تند و صریح کتاب برای نشوندادن زشتیها، ریتم تند و تعدد داستانها منو گرفته بود. انگار که یه انفجار مهیبی رخ بده و آدم قبل از اینکه بفهمه صدای چی بود، مبهوت صدا شه.
«مرگ قسطی» روایت سلینه از دوران کودکیش. راوی کتاب -که مثل سلین اسمش فردینانه- زندگی فقیرانه و کابوسواری رو داره و خانوادهش میخوان یه جوری بفرستنش سر کار که کمکخرج خونه باشه. قسمت زیادی از کتاب شرح بدشانسیها و ولگردیهای فردینانه برای پیدا کردن کار مناسب. سلین ما رو با این فقر و بدبختی همراه میکنه. روایت کتاب گزنده، صریح و دقیقه. خیلی جاها هم مرز بین کابوس و واقعیت از بین میره و تصویرها به وضوح و عجیبی خواب میشن. خود سلین گفته که کتابهاش برشی از واقعیت نیستن، هذیونن. همین بیان بیپردهی بدبختی، کابوس و هذیون کتاب رو تأثیرگذار، غافلگیر کننده و حتا آزارنده کرده.
سلین برای این بیان بیواسطه از زبان فاخر و رسمی فرانسوی فاصله میگیره و از زبان عامه استفاده میکنه. حتا منطق روایت هم منطق گفتاره و تو قیدوبندهای نوشتار و ساختار رمانهای کلاسیک نیست. مثلن «...»ی معروف سلین جای «.» رو انتهای جمله میگیره و حس ناتمامی و در عین حال سیالیای که تو گفتار هست منتقل میکنه. یا گاهی روایت پراکنده میشه، از جنس همون پراکندگیای که ما تو حرفزدنمون داریم. حتا من یه جاهایی که ماجراها اوج میگرفت حس میکردم وسط تعریفکردن ماجراها انقدر هیجانزده شده که هی تف میکنه تو صورتم.
تو مقایسه با «سفر به انتهای شب» زبان کتاب و منطق روایتش پیشروتر بود. مشخصه که زبانش کاملتر شده و جسارتش هم بیشتر. ولی فکر میکنم «سفر به انتهای شب» رمان جامعتر و کاملتری بود. اینجا همهی داستانهای کتاب یه جور بودن و تنوع ماجراها کم بود؛ یعنی روند ماجراها یه شکل بود و نتیجهی همهی اتفاقها بدبختی بود. شاید دلیلش افراط سلین تو نشوندادن سیاهی باشه.