محاکمه

فرانتس کافکا
ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد
نشر ماهی
۲۷۰ صفحه، ۴۰۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۶
۴.۵ از ۵

یوزف کا. مانند گرگور سامسا یک روز صبح از خواب بیدار می‌شود و با موقعیتی نامنتظر روبه‌رو می‌شود: «بی‌شک کسی به یوزف کا. تهمت زده بود، زیرا بی‌آن‌که خطایی از او سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد.» یوزف کا. ناخواسته درگیر محاکمه‌ای غریب می‌شود: او بازداشت است ولی می‌تواند به همه‌ی کارهای روزمره‌اش برسد، متهم است ولی مشخص نیست اتهامش چیست. محاکمه‌ی کافکا شرح جست‌وجوی کا. برای درک دستگاه قضایی تودرتویی است که او را محکوم کرده است.

صفت «کافکایی» که دیگر وارد زندگی روزمره‌ی ما هم شده، در توصیف چنین موقعیت‌هایی به کار می‌رود. موقعیت‌هایی بی‌معنی و غریب که انگار توجیهی ندارند، تصادفی هستند که متأسفانه واقعی است. موقعیت‌های کافکایی معمولن وارونه‌ی قواعد زندگی‌اند. «محاکمه» پُر است از این موقعیت‌ها. یوزف کا. در دادگاهی از خودش دفاع می‌کند که تماشاچی‌هایش اعضای خود سیستم قضایی هستند، او حرف می‌زند و آن‌ها، مثل سیت‌کام‌ها، واکنش نشان می‌دهند، می‌خندند، تشویق می‌کنند، آه می‌کشند. یوزف کا. با اتهامی روبه‌رو شده که نمی‌داند چیست، پس برای دفاع از خودش تمام زندگی‌اش را دنبال جرم می‌گردد، به جای آن‌که جرمی باشد که به دنبال متهمش بگردند، متهمی است که به دنبال جرمش می‌گردد. روایت خون‌سرد و بی‌قضاوت کافکا باعث شده که این‌جور موقعیت‌ها در هر زمان و مکانی و از جنبه‌های گوناگون، قابل تفسیر باشند. و با وجود این‌که موقعیت‌ها قابل تعمیم به زندگی شخصی و اجتماعی بسیاری از ما هستند، اما دلیلش نپرداختن به جزئیات در «محاکمه» نیست، اتفاقن کتاب به خودی خود پر از جزئیاتی است که داستان یوزف کا. را خاص می‌کند.

«محاکمه» دومین رمان کافکاست و مانند دیگر رمان‌هایش ناتمام مانده. خط اصلی داستان مشخص شده، ولی به نظر می‌رسد بعضی فصل‌ها در پرداخت ناقص‌اند. شاید اگر کافکا نمی‌مُرد، باز صحنه‌های بیش‌تری به دنیای تودرتو -و ناتمام- محاکمه اضافه می‌کرد، شاید هم، همان‌طور که وصیت کرده بود، کل کتاب را می‌سوزاند و ما را، طی یک اتفاق کافکایی، از خواندن کتابش محروم می‌کرد.

درباره‌ی کتاب:
+ Menu، روزبه

امریکا

فرانتس کافکا
ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد
نشر ماهی 
۳۰۰ صفحه، ۶۵۰۰ تومان
چاپ اول، بهار ۹۰
۴ از ۵


این بار قضیه فرق می‌کند: به جای این که همان اول کتاب، هم‌زمان و با قهرمان قصه بفهمیم که او متهم شده به گناهی نامعلوم، یا شکل انسانی خود را از دست داده، با کارل روسمنِ آلمانی شانزده ساله، که اغوا شده و گناهی کرده، وارد امریکا می‌شویم و همراه‌ش صبر می‌کنیم تا ببینیم چه اتفاقی می‌افتد، در جهانی که واقعی‌تر از فضای بقیه‌ی کتاب‌های کافکاست و اتفاقی خارج از قوانین طبیعی و عرفی در آن نمی‌افتد، به جز در فصلِ نیمه‌کاره‌ی آخر که در فضایی رویاگونه و بیگانه می‌گذرد.

به دنبال زنجیره‌ای از وقایع تصادف‌گونه، زندگی اولیه‌ی کارل روسمن در امریکا که می‌شد پر از تلاش و تقلا و بی‌پولی باشد، زندگی مرفهی است در کنار – و با حمایت - آدم‌های سطح بالای اجتماع. بعد از مدت کوتاهی به خاطر خباثت یکی از همین آدم‌ها، که انگیزه‌ی این خباثت هم هیچ نمی‌فهمیم، کارل باید این زندگی را ترک کند و به جمع مهاجرینِ کم‌سوادِ جویای کار بپیوندد. فصل چهارم از این جا آغاز می‌شود و دیگر نشانی از شخصیت‌های ابتدایی در طول کتاب نمی‌بینیم. بعدتر، کارل افراد جدیدی را می‌بیند که گاهی به او لطف دارند، گاهی کمک‌ش می‌کنند، گاهی از او دزدی می‌کنند و گاه، متهم‌ش می‌کنند.

«امریکا» هم مثل «محاکمه» و «قصر» ناتمام است، ولی بر خلاف «محاکمه» که به نظر می‌رسد خط داستانی مشخصی دارد و جزئیات ماجرا کامل پرداخته نشده‌اند، «امریکا» بیش‌تر به مجموعه‌‌ی چهار داستان می‌ماند: فصل اول که خود قبلن به صورت داستانی کوتاه چاپ شده بوده، فصل دو و سه، فصل چهار تا هفت و فصل هشت، که فرصت جفت‌وجور کردن کامل‌شان نبوده؛ ولی این مساله‌ای نیست که خواننده را بیازارد. کتاب پر است از فضاها، توصیف‌ها و تصویرهای ملموس و ماهرانه‌ی کافکا و علی‌اصغر حداد هم مثل همیشه ترجمه‌ای کم‌نقص ارائه کرده.

×××
«... لباسی که پنج ماه پیش تقریبا نو بود، ولی حالا کهنه، پرچین‌وچروک و به‌ویژه پر از لک‌وپیس شده بود، بیش از همه در اثر بی‌ملاحظگی آسانسورچی‌هایی که طبق دستور عمومی وظیفه داشتند کف سالن را تمیز و براق نگه دارند، ولی به دلیل تنبلی از نظافت شانه خالی می‌کردند و یک جور روغن کف سالن می‌پاشیدند که در عین حال تمام رخت و لباس آویخته به جارختی‌ها را آلوده می‌کرد. لباس‌هایت را هر کجا که می‌گذاشتی، باز یکی پیدا می‌شد که لباس‌های خودش دم دستش نبود، ولی لباس‌های پنهان‌کرده‌ی دیگران را به آسانی پیدا می‌کرد و آن‌ها را قرض می‌گرفت. چه‌بسا همین آدم درست همان روز مسئول نظافت سالن بود و لباس‌ها را نه فقط لک روغن می‌انداخت، بلکه از بالا تا پایین روغنی می‌کرد. فقط رِنِل لباس‌های گران‌قیمتش را در جایی خاص پنهان می‌کرد و هرگز کسی نتوانسته بود مخفیگاهش را پیدا کند، چون هیچ‌کس از روی بدجنسی یا خساست لباس دیگری را برنمی‌داشت، بلکه فقط در اثر عجله و بی‌قیدی هر لباسی را که دم دست بود، قرض می‌گرفت. با این همه درست پشت لباس رِنِل هم یک لکه‌ی روغنی گرد و قرمز دیده می‌شد و توی شهر هر آدم خبره‌ای می‌توانست با دیدن آن لکه به آسانسورچی بودن این جوان شیک‌پوش پی ببرد.»

محاکمه

فرانتس کافکا
ترجمه علی‌اصغر حداد
نشر ماهی
۲۷۰ صفحه، ۴۰۰۰ تومان
چاپ اول، بهار ۱۳۸۷
۴.۵ از ۵

 «بی‌شک کسی به یوزف کا. تهمت زده بود، زیرا بی‌آن‌که از او خطایی سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد.» این آغاز داستان محاکمه یوزف کا. است، کارمند موفق بانک که یک روز بی ارائه دلیلی بازداشت می‌شود و در جریان محاکمه‌ای که برای او در نظر گرفته شده با چنان سیستم بی در و پیکر و عظیمی برخورد می‌کند که کم‌کم مقهور پیچیدگی و بی‌منطقی آن می‌شود و حتی خودش هم بدون آن که بداند چه خطایی کرده، احساس گناه می‌کند، و سرانجام هم قربانی همین جریان همه‌گیر می‌شود.

بی‌مقدمه به این مطلب بپردازم که به نظر من اصلی‌ترین توانایی ادبی کافکا تولید صحنه‌های سحرانگیزی است که سحرشان را از نابه‌جایی می‌گیرند. شاید دلیل این که خیلی‌ها (البته اغلب از خوانندگان غیرفارسی‌زبان) از طنز کافکا حرف می‌زنند، یا نقل می‌کنند که وقتی داستان‌هایش را برای دوستانش می‌خوانده قهقهه می‌زده‌اند هم از همین قضیه نشأت بگیرد (اصلی‌ترین تکنیک طنزپردازی نابه‌جا کردن رفتارها و موقعیت‌هاست). داستان‌های کافکا پراند از صحنه‌هایی که زیبا و بسیار نامنتظره‌اند و دلیل نامنتظره بودنشان هم این است که از بی‌تجربگی ما در زمینه استدلال در فضای منطقی داستان استفاده کرده‌اند. مثلاً به این قضیه توجه کنید:

یوزف کا. برای اولین جلسه محاکمه‌اش به آدرسی می‌رود که به او داده‌اند. وارد محله‌ای خرابه می‌شود و از خیابان‌هایی ویران و خاک‌گرفته در ناحیه‌ای شلوغ از شهر می‌گذرد. وارد ساختمان مورد نظر می‌شود. طناب‌ها در راه‌پله بسته شده و رخت روی آن‌ها پهن است. بچه‌های کثیف توی حیاط و راهروها بازی می‌کنند و دنبال هم می‌دوند. کا. به واحدها، که درشان باز است، سرک می‌کشد و چون نمی‌داند باید در یک ساختمان که واحدهایش همه مسکونی هستند دنبال چه چیزی بگردد که به دادگاهش مربوط باشد،  سوالی جعل می‌کند که بتواند به بهانه آن توی خانه‌ها سرک بکشد، شاید چیزی فهمید: «نجاری به نام لانتس این جا زندگی می‌کند؟» در طبقه پنجم زنی مشغول شستن رخت در یک لگن است. جوابش به سوال کا. این است که «بفرمایید» و درب اتاقی درون واحد را به او نشان می‌دهد. درون آن اتاق دادگاه در حال برگزاری است.

«محاکمه» پر است از این فضاها و اتفاقات «کافکایی»! جلسه دادگاهش به تجاوز یک مرد به زن رخت‌شور ختم می‌شود، در پشتی خانه یک نقاش به راهروهای دبیرخانه دادگاه باز می‌شود، پیشخدمت وکیل کا. عاشق متهمان است، به خاطر شکایت کا. از نگهبانهایش آن‌ها را در انبار خانه خودش کتک می‌زنند، و موقع صحبت کردنش با یک زن ناگهان مردی وارد می‌شود، زن را زیر بغل می‌زند و می‌برد. کافکا خواننده‌اش را به دنیایی شگفت‌انگیز می‌برد، منفصل از دنیای واقعی، و همین است که ساعات خواندن این کتاب از عمر آدم کم نمی‌شود!

تنها دلیلی که به «محاکمه» ۴.۵ داده‌ام و نه ۵، این است که کتاب کامل نیست. ظاهراً کافکا آن را تمام نکرده و هم فصل نیمه‌کاره دارد و هم -احتمالاً- فصل‌های نانوشته. همین باعث شده که داستان «کامل» نیست و خودش را دقیق توجیه نمی‌کند. اما به هر حال، همین مقداری از آن هم که در دست هست شاهکاری است عجیب و نافذ. خوشبختانه چاپ و ترجمه کتاب هم خوب از آب در آمده‌اند و چیزی کم ندارند، و می‌شود با خیال راحت کتاب را دست گرفت. در پایان کتاب هم پیوست‌هایی وجود دارند که شامل «فصل‌های ناتمام»، «بخش‌هایی که نویسنده حذف کرده»، «پس‌گفتارهای ماکس برود (حاوی وصیت‌نامه‌های کافکا)» و «پس‌گفتار مترجم» می‌شوند.

***

«نقاش گفت: «خیلی ساده، رابطه با قضات را به ارث برده‌ام. پدرم نقاش دادگاه بود. نقاش دادگاه بودن یکی از سِمَت‌های موروثی است. هر کسی نمی‌تواند نقاش دادگاه بشود، برای به تصویر کشیدن کارمندهایی با مدارج گوناگون، قواعدی گوناگون، چندگانه و به خصوص سرّی وضع شده است که فقط برخی از خانواده‌ها از آن اطلاع دارند. مثلاً من یادداشت‌های پدرم را آن‌جا در آن کشو نگهداری می‌کنم و آن‌ها را به کسی نشان نمی‌دهم. فقط کسی که با آن‌ها آشناست می‌تواند تصویر قضات را بکشد.» - فصل هفتم، صفحه ۱۴۹

مرتبط:
+ گفت و گوی مفصل مجله اینترنتی جن و پری با علی‌اصغر حداد درباره «محاکمه»
+ «محاکمه کافکا»، مقاله شهریار وقفی‌پور در روزنامه اعتماد

اشتیلر

ماکس فریش
ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد
نشر ماهی
۴۴۷ صفحه، ۶۵۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۶
۴.۵ از ۵

«من اشتیلر نیستم!» این جمله‌ی اولِ کتابیه به نام «اشتیلر». یکی رو تو سوییس دست‌گیر کردن و متهمش کردن به این‌که اشتیلره. ولی اون تمام تلاشش رو می‌کنه که بگه اشتیلر نیست. بخش اول کتاب یادداشت‌های اون مرد تو زندانه که سعی می‌کنه با تعریف‌کردن ماجراهای عجیب‌وغریب از زندگیش ثابت کنه اشتیلر نیست. و بخش دوم پس‌گفتار دادستانه درباره‌ی مرد زندانی.

طرح کلی به نظرم ایده‌ی تازه‌ای نیست. چیزی که «اشتیلر» رو از سطح یه رمان خوب بالاتر می‌بره،  روایت قصه‌ها و داستان‌های زیادیه که به رمان حجم می‌ده. البته موقعیت‌های عجیب‌غریب و توصیف‌های خاص از موقعیت‌های ساده هم به شاخ‌بودن کتاب کمک می‌کنه. یعنی رمان به جای این‌که دفاع مرد از اتهام اشتیلربودن باشه یا مثل داستان‌های کافکا این تغییر موقعیت رو به رسمیت بشناسه، پُر از قصه‌ها و ماجراهای فرعی و اصلی‌ایه که مرد تعریف می‌کنه تا از اشتیلربودن در بره. پُر از داستان‌هاییه که برای اشتیلر و اطرافیانش اتفاق افتاده و مردِ زندانی، مثل یه نویسنده، تعریف می‌کنه تا اشتیلر رو بشناسه. بعد یه تضاد جالبی شکل می‌گیره بین داستان‌های واقعی و سرد و غم‌انگیز زندگی اشتیلر و داستان‌های پُرماجرا و گرم و بدوی‌ای که مرد از زندگی خودش تعریف می‌کنه. به نظرم این دوگانگی‌های کتاب (مثلاً انکار اشتیلر از یه طرف و شناسوندنش از طرف دیگه، طنز و جدی‌بودن هم‌زمان و...) خیلی کتاب رو تأثیرگذار کرده. یه جور خوبی رو مرز این تناقض‌ها حرکت می‌کنه.

به نظرم تأثیر پروست رو کتاب کاملاً محسوس بود. چندجا هم به‌ش اشاره می‌شد. پروست تو «جست‌وجو» به یه جور فُرم «داستان-مقاله» واسه رمان می‌رسه (یعنی رمانی که هم قصه‌گو باشه، هم نقد و تحلیل کنه) که تو «اشتیلر» هم تا حدی دیده می‌شه. ولی ایراد رمان اینه که ماکس فریش، برعکس پروست، جسارتِ نوآوری رو نداره و با یه پایان‌بندی محافظه‌کارانه درک رمانش رو ساده می‌کنه و حتا قراردادهایی هم که با خواننده گذاشته بود، زیر پا می‌ذاره و سعی می‌کنه اتفاقایی که نیاز به توجیه نداره و ما قبول کردیم، توجیه کنه.

آخر کتاب هم دو تا نقده که یکی‌ش رو دورنمات نوشته و واقعاً عالیه.
جا داره از چاپ خوب کتاب، طرح رو جلد عالی (نقاشی باله‌ی ادگار دگا)، جلد گالینگور و فونت ریزی که تعداد صفحه‌ها رو کم می‌کنه و بقیه‌ی چیزای خوب کتاب یاد کنم. و خوندنش رو اکیداً توصیه کنم.

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند

برچسب: ماکس فریش، علی‌اصغر حداد، نشر ماهی

مجموعه‌ی نامرئی

۲۶ نویسنده آلمانی زبان
ترجمه علی اصغر حداد
نشر ماهی
۴۹۶ صفحه، ۶۵۰۰ تومان
چاپ سوم، بهار ۱۳۸۸
۳.۵ از ۵

کتاب مجموعه ۴۵داستان کوتاه است از ۲۶نویسنده آلمانی‌زبان؛ ۷تا اتریشی، ۱۶تا آلمانی و ۳تا سوئیسی. تقریبا تمام این نویسندگان در صد سال اخیر زندگی کرده‌اند و بعضی‌هایشان هنوز هم زنده‌اند. پیش از داستان‌های هر نویسنده معرفی‌ای در حدود نیم‌صفحه در مورد او وجود دارد که شامل اطلاعاتی کلی است. طولانی‌ترین داستان مجموعه ۳۵صفحه‌ای است و بیشتر داستان‌ها بین ۱۰تا ۲۰صفحه‌اند. «مجموعه نامرئی» هم اسم یکی از داستان‌های اشتفان تسوایگ است که توی کتاب آمده.

«مجموعه نامرئی» گستره نسبتا وسیعی از انواع داستانی را پوشش می‌دهد و برای به دست آوردن آشنایی کلی با داستان‌نویسی آلمانی مناسب است. تنوع کتاب هم از نظر  اسامی نویسنده‌ها بالاست (نویسنده‌های مشهوری مثل توماس مان، هاینریش بل، برتولت برشت و فردریش دورنمات در کنار ناشناخته‌ترهایی (اقلا در زبان فارسی) مثل توماس برنهارت، یورک بکر و زیگفرید لنتس داستان دارند)، و هم از نظر مضمون و پرداخت داستان‌ها (ادبیات نمادین و پندآموز هرمان هسه ، داستان‌های توصیفی روبرت موزیل ، و فضای غریب و گاهی فانتزی پتر هانتکه در کنار هم‌اند). البته این‌طور نیست که همه‌شان شاهکار باشند، و به سلیقه من کتاب هم داستان خوب دارد و هم بد.

به نظر می‌رسد بیشتر داستان‌های آلمانی‌زبان به درون شخصیت‌هایشان توجه زیادی می‌کنند. در بسیاری از داستان‌های کتاب شخصیتی اصلی وجود دارد که تجربه غیرمتعارفی برایش پیش می‌آید و محور کتاب واکنش درونی این آدم به آن تجربه است. واکنشی که ما فقط با اعمال او متوجه‌اش نمی‌شویم، بلکه خیلی وقت‌ها صدای توی سرش و مکالمه درونی روحش با خودش را هم می‌شنویم و افکارش را می‌خوانیم. اغلب دنیای درون و بیرون آدم‌ها به هم تنیده می‌شوند و هم‌سطح و هم‌جهت کار می‌کنند. به علاوه، و مرتبط با همین موضوع، از داستان‌های «قصه»‌دار مجموعه می‌شود فهمید که ظاهرا نویسندگان آلمانی‌زبان علاقه زیادی به حرکت دارند و در خلق آن هم خیلی وقت‌ها موفق‌اند. آدم‌ها زیاد راه می‌روند و تکان می‌خورند. و به خصوص سخت زیر سقف یا حتی توی شهر بند می‌شوند. خیلی‌هایشان داستانشان را در جنگل یا کوه اجرا می‌کنند و اگر هم نه، اقلا اواسط داستان از بالای پل وسط شهر نگاهی به رودخانه بزرگ می‌اندازند.

ترجمه اغلب داستان‌ها خوب است و آدم موقع خواندن گیر نمی‌کند. کیفیت چاپ، نگارش، صفحه‌بندی و باقی قضایا هم مناسب است. قیمت کتاب هم، به نسبت نرخ این روزگار، ارزان است.

***

«مردی یکی از فرزندان خود را که هنوز قادر به راه‌رفتن نیست بازی‌کنان به هوا می‌اندازد و می‌گیرد. شادی کودک از این بازی موجب می‌شود که مرد عمل خود را تکرار کند. این‌بار کودک به هنگام فرود، از میان دست‌های پدر به زیر می‌لغزد، به زمین می‌خورد، و می‌میرد. مرد با به جرم قتل غیرعمد به محاکمه می‌کشند. قاضی از او می‌خواهد که واقعه را شرح دهد. مرد به قصد آن‌که گفتار خود را عملاً به نمایش بگذارد – و در ضمن دست خود را از هر گناهی بشوید – فرزند دیگر خود را از آغوش همسرش که در دادگاه حضور دارد می‌گیرد، پیش می‌آید، و کودک را به هوا می‌اندازد. کودک فرود می‌آید، از میان دست‌های مرد به زیر می‌لغزد، به زمین می‌‌خورد، و می‌میرد.» - صفحه ۲۱۷، سؤال امتحانی شماره‌ی ۲، پتر هانتکه

برچسب:(گروه نویسندگان: آرتور شنیتسلر، راینر ماریا ریلکه، روبرت موزیل، اشتفان تسوایگ، اینگه‌بورگ باخمن، توماس برنهارت، پتر هانتکه، یوهان پتر هبل، هاینریش مان، توماس مان، هرمان هسه، لئون فویشتوانگر، برتولت برشت، آنا زگرس، اروین اشتریتماتر، اشتفان هایم، هاینریش بل، ولف‌دیتریش اشنوره، ولفگانگ بورشرت، زیگفرید لنتس، گونتر گراس، مانفرد بیلر، یورک بکر، ماکس فریش، فردریش دورنمات، کورت مارتیعلی‌اصغر حداد، نشر ماهی