مارگریت دوراس
ترجمه‌ی رضا سیدحسینی
انتشارات نیلوفر
۱۴۴ صفحه، ۲۸۰۰ تومان
چاپ سوم، ۱۳۸۷
۲.۵ از ۵

مدراتو کانتابیله با یک قتل آغاز می‌شود؛ مردی در کافه‌ای معشوقه‌اش را می‌کُشد، «آن دبارد» -که برای کلاس پیانوی پسرش در نزدیکی‌های کافه بوده- صدای جیغ زن را می‌شنود و جسد زن را می‌بیند. آن دبارد برای کشف رمز قتل باز به کافه می‌رود و آن‌جا با مردی هم‌صحبت می‌شود که صحنه‌ی قتل را دیده. حرف‌زدن درباره‌ی این قتل با حرف درباره‌ی زندگیِ آرام و مرفه «آن» می‌آمیزد و کم‌کم رابطه‌ای عاشقانه بین این دو شکل می‌گیرد.

طرحِ داستان چیز تازه‌ای نیست؛ ماجراجویی عاشقانه‌ی زنی متأهل همان طرح جذابی است که فلوبر را به نوشتنِ مادام بوواری واداشت. جذابیت کتاب به نگاه دوراس به این داستان تکراری است. دوراس این قصه‌ی عاشقانه را با شخصیت‌هایی خالی نوشته؛ زن و مرد دوراس سخت حرف می‌زنند، بیش‌تر مونولوگ می‌گویند و کم می‌توانند خودشان را بیان کنند، قصه به سختی پیش می‌رود و درجا می‌زند، برای همین مدراتو کانتابیله کتابی شده که در ظاهر سرد و بی‌تپش است، اما انگار قرار است ضربان کتاب در نثر دوراس، در حال‌وهوای بندری شهر و زمان دوّار رمان بتپد.

جست‌وجوی آن دبارد و مرد برای کشف راز قتل به جست‌وجو برای کشف هم‌دیگر تبدیل می‌شود و پایانِ عشقی که فرجامش قتل بوده، آغاز عشق تازه‌ی مرد و آن می‌شود. از این نظر است که می‌توان گفت زمان در مدراتو کانتابیله به جلو حرکت نمی‌کند، انگار می‌چرخد؛ شاید عشق تازه فقط شروع همان عشقی باشد که با قتل تمام شد، شاید همه‌ی این‌ها تسلسل‌هایی عاشقانه و بی‌فرجام باشند، شاید همه چیز فقط دارد تکرار می‌شود.

به نظرم ترجمه‌ی کتاب اصلن خوب نیست، ویژگی‌هایی که در مقاله‌های پایانی کتاب از نثر دوراس گفته شده -و به نظر می‌رسد ویژگی اصلی کتاب‌هایش باشد- در متن کتاب دیده نمی‌شود. این نثر خنثا در کنار قصه‌ای که قرار نیست چیز تازه‌ای داشته باشد، کتاب را بی‌روح کرده و اگر لذتی در خواندن کتاب باشد، که هست، لذتِ روبه‌رو شدن با نگاه خاص دوراس به دنیای رازآلودِ عشق است.