حقالسکوت
ریموند چندلر
ترجمه احسان نوروزی
انتشارات مروارید
۲۲۰ صفحه، ۲۷۰۰ تومان
چاپ دوم، تیر ۱۳۸۶
۳.۵ از ۵
اگر چندلر خوانده باشید حتما فیلیپ مارلو را میشناسید. مارلو، مخلوق دوستداشتنی چندلر، کارآگاهی خصوصی است که شخصیت اول تقریبا تمام داستانهای چندلر است. او مردی است در اواخر دوره جوانی و اوایل میانسالی، مجرد، و پابند به اصول اخلاقی خودش؛ اصولی که لزوما با قوانین سازگار نیستند. اما همین نیست. مارلو در ازای پول کار میکند، اما گاهی بیپول هم کار میکند. پیش میآید که حتی از جیب هم روی یک پرونده خرج کند. زندگی سادهای دارد، ولی پولهایش را جمع کرده و یک اولدزموبیل درست و حسابی برای خودش خریده. یک بار عاشق زنی شده و هنوز گاهی به یادش میافتد. گاهی با خلافکار پروندهاش همذاتپنداری دارد، درکش میکند، و حتی در یک داستان فراریش میدهد. به عقیده خیلیها، فیلیپ مارلو کاملترین نمونه قهرمانان رمان سیاه است که تا به حال ساخته شده.
رمان حقالسکوت به این ترتیب شروع میشود: فیلیپ مارلو از طرف یک وکیل مامور میشود تا دختری را دنبال کند. همین. نه قتل و جنایتی در کار است و نه حتی دزدیای. مارلو نمیداند دختر کیست و چه کار کرده. اما روش کار مارلو مزدوری نیست. او باید بداند چه کار میکند. بنابر این، مثل اغلب اوقات، به جاده خاکی میزند. کارآگاهی که مامور شده تا دختر را مخفیانه دنبال کند خودش را به او نشان میدهد، به او میگوید که مامور شده تعقیبش کند، و از او میپرسد که چرا. مارلو به زور از هر منبعی که بتواند اطلاعات بیرون میکشد، از جانش مایه میگذارد و تا دم مرگ میرود، و کمکم ماجرای دختر آن قدر شاخ و برگ پیدا میکند که تبدیل به یک پرونده پلیسی درست و حسابی میشود.
رمان سیاه، که نوعی جدید از رمان جنایی-پلیسی بود، دو اوج مهم داشت: داشیل همت و ریموند چندلر. داشیل همت را عملا به عنوان مبدع این نوع داستان میشناسند و چندلر، که داستاننویسی را تقریبا بعد از همت شروع کرد، آن را تکمیل کرد. علاوه بر ویژگیهای مضمونی و فضاسازیهای جدید این نوع داستانی، دیالوگهای قوی و توجه به نثر در رمان سیاه بسیار بارز است. به طور خاص در مورد چندلر، نثر بدون آن که مصنوعی یا متکلف باشد، آن چنان قوی و تاثیرگذار است که زبان خیلیها را به تحسین باز کرده (جویس کرول اوتس نثر چندلر را در دنیای ادبیات «بیمانند» توصیف میکند و پل اوستر معتقد است که آمریکا تا به حال نتوانسته از هیچجا بهتر از «منظر و شیوهای که چندلر برای سخن گفتن یافت» به خود بنگرد). متاسفانه ترجمه این کتاب در تولید نثری معادل نثر اصلی در فارسی موفق نبوده است، اما در همین جا هم هر از گاهی که چندلر واقعی از پشت متن ترجمه شده سرک میکشد میتوان از او لذت برد.
(سه نکته: اول این که متن انگلیسی بعضی از رمانهای چندلر را میتوانید به راحتی روی اینترنت پیدا کنید؛ دوم این که جز این کتاب، در فارسی کتابهای «قاتل در باران» با ترجمه امید نیکفرجام و «خواب گران» با ترجمه قاسم هاشمینژاد را هم خواندهام، و به نظرم نیکفرجام در نزدیک شدن به چندلر از همه موفقتر بوده است؛ و سوم این که تا آنجا که میدانم، جز این سه کتاب که اسم بردم، کاوه میرعباسی هم داستان «بانوی دریاچه» را در سری کتابهای سیاه انتشارات طرحنو ترجمه و چاپ کرده که حالا دیگر خیلی سخت گیر میآید، اما چاپ جدید آن به زودی با قیمت ۶۰۰۰ تومان به بازار میآید. میرعباسی بنا بوده کتاب «خداحافظی طولانی» چندلر را هم در همین سری ترجمه کند که تا به حال چاپ نشده است. اینجا هم خبر از چاپ کتابی هست که من تا به حال ندیدهامش.)
***
«اولین حس این بود که اگر کسی باهام بلند حرف زد بزنم زیر گریه. دوم، این که اتاق برای سرم خیلی کوچک است. جلوی سرم از عقبش کلی فاصله داشت و دو طرفش از هم دور بودند، گرچه ضربان گنگی از این شقیقه به آن شقیقهام میکوبید. این دوره زمانه هم که فاصله مهم نیست.
سومین حس این بود که از جایی نه چندان دور صدای نالهای از ته گلوی کسی میآید. چهارمین حس و آخرینش این بود که آب یخ روی پشتم میریزد. روکش تخت نشان میداد که روی صورتم خوابیدهام، البته اگر اصلا صورتی داشته باشم. آرام برگشتم و نشستم و صدا با یک تالاپ قطع شد. چیزی که صدا میکرد و تالاپ کرد، حولهی گرهزدهای پر از قالب یخ در حال آب شدن بود. یک نفری که خیلی خاطرم را میخواسته گذاشته بودش پشت سرم. یک نفری هم که کمتر دوستم داشته کوبیده بود پشت سرم. شاید هردوشان یک نفر بود. خب حال و هوای آدمها عوض میشود.» - از صفحه ۴۵ کتاب
مرتبط:
+ «خداحافظی با فلیپ مارلوی خسته»، مقاله مهدی یزدانی خرم در معرفی رمان، روزنامه اعتماد
+ «رمان پلیسی چیست؟» به همراه «تولد رمان سیاه» در سایت مد و مه
+ «درباره ریموند چندلر»، فردریک جیمسن، مازیار اسلامی، مجله ارغنون
+ «ریموند چندلر از زبان بیلی وایلدر» در بلاگ کابوسهای فرامدرن