با بورخس

آلبرتو مانگوئل
ترجمه‌ی کیوان باجغلی
نشر ماهی
۷۱ صفحه [پالتویی]، ۱۵۰۰ تومان
چاپ اول، بهار ۸۹
۴ از ۵

بورخسِ ۶۴ ساله و نابینا نیاز به کسانی داشته که برایش کتاب بخوانند، یک روز از نوجوان ۱۶ ساله‌ای که در کتاب‌فروشی کار می‌کرد می‌خواهد عصرها به خانه‌اش بیاید تا براش کتاب بخواند. نوجوان تا ۲۰سالگی عصرها می‌رفته پیش بورخس و با او درباره‌ی کتاب‌ها و ادبیات حرف می‌زده یا نوشته‌ای را که در ذهن بورخس شکل گرفته بوده می‌نوشته. گاهی هم با هم پیاده خیابان‌های بوینس‌آیرس را می‌گرفتند تا برسند به خانه‌ی بیویی کاسارس و آن‌جا بحث‌های ادبی‌شان را ادامه دهند. آن نوجوان بعدها خود نویسنده می‌شود و در کنار آثار داستانی‌ای که می‌نویسد، خاطراتِ زندگی کوتاه اما پرسعادتش با بورخس را هم می‌نویسد که می‌شود همین کتاب.

آلبرتو مانگوئل فقط آن خاطرات را تعریف نمی‌کند، بیش‌تر می‌خواهد تصویری کامل از دنیای بورخس بسازد. لابه‌لای تک‌صحنه‌هایی که از آن دوران تعریف می‌کند و به زمان مضارع نوشته شده، کم‌کم شخصیت پیره‌مرد عاشق ادبیات، لج‌باز، باسواد و طنازی را می‌سازد و با مقایسه‌ی آثار بورخس با دیدگاه‌هایش توضیح می‌دهد که چه‌گونه رابطه‌ی خاص بورخس با کتاب (بورخس جهان را به چشم یک کتاب می‌دیده) منجر به این شده که رابطه‌ی ما خوانندگانِ بورخس هم با ادبیات عوض شود.

اگر بورخس نخوانده باشید هم، کتاب آن‌قدر خوب هست که از خواندنش لذت ببرید و اگر بورخس خوانده باشید، کتاب می‌تواند قاب عکسی از بورخس باشد نصب‌شده بر سردر دنیای تودرتوی داستان‌های بورخس، تصویری از پیره‌مرد آرام و نامطمئنی که چشم‌هایش به یک جا خیره شده و با ذوق و شوق از کتاب‌ها حرف می‌زند، انگار که جهان چیز دیگری جز کتاب‌ها نیست.

×××
«برای بورخس، بنیاد واقعیت [نه در جهان عینی که] در درون کتاب‌ها بود؛ خواندن کتاب‌ها، نوشتن کتاب‌ها و سخن‌گفتن درباره‌ی کتاب‌ها. بورخس به نحوی غریزی، از تداوم و استمرار در دیالوگی آگاه بود که هزاران سال پیش آغاز شده بود و به باور او هرگز به آخر نمی‌رسد. برای او کتاب‌ها جانی تازه در کابلد روزگار رفته می‌دمیدند. روزی به من گفت: "در گذر زمان، هر شعری به مرثیه‌ای بدل می‌شود."»

محاکمه

فرانتس کافکا
ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد
نشر ماهی
۲۷۰ صفحه، ۴۰۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۶
۴.۵ از ۵

یوزف کا. مانند گرگور سامسا یک روز صبح از خواب بیدار می‌شود و با موقعیتی نامنتظر روبه‌رو می‌شود: «بی‌شک کسی به یوزف کا. تهمت زده بود، زیرا بی‌آن‌که خطایی از او سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد.» یوزف کا. ناخواسته درگیر محاکمه‌ای غریب می‌شود: او بازداشت است ولی می‌تواند به همه‌ی کارهای روزمره‌اش برسد، متهم است ولی مشخص نیست اتهامش چیست. محاکمه‌ی کافکا شرح جست‌وجوی کا. برای درک دستگاه قضایی تودرتویی است که او را محکوم کرده است.

صفت «کافکایی» که دیگر وارد زندگی روزمره‌ی ما هم شده، در توصیف چنین موقعیت‌هایی به کار می‌رود. موقعیت‌هایی بی‌معنی و غریب که انگار توجیهی ندارند، تصادفی هستند که متأسفانه واقعی است. موقعیت‌های کافکایی معمولن وارونه‌ی قواعد زندگی‌اند. «محاکمه» پُر است از این موقعیت‌ها. یوزف کا. در دادگاهی از خودش دفاع می‌کند که تماشاچی‌هایش اعضای خود سیستم قضایی هستند، او حرف می‌زند و آن‌ها، مثل سیت‌کام‌ها، واکنش نشان می‌دهند، می‌خندند، تشویق می‌کنند، آه می‌کشند. یوزف کا. با اتهامی روبه‌رو شده که نمی‌داند چیست، پس برای دفاع از خودش تمام زندگی‌اش را دنبال جرم می‌گردد، به جای آن‌که جرمی باشد که به دنبال متهمش بگردند، متهمی است که به دنبال جرمش می‌گردد. روایت خون‌سرد و بی‌قضاوت کافکا باعث شده که این‌جور موقعیت‌ها در هر زمان و مکانی و از جنبه‌های گوناگون، قابل تفسیر باشند. و با وجود این‌که موقعیت‌ها قابل تعمیم به زندگی شخصی و اجتماعی بسیاری از ما هستند، اما دلیلش نپرداختن به جزئیات در «محاکمه» نیست، اتفاقن کتاب به خودی خود پر از جزئیاتی است که داستان یوزف کا. را خاص می‌کند.

«محاکمه» دومین رمان کافکاست و مانند دیگر رمان‌هایش ناتمام مانده. خط اصلی داستان مشخص شده، ولی به نظر می‌رسد بعضی فصل‌ها در پرداخت ناقص‌اند. شاید اگر کافکا نمی‌مُرد، باز صحنه‌های بیش‌تری به دنیای تودرتو -و ناتمام- محاکمه اضافه می‌کرد، شاید هم، همان‌طور که وصیت کرده بود، کل کتاب را می‌سوزاند و ما را، طی یک اتفاق کافکایی، از خواندن کتابش محروم می‌کرد.

درباره‌ی کتاب:
+ Menu، روزبه

امریکا

فرانتس کافکا
ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد
نشر ماهی 
۳۰۰ صفحه، ۶۵۰۰ تومان
چاپ اول، بهار ۹۰
۴ از ۵


این بار قضیه فرق می‌کند: به جای این که همان اول کتاب، هم‌زمان و با قهرمان قصه بفهمیم که او متهم شده به گناهی نامعلوم، یا شکل انسانی خود را از دست داده، با کارل روسمنِ آلمانی شانزده ساله، که اغوا شده و گناهی کرده، وارد امریکا می‌شویم و همراه‌ش صبر می‌کنیم تا ببینیم چه اتفاقی می‌افتد، در جهانی که واقعی‌تر از فضای بقیه‌ی کتاب‌های کافکاست و اتفاقی خارج از قوانین طبیعی و عرفی در آن نمی‌افتد، به جز در فصلِ نیمه‌کاره‌ی آخر که در فضایی رویاگونه و بیگانه می‌گذرد.

به دنبال زنجیره‌ای از وقایع تصادف‌گونه، زندگی اولیه‌ی کارل روسمن در امریکا که می‌شد پر از تلاش و تقلا و بی‌پولی باشد، زندگی مرفهی است در کنار – و با حمایت - آدم‌های سطح بالای اجتماع. بعد از مدت کوتاهی به خاطر خباثت یکی از همین آدم‌ها، که انگیزه‌ی این خباثت هم هیچ نمی‌فهمیم، کارل باید این زندگی را ترک کند و به جمع مهاجرینِ کم‌سوادِ جویای کار بپیوندد. فصل چهارم از این جا آغاز می‌شود و دیگر نشانی از شخصیت‌های ابتدایی در طول کتاب نمی‌بینیم. بعدتر، کارل افراد جدیدی را می‌بیند که گاهی به او لطف دارند، گاهی کمک‌ش می‌کنند، گاهی از او دزدی می‌کنند و گاه، متهم‌ش می‌کنند.

«امریکا» هم مثل «محاکمه» و «قصر» ناتمام است، ولی بر خلاف «محاکمه» که به نظر می‌رسد خط داستانی مشخصی دارد و جزئیات ماجرا کامل پرداخته نشده‌اند، «امریکا» بیش‌تر به مجموعه‌‌ی چهار داستان می‌ماند: فصل اول که خود قبلن به صورت داستانی کوتاه چاپ شده بوده، فصل دو و سه، فصل چهار تا هفت و فصل هشت، که فرصت جفت‌وجور کردن کامل‌شان نبوده؛ ولی این مساله‌ای نیست که خواننده را بیازارد. کتاب پر است از فضاها، توصیف‌ها و تصویرهای ملموس و ماهرانه‌ی کافکا و علی‌اصغر حداد هم مثل همیشه ترجمه‌ای کم‌نقص ارائه کرده.

×××
«... لباسی که پنج ماه پیش تقریبا نو بود، ولی حالا کهنه، پرچین‌وچروک و به‌ویژه پر از لک‌وپیس شده بود، بیش از همه در اثر بی‌ملاحظگی آسانسورچی‌هایی که طبق دستور عمومی وظیفه داشتند کف سالن را تمیز و براق نگه دارند، ولی به دلیل تنبلی از نظافت شانه خالی می‌کردند و یک جور روغن کف سالن می‌پاشیدند که در عین حال تمام رخت و لباس آویخته به جارختی‌ها را آلوده می‌کرد. لباس‌هایت را هر کجا که می‌گذاشتی، باز یکی پیدا می‌شد که لباس‌های خودش دم دستش نبود، ولی لباس‌های پنهان‌کرده‌ی دیگران را به آسانی پیدا می‌کرد و آن‌ها را قرض می‌گرفت. چه‌بسا همین آدم درست همان روز مسئول نظافت سالن بود و لباس‌ها را نه فقط لک روغن می‌انداخت، بلکه از بالا تا پایین روغنی می‌کرد. فقط رِنِل لباس‌های گران‌قیمتش را در جایی خاص پنهان می‌کرد و هرگز کسی نتوانسته بود مخفیگاهش را پیدا کند، چون هیچ‌کس از روی بدجنسی یا خساست لباس دیگری را برنمی‌داشت، بلکه فقط در اثر عجله و بی‌قیدی هر لباسی را که دم دست بود، قرض می‌گرفت. با این همه درست پشت لباس رِنِل هم یک لکه‌ی روغنی گرد و قرمز دیده می‌شد و توی شهر هر آدم خبره‌ای می‌توانست با دیدن آن لکه به آسانسورچی بودن این جوان شیک‌پوش پی ببرد.»

شب‌های روشن

فیودور داستایفسکی
ترجمه‌ی سروش حبیبی
نشر ماهی
۱۰۹ صفحه [جیبی]، ۲۲۰۰ تومان
چاپ اوّل، ۱۳۸۹
۳ از ۵

«شب‌های روشن» از عاشقانه‌های کلاسیکِ ادبیات جهانه. چندتا اقتباس هم ازش شده، که معروف‌ترینش مال ویسکونتیه. نسخه‌ی ایرانی‌شده‌ش رو هم فرزاد مؤتمن با فیلم‌نامه‌ی سعید عقیقی ساخته که احتمالن فیلم محبوبِ دوران دبیرستانِ خیلی‌هاس. همینه که کلن کتاب ناآشنایی نیست. ماجراش اینه که دختری (ناستنکا) با معشوقش قرار می‌ذاره که یک سال بعد هم‌دیگه رو ببینن و چهار شب منتظر هم‌دیگه بمونن. شب اوّل مرد تنها و رؤیاپردازی (راوی) با دختر آشنا می‌شه و به‌ش کمک می‌کنه که شب‌های انتظار رو راحت‌تر بگذرونه. دختر برای این‌که مرد همراهیش کنه یه شرط می‌ذاره: مرد عاشقش نشه. «شب‌های روشن» درباره‌ی رابطه‌ی راوی با ناستنکا تو این چهار شبه.

با وجود داستانِ خیلی خوب، کتاب فوق‌العاده‌ای نیست. اصرار نویسنده (و راوی) برای تحت تأثیر قرار دادنِ خواننده اذیت‌کننده‌س. شخصیت‌ها زیاد حرف می‌زنن، زیاد ناله می‌کنن و خیلی چیزی برای کشف نمی‌ذارن. احساساتی که می‌تونست گفته نشه و این گفته‌نشدنش کتاب رو تأثیرگذار کنه به طرز آبکی‌ای گفته می‌شه. فکر می‌کنم اگه این‌ها نبود، اگه همه چی انقدر به سطح نمی‌اومد، «شب‌های روشن» می‌تونست شاه‌کار باشه. الآن یه کتابِ خوبه.

مشخصه که ترجمه خوبه. سروش حبیبی برای این‌که بتونه جمله‌های طولانی بسازه، خیلی از جمله‌ها رو به صورت ترکیب وصفی می‌آره. به نظرم یه جاهایی تو این کار زیاده‌روی می‌کنه. مثلن اینو ببینین: «من احساسات خود را بیش از همه نادیده گیران به میان حرفش دویدم و گفتم...» نمی‌دونم، شاید اگه ذهن من به دیدن یه همچین ترکیب‌هایی عادت داشت، این جمله به نظر خنده‌دار نمی‌اومد.

توصیه می‌شه. این روزها کتابِ کوچیکِ خوب و نسبتن ارزون کم پیدا می‌شه.

قاضی و جلادش

فردریش دورنمات
ترجمه‌ی س. محمود حسینی‌زاد
۱۶۰ صفحه، ۲۰۰۰ تومان
نشر ماهی، چاپ سوم ۱۳۸۹
۳ از ۵

رمان با صبحی شروع می‌شود که جسد «اشمید»، مامور پلیس یکی از شهرهای سوییس در اتومبیل مرسدس آبی رنگش در کناره‌ی یک جاده‌ی روستایی کشف می‌شود. اما کمی که در داستان پیش می‌رویم، خواهیم دید در واقع آن‌چه که به طور کلی با آن رو به رو هستیم معمای کشف قاتل «اشمید» نیست. قضیه از این قرار است که یک بازپرس و یک جنایت‌کار، سال‌ها پیش وقتی توی می‌خانه‌ای کثیف در ترکیه مست بوده‌اند، قولی به هم داده‌اند که سرنوشت‌شان را به هم گره زده است. ماجرای اصلی داستان رویارویی این دو تا آدم است.

«قاضی و جلادش» علاوه بر داستان خوبی که دارد از دو جنبه‌ی دیگر هم قابل توجه است. یکی زبان موجز داستان و دیگری توصیف‌های گیرایی از طبیعت اطراف. کتاب در بیست و یک فصلِ کوتاه روایت می‌شود. داستان بسیار مختصر بیان می‌شود و هیچ جا چیزی زیاد از حد وجود ندارد. اما نکته‌ای که هست این است که این فصل بندی‌ها، به طور واضحی نشان دهنده‌ی هیچ چیز خاصی نیستند و تنها شکست‌هایی‌اند مثل پاگردِ راه پله‌های طولانی.

مترجم در ابتدای کتاب مقدمه‌ای به نسبت کامل راجع به «دورنمات» و سبک او نوشته است که به نظرم اگر تا به حال چیزی از دورنمات نخوانده‌اید، خواندنش را به بعد از خواندن کل کتاب موکول کنید تا چیز بیشتری از خواندنش عایدتان شود. در مورد ترجمه هم باید گفت که تا حالا چیزی از «س.محمود حسینی‌زاد» نخوانده بودم اما تجربه‌ی بدی نبود. گرچه فکر می‌کنم این متنِ فارسی، از زیر دست همین مترجم بهتر از این‌ها هم ممکن بوده از آب در بیاید.

تصویر جالبِ طرح جلد از مجموعه کاری به اسم «فلسفه‌ی اسلحه» گرفته شده که هرچه جست و جو کردم راجع به صاحبش چیزی پیدا نکردم. قطع و صحافی کتاب هم بسیار عالی است و مناسب تعطیلات نوروز برای آن‌هایی که توی تعطیلات زیاد وقت ندارند.

قسمتی از کتاب:

« پیرمرد که گرفتار خاطراتش شده بود آهسته گفت: سه روز بعد، وقتی با یک تاجر آلمانی از روی پل محمود می‌گذشتیم، جلوی چشم‌های من او را پرت کردی توی آب.

دیگری بی احساس گفت: مردک بیچاره شنا بلد نبود. تو هم از این فن همان قدر سررشته داشتی، که بعد از سعی بیهوده‌ای که برای نجات او کردی، در حال خفه شدن از موج‌های کثیف مرمره بیرونت کشیدند. آن قتل در یک روز آفتابی درخشان ترکیه و در ملاء عام انجام شد، روی یک پل شلوغ، در حالی که باد خنکی از دریا می‌وزید، بین زوج‌های عاشق اروپایی، مسلمان‌ها و گداهای محلی؛ و با وجود این نتوانستی جرمم را ثابت کنی. دستور دادی مرا دست‌گیر کنند، بیهوده. ساعت‌ها بازجویی، بی فایده. دادگاه داستان مرا که گفتم آن تاجر خودکشی کرد، باور کرد. »

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند

صدای سوم

گزیده‌داستان‌های نویسندگان نسل سوم امریکا
ترجمه و تألیف احمد اخوت
نشر ماهی
۲۶۰ صفحه، ۵۵۰۰ تومان
چاپ اول، پاییز ۸۹
۳.۵ از ۵

نسل اول نویسنده‌های آمریکا آدمایی‌ان مثل ادگار آلن‌پو و ناتانیل هاثورن که پایه‌گذار داستان‌کوتاه به عنوان نوع ادبی بودن. نسل دوم نسل همینگ‌وی و فاکنرن که بازی‌های تکنیکی، بازی با راوی و شکستن خط زمان و توجه به شخصیت جای قصه ویژگی اصلی داستان‌هاشون بوده. نسل سوم نسلی‌ان که از دهه‌ی ۷۰ وارد ادبیات آمریکا شدن و خیلی دنبال بازی با فرم و اینا نبودن. یه قسمتی از این نسل سوم برگشتن به سنت چخوف. یعنی داستان‌هایی که طرح کم‌رنگی دارن، ساده روایت می‌شن و با ریزنگری و تأکید رو درون شخصیت‌ها نوشته می‌شن.

نویسنده‌های این کتاب -به جز بارتلمی- از این دسته‌ی آخرن. یعنی داستان‌ها شبیه به داستان‌های جریان غالب ادبیات آمریکا و خیلی از کتاب‌هایی که تو این چند ساله تو ایران ترجمه شده‌ن. از نویسنده‌های مختلف این نسل داستان آورده. از ۱۲ نویسنده‌ای که ازشون داستان اومده، فقط ۴تاشون واسه ما آشنان: اَن بیتی، کارور، توبیاس وولف، بارتلمی. به نظرم بهترین داستان‌های کتابم واسه همین ۴نفره، البته کلاً داستان متوسط نداره و همه‌ی داستان‌ها خوبن. تو داستان‌های آمریکایی همه چی سر جاشه، زیاده‌گویی دیده نمی‌شه و همه یه حداقل استانداردی دارن. خیلی بعیده از تو یه همچین مجموعه‌هایی داستان بد درآد. ولی کم می‌شه چیز نبوغ‌آمیزی ببینیم.

خوبی کتاب‌هایی که احمد اخوت ترجمه می‌کنه اینه که کلی حاشیه دارن. تو این مجموعه هم اولش چندتا مقاله هست. یکی از پل آستر درباره‌ی داستان، یکی از بارتلمی درباره‌ی داستان‌نویسی امریکا و یکی هم خود اخوت نوشته. اخوت هرجا هم که حس کرده یه ذره چاشنی‌دادن به قضیه می‌تونه کتاب رو جذاب کنه، دریغ نکرده. درباره‌ی نویسنده‌ها توضیح داده یا رو بعضی از داستان‌ها نقد نوشته که نقدهای خوبی‌ان.

×××
«از نوشتن حرف می‌زنم، به طور مشخص از وسیله‌ای برای بیان داستان، چیزهایی تخیلی که در آنچه جهان واقعی می‌نامندش هرگز اتفاق نیفتاده‌اند. قدر مسلم کاری غریب است که زندگی‌ات را صرف این کنی که بنشینی تنها در اتاقی، قلم‌به‌دست، ساعت تا ساعت، روز تا روز و سال تا سال با زحمت بسیار کاغذها را با واژگانی سیاه کنی برای خلق چیزهایی که مگر در سر تو در جای دیگر وجود ندارند. اصلاً چرا کسی در این دنیا بخواهد دست به چنین کاری بزند؟ تنها پاسخم به این سؤال این است که چون مجبور است و راه دیگری ندارد.»
[از مقاله‌ی پل آستر درباره‌ی داستان]

محاکمه

فرانتس کافکا
ترجمه علی‌اصغر حداد
نشر ماهی
۲۷۰ صفحه، ۴۰۰۰ تومان
چاپ اول، بهار ۱۳۸۷
۴.۵ از ۵

 «بی‌شک کسی به یوزف کا. تهمت زده بود، زیرا بی‌آن‌که از او خطایی سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد.» این آغاز داستان محاکمه یوزف کا. است، کارمند موفق بانک که یک روز بی ارائه دلیلی بازداشت می‌شود و در جریان محاکمه‌ای که برای او در نظر گرفته شده با چنان سیستم بی در و پیکر و عظیمی برخورد می‌کند که کم‌کم مقهور پیچیدگی و بی‌منطقی آن می‌شود و حتی خودش هم بدون آن که بداند چه خطایی کرده، احساس گناه می‌کند، و سرانجام هم قربانی همین جریان همه‌گیر می‌شود.

بی‌مقدمه به این مطلب بپردازم که به نظر من اصلی‌ترین توانایی ادبی کافکا تولید صحنه‌های سحرانگیزی است که سحرشان را از نابه‌جایی می‌گیرند. شاید دلیل این که خیلی‌ها (البته اغلب از خوانندگان غیرفارسی‌زبان) از طنز کافکا حرف می‌زنند، یا نقل می‌کنند که وقتی داستان‌هایش را برای دوستانش می‌خوانده قهقهه می‌زده‌اند هم از همین قضیه نشأت بگیرد (اصلی‌ترین تکنیک طنزپردازی نابه‌جا کردن رفتارها و موقعیت‌هاست). داستان‌های کافکا پراند از صحنه‌هایی که زیبا و بسیار نامنتظره‌اند و دلیل نامنتظره بودنشان هم این است که از بی‌تجربگی ما در زمینه استدلال در فضای منطقی داستان استفاده کرده‌اند. مثلاً به این قضیه توجه کنید:

یوزف کا. برای اولین جلسه محاکمه‌اش به آدرسی می‌رود که به او داده‌اند. وارد محله‌ای خرابه می‌شود و از خیابان‌هایی ویران و خاک‌گرفته در ناحیه‌ای شلوغ از شهر می‌گذرد. وارد ساختمان مورد نظر می‌شود. طناب‌ها در راه‌پله بسته شده و رخت روی آن‌ها پهن است. بچه‌های کثیف توی حیاط و راهروها بازی می‌کنند و دنبال هم می‌دوند. کا. به واحدها، که درشان باز است، سرک می‌کشد و چون نمی‌داند باید در یک ساختمان که واحدهایش همه مسکونی هستند دنبال چه چیزی بگردد که به دادگاهش مربوط باشد،  سوالی جعل می‌کند که بتواند به بهانه آن توی خانه‌ها سرک بکشد، شاید چیزی فهمید: «نجاری به نام لانتس این جا زندگی می‌کند؟» در طبقه پنجم زنی مشغول شستن رخت در یک لگن است. جوابش به سوال کا. این است که «بفرمایید» و درب اتاقی درون واحد را به او نشان می‌دهد. درون آن اتاق دادگاه در حال برگزاری است.

«محاکمه» پر است از این فضاها و اتفاقات «کافکایی»! جلسه دادگاهش به تجاوز یک مرد به زن رخت‌شور ختم می‌شود، در پشتی خانه یک نقاش به راهروهای دبیرخانه دادگاه باز می‌شود، پیشخدمت وکیل کا. عاشق متهمان است، به خاطر شکایت کا. از نگهبانهایش آن‌ها را در انبار خانه خودش کتک می‌زنند، و موقع صحبت کردنش با یک زن ناگهان مردی وارد می‌شود، زن را زیر بغل می‌زند و می‌برد. کافکا خواننده‌اش را به دنیایی شگفت‌انگیز می‌برد، منفصل از دنیای واقعی، و همین است که ساعات خواندن این کتاب از عمر آدم کم نمی‌شود!

تنها دلیلی که به «محاکمه» ۴.۵ داده‌ام و نه ۵، این است که کتاب کامل نیست. ظاهراً کافکا آن را تمام نکرده و هم فصل نیمه‌کاره دارد و هم -احتمالاً- فصل‌های نانوشته. همین باعث شده که داستان «کامل» نیست و خودش را دقیق توجیه نمی‌کند. اما به هر حال، همین مقداری از آن هم که در دست هست شاهکاری است عجیب و نافذ. خوشبختانه چاپ و ترجمه کتاب هم خوب از آب در آمده‌اند و چیزی کم ندارند، و می‌شود با خیال راحت کتاب را دست گرفت. در پایان کتاب هم پیوست‌هایی وجود دارند که شامل «فصل‌های ناتمام»، «بخش‌هایی که نویسنده حذف کرده»، «پس‌گفتارهای ماکس برود (حاوی وصیت‌نامه‌های کافکا)» و «پس‌گفتار مترجم» می‌شوند.

***

«نقاش گفت: «خیلی ساده، رابطه با قضات را به ارث برده‌ام. پدرم نقاش دادگاه بود. نقاش دادگاه بودن یکی از سِمَت‌های موروثی است. هر کسی نمی‌تواند نقاش دادگاه بشود، برای به تصویر کشیدن کارمندهایی با مدارج گوناگون، قواعدی گوناگون، چندگانه و به خصوص سرّی وضع شده است که فقط برخی از خانواده‌ها از آن اطلاع دارند. مثلاً من یادداشت‌های پدرم را آن‌جا در آن کشو نگهداری می‌کنم و آن‌ها را به کسی نشان نمی‌دهم. فقط کسی که با آن‌ها آشناست می‌تواند تصویر قضات را بکشد.» - فصل هفتم، صفحه ۱۴۹

مرتبط:
+ گفت و گوی مفصل مجله اینترنتی جن و پری با علی‌اصغر حداد درباره «محاکمه»
+ «محاکمه کافکا»، مقاله شهریار وقفی‌پور در روزنامه اعتماد

اشتیلر

ماکس فریش
ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد
نشر ماهی
۴۴۷ صفحه، ۶۵۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۶
۴.۵ از ۵

«من اشتیلر نیستم!» این جمله‌ی اولِ کتابیه به نام «اشتیلر». یکی رو تو سوییس دست‌گیر کردن و متهمش کردن به این‌که اشتیلره. ولی اون تمام تلاشش رو می‌کنه که بگه اشتیلر نیست. بخش اول کتاب یادداشت‌های اون مرد تو زندانه که سعی می‌کنه با تعریف‌کردن ماجراهای عجیب‌وغریب از زندگیش ثابت کنه اشتیلر نیست. و بخش دوم پس‌گفتار دادستانه درباره‌ی مرد زندانی.

طرح کلی به نظرم ایده‌ی تازه‌ای نیست. چیزی که «اشتیلر» رو از سطح یه رمان خوب بالاتر می‌بره،  روایت قصه‌ها و داستان‌های زیادیه که به رمان حجم می‌ده. البته موقعیت‌های عجیب‌غریب و توصیف‌های خاص از موقعیت‌های ساده هم به شاخ‌بودن کتاب کمک می‌کنه. یعنی رمان به جای این‌که دفاع مرد از اتهام اشتیلربودن باشه یا مثل داستان‌های کافکا این تغییر موقعیت رو به رسمیت بشناسه، پُر از قصه‌ها و ماجراهای فرعی و اصلی‌ایه که مرد تعریف می‌کنه تا از اشتیلربودن در بره. پُر از داستان‌هاییه که برای اشتیلر و اطرافیانش اتفاق افتاده و مردِ زندانی، مثل یه نویسنده، تعریف می‌کنه تا اشتیلر رو بشناسه. بعد یه تضاد جالبی شکل می‌گیره بین داستان‌های واقعی و سرد و غم‌انگیز زندگی اشتیلر و داستان‌های پُرماجرا و گرم و بدوی‌ای که مرد از زندگی خودش تعریف می‌کنه. به نظرم این دوگانگی‌های کتاب (مثلاً انکار اشتیلر از یه طرف و شناسوندنش از طرف دیگه، طنز و جدی‌بودن هم‌زمان و...) خیلی کتاب رو تأثیرگذار کرده. یه جور خوبی رو مرز این تناقض‌ها حرکت می‌کنه.

به نظرم تأثیر پروست رو کتاب کاملاً محسوس بود. چندجا هم به‌ش اشاره می‌شد. پروست تو «جست‌وجو» به یه جور فُرم «داستان-مقاله» واسه رمان می‌رسه (یعنی رمانی که هم قصه‌گو باشه، هم نقد و تحلیل کنه) که تو «اشتیلر» هم تا حدی دیده می‌شه. ولی ایراد رمان اینه که ماکس فریش، برعکس پروست، جسارتِ نوآوری رو نداره و با یه پایان‌بندی محافظه‌کارانه درک رمانش رو ساده می‌کنه و حتا قراردادهایی هم که با خواننده گذاشته بود، زیر پا می‌ذاره و سعی می‌کنه اتفاقایی که نیاز به توجیه نداره و ما قبول کردیم، توجیه کنه.

آخر کتاب هم دو تا نقده که یکی‌ش رو دورنمات نوشته و واقعاً عالیه.
جا داره از چاپ خوب کتاب، طرح رو جلد عالی (نقاشی باله‌ی ادگار دگا)، جلد گالینگور و فونت ریزی که تعداد صفحه‌ها رو کم می‌کنه و بقیه‌ی چیزای خوب کتاب یاد کنم. و خوندنش رو اکیداً توصیه کنم.

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند

برچسب: ماکس فریش، علی‌اصغر حداد، نشر ماهی

مجموعه‌ی نامرئی

۲۶ نویسنده آلمانی زبان
ترجمه علی اصغر حداد
نشر ماهی
۴۹۶ صفحه، ۶۵۰۰ تومان
چاپ سوم، بهار ۱۳۸۸
۳.۵ از ۵

کتاب مجموعه ۴۵داستان کوتاه است از ۲۶نویسنده آلمانی‌زبان؛ ۷تا اتریشی، ۱۶تا آلمانی و ۳تا سوئیسی. تقریبا تمام این نویسندگان در صد سال اخیر زندگی کرده‌اند و بعضی‌هایشان هنوز هم زنده‌اند. پیش از داستان‌های هر نویسنده معرفی‌ای در حدود نیم‌صفحه در مورد او وجود دارد که شامل اطلاعاتی کلی است. طولانی‌ترین داستان مجموعه ۳۵صفحه‌ای است و بیشتر داستان‌ها بین ۱۰تا ۲۰صفحه‌اند. «مجموعه نامرئی» هم اسم یکی از داستان‌های اشتفان تسوایگ است که توی کتاب آمده.

«مجموعه نامرئی» گستره نسبتا وسیعی از انواع داستانی را پوشش می‌دهد و برای به دست آوردن آشنایی کلی با داستان‌نویسی آلمانی مناسب است. تنوع کتاب هم از نظر  اسامی نویسنده‌ها بالاست (نویسنده‌های مشهوری مثل توماس مان، هاینریش بل، برتولت برشت و فردریش دورنمات در کنار ناشناخته‌ترهایی (اقلا در زبان فارسی) مثل توماس برنهارت، یورک بکر و زیگفرید لنتس داستان دارند)، و هم از نظر مضمون و پرداخت داستان‌ها (ادبیات نمادین و پندآموز هرمان هسه ، داستان‌های توصیفی روبرت موزیل ، و فضای غریب و گاهی فانتزی پتر هانتکه در کنار هم‌اند). البته این‌طور نیست که همه‌شان شاهکار باشند، و به سلیقه من کتاب هم داستان خوب دارد و هم بد.

به نظر می‌رسد بیشتر داستان‌های آلمانی‌زبان به درون شخصیت‌هایشان توجه زیادی می‌کنند. در بسیاری از داستان‌های کتاب شخصیتی اصلی وجود دارد که تجربه غیرمتعارفی برایش پیش می‌آید و محور کتاب واکنش درونی این آدم به آن تجربه است. واکنشی که ما فقط با اعمال او متوجه‌اش نمی‌شویم، بلکه خیلی وقت‌ها صدای توی سرش و مکالمه درونی روحش با خودش را هم می‌شنویم و افکارش را می‌خوانیم. اغلب دنیای درون و بیرون آدم‌ها به هم تنیده می‌شوند و هم‌سطح و هم‌جهت کار می‌کنند. به علاوه، و مرتبط با همین موضوع، از داستان‌های «قصه»‌دار مجموعه می‌شود فهمید که ظاهرا نویسندگان آلمانی‌زبان علاقه زیادی به حرکت دارند و در خلق آن هم خیلی وقت‌ها موفق‌اند. آدم‌ها زیاد راه می‌روند و تکان می‌خورند. و به خصوص سخت زیر سقف یا حتی توی شهر بند می‌شوند. خیلی‌هایشان داستانشان را در جنگل یا کوه اجرا می‌کنند و اگر هم نه، اقلا اواسط داستان از بالای پل وسط شهر نگاهی به رودخانه بزرگ می‌اندازند.

ترجمه اغلب داستان‌ها خوب است و آدم موقع خواندن گیر نمی‌کند. کیفیت چاپ، نگارش، صفحه‌بندی و باقی قضایا هم مناسب است. قیمت کتاب هم، به نسبت نرخ این روزگار، ارزان است.

***

«مردی یکی از فرزندان خود را که هنوز قادر به راه‌رفتن نیست بازی‌کنان به هوا می‌اندازد و می‌گیرد. شادی کودک از این بازی موجب می‌شود که مرد عمل خود را تکرار کند. این‌بار کودک به هنگام فرود، از میان دست‌های پدر به زیر می‌لغزد، به زمین می‌خورد، و می‌میرد. مرد با به جرم قتل غیرعمد به محاکمه می‌کشند. قاضی از او می‌خواهد که واقعه را شرح دهد. مرد به قصد آن‌که گفتار خود را عملاً به نمایش بگذارد – و در ضمن دست خود را از هر گناهی بشوید – فرزند دیگر خود را از آغوش همسرش که در دادگاه حضور دارد می‌گیرد، پیش می‌آید، و کودک را به هوا می‌اندازد. کودک فرود می‌آید، از میان دست‌های مرد به زیر می‌لغزد، به زمین می‌‌خورد، و می‌میرد.» - صفحه ۲۱۷، سؤال امتحانی شماره‌ی ۲، پتر هانتکه

برچسب:(گروه نویسندگان: آرتور شنیتسلر، راینر ماریا ریلکه، روبرت موزیل، اشتفان تسوایگ، اینگه‌بورگ باخمن، توماس برنهارت، پتر هانتکه، یوهان پتر هبل، هاینریش مان، توماس مان، هرمان هسه، لئون فویشتوانگر، برتولت برشت، آنا زگرس، اروین اشتریتماتر، اشتفان هایم، هاینریش بل، ولف‌دیتریش اشنوره، ولفگانگ بورشرت، زیگفرید لنتس، گونتر گراس، مانفرد بیلر، یورک بکر، ماکس فریش، فردریش دورنمات، کورت مارتیعلی‌اصغر حداد، نشر ماهی

خوابِ خوبِ بهشت

سام شپارد
ترجمه‌ی امیرمهدی حقیقت
نشر ماهی
۱۶۴ صفحه [جیبی]، ۲۵۰۰ تومان
چاپ اول، بهار ۱۳۸۹
۳.۵ از ۵

یه مجموعه‌داستانِ خوبِ آمریکایی، با داستان‌های ساده، خطی و کوتاه از زندگی روزمره‌ی آدم‌های آمریکایی. زندگی‌هایی که می‌تونستن خیلی معمولی باشن، ولی با ریزبینی سام شپارد برجسته شدن. تعلیقشون که به چشم نمی‌اومد، پررنگ شده و هر لحظه انتظار می‌ره تو این زندگی‌های معمولی اتفاق خاصی بیفته. در واقع خصوصیت اصلی داستان‌ها اینه که در عین کوتاهی، غیر قابل ‌پیش‌بینی‌ان. داستان‌ها آروم شروع می‌شن، با تعلیق ادامه پیدا می‌کنن تا به چرخش آخر داستان برسن. این چرخش آخر داستانه که به داستان‌ها معنی می‌ده.

داستان‌ها تا اون‌جا که می‌شه، کوتاه‌ان! خلوت‌ان و هیچ‌کدوم پُرشخصیت یا پُرقصه نیستن. شاید از این نظر قابل مقایسه با کارور باشه، ولی شپارد از کارور قصه‌گوتره. انگار نویسنده عمد داشته که خیلی رو چیزی مکث نکنه و حاشیه نره و صاف بره سر اصل داستان. همین باعث تأثیرپذیری بیش‌تر می‌شه، یعنی قبل از این‌که به خودمون بیایم ضربه رو می‌خوریم. ولی گاهی هم حس می‌کردم بال‌وپر دادن به داستان می‌تونست داستان رو به‌تر کنه [مثل «زندگی با الگو» و «Concepcion»]

خوبی دیگه‌ی این مجموعه اینه که داستان‌ها با تنوع خوب تو استفاده از راوی‌ها و فرم‌های مختلف یه تم مشترک رو دنبال می‌کنن: یعنی جدا افتادن آدم‌ها از هم. ترجمه هم خیلی روون و خوبه. فقط چندتا مشکل داشتم که چون مترجم در دست‌رسه می‌گم. یکی استفاده از «رینبو فودز» برای فروشگاه مواد غذاییه. «رینبو» که اسم فروشگاهه، ولی مگه «فودز» هم اسم خاصه که ترجمه نشده؟ یه جا هم بود که می‌گفت فلانی های‌کلاسه، که نمی‌فهمم چرا های‌کلاس رو ترجمه نکرده. همین.

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند
+ پروژکتور
+ زنو

برچسب: سام شپارد، امیرمهدی حقیقت، نشر ماهی

خروج اضطراری

اینیاتسو سیلونه
ترجمه‌ی مهدی سحابی
نشر ماهی
١٦٦ صفحه [جیبی]، ١٥٠٠ تومان
چاپ دوم، ١٣٨٦
٣ از ٥

کتاب «خروج اضطراری» در واقع دو کتاب است. قسمت اول، مجموعه‌ای از چهار داستان کوتاه و قسمت دوم، یعنی همان «خروج اضطراری» که نام کتاب از آن گرفته شده است، شرح تکه‌هایی از حوادث درون حکومتی نظام شورویِ دوره‌ی استالین، و روابط این دولت با حزب‌های کمونیست انترناسیونال است که «ایناتسو سیلونه» به عنوان یکی از سران حزب ایتالیا‌ به صورت مستقیم با آن‌ها رو به رو بوده است.

راجع به قسمت اول کتاب چیز زیادی نمی‌توان گفت. مهدی سحابی در یاداشتی بر پشت کتاب عبارتِ «زیباترین داستان‌هایی که از سیلونه می‌شناسیم» را راجع به این داستان‌ها به کار می‌برد. اما گمان نمی‌کنم چنین باشد. فکر می‌کنم تنها کارکرد داستان‌های ابتدای کتاب آماده ساختن ذهن مخاطب است با فضایی که قرار است در پایانی‌ترین نقطه‌ی کتاب با آن مواجه شود. و خلاصه‌ی کلام این‌که یک جور پیش غذا هستند.
سیلونه «خروج اضطراری» را با لحنی داستان‌وار و با پی‌جویی ریشه‌های گرایش‌اش به کمونیسم در دوران جوانی‌اش آغاز می‌کند. از این که چه‌طور یک باره حزب را خانه، خانواده، کلیسا و همه چیز خود یافته است و در عین حال از همان ابتدا از علل تمایل‌اش به جدایی از حزب می‌نویسد. سرتاسر این بخش، از آن‌‌جا که از زبان کسی نقل می‌شود که تمام حوادث مورد بحث را از نزدیک دیده و تاریخ در باره‌ی گفته‌هایش قضاوت کرده است، از اهمیت زیادی بر خوردار است. گاهی، وقتی دارد از واقعه یا‌ جلسه‌ای نقل قول می‌کند، خط به خط حرف‌هایی که رد و بدل می‌شود چنان عجیب و آشنا می‌نماید که انگار همین دیروز از درون دستگاه دولت خودمان شنیده‌ایم. در آخر، «خروج اضطراری» تا آن‌جا پیش می‌رود که سیلونه به بهانه‌ی مریضی از حزب کناره می‌گیرد اما در نهایت به دلیل این‌که در اساس‌نامه‌ی حزب چیزی به نام «کناره گیری» پیش‌بینی نشده است، حزب مجبور به اخراج او می‌شود.

قسمت نهایی کتاب، چند صفحه‌ای تحت عنوان «رنج بازگشت» است. سیلونه‌ی پیر و بیمار در بازگشت به روستای زادگاه‌اش، از مرگ تازه‌ی دختری آگاه می‌شود که سال‌ها پیش، هنگامی که می‌خواست آن‌جا را ترک کند، به او گفته بود که زود برگردد. می‌فهمد که زن بیچاره به منتهای فقر و نداری افتاده بوده و از باقی مانده‌ی غذای همسایه‌ها روزگار می‌گذرانده است. همه‌ی آن‌چه که سیلونه در آن‌جا می‌بیند، همان فلاکت سال‌ها پیش است که در همه جا گسترده شده. بعد از این همه فعالیتی که در راه حقوق کارگران کرده، هیچ تغییری حاصل نشده و کشیش روستا با سماجت از او تقاضای کمک مالی می‌کند.
و اما وصیت من این‌که، کتاب خوش‌خوانی است و از این‌که یکی دو روز وقت‌تان را پای حرف‌های «اینیاتسو سیلونه» بگذرانید به هیچ وجه پشیمان نخواهید شد. قول می‌دهم.

قسمتی از کتاب:
« هنگام حضور در نخستین جلسه‌ی کمیسیون، این احساس را داشتیم که دیر از راه رسیده‌ایم. در یک اتاق کوچک ساختمان کومینترن گرد هم آمده بودیم و ریاست جلسه به عهده‌ی تالمان آلمانی بود. تالمان فورن شروع به خواندن پیش‌نویس قطع‌نامه‌ای علیه تروتسکی کرد که باید در مجمع عمومی مطرح می‌شد. در قطع‌نامه، با لحن بسیار تندی به مطلبی از تروتسکی حمله می‌شد که گویا او خطاب به دفتر سیاسی حزب کمونیست روس نوشته بود. در آن جلسه‌ی کمیسونِ بزرگان، هیئت نمایندگی روس از استالین، ربکوف، بوخارین و مانوئیلسکی تشکیل می‌شد که این خود مسئله‌ای در خور تامل بود. تالمان پس از خواندن پیش‌نویس پرسید که آیا با آن موافقیم یا نه. اتومار کوسینن نماینده‌ی فنلاند، گقت که قطع‌نامه به اندازه‌ی کافی تند نیست. پیشنهاد او این بود که در قطع‌نامه علنن گفته شود که نوشته‌ی تروتسکی خطاب به دفتر سیاسی حزب آشکارا جنبه‌ی ضد انقلابی دارد و سند انکار ناپذیری است که نشان می‌دهد نویسنده‌ی آن دیگر هیچ وجه مشترکی با  طبقه‌ی کارگر ندارد.
از آن‌جا که هیچ کسِ دیگری اجازه‌ی صحبت نخواسته بود با تولیاتی مشورتی کردم و از حاضران پوزش خواستم از این‌که دیر آمده و نتوانسته بودم نگاهی به نوشته‌ی تروتسکی بیندازم تا بتوانم نظر خود را در باره‌ی آن بگویم.
تالمان با لحنی صادقانه گفت: حقیقت این است که ما هم آن را ندیده‌ایم. »

برچسب: اینیاتسو سیلونه، مهدی سحابی

دیوارگذر

مارسل اِمه
ترجمه‌ی اصغر نوری
نشر ماهی
۱۶۷ صفحه [جیبی]، ۲۵۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۸
۳ از ۵

این‌جوری که مترجم گفته مارسل امه نویسنده‌ی خیلی معروفی تو فرانسه بوده و داستان‌هاش خیلی خونده شدن، در این حد که بعضی از شخصیت‌هاش وارد حافظه‌ی جمعی فرانسوی‌ها شدن. نویسنده‌ی خیلی خلاقیه که همه جور داستانی نوشته. داستان‌های این مجموعه تقریباً فانتزی‌ان. از همین پنج تا داستان می‌شه فهمید که چه‌قدر به کارش وارده و چه تخیلی داره... مثلاً داستان «کارت» درباره‌ی اینه که تو پاریس تصمیم می‌گیرن برای به‌بود اوضاع اقتصادی، زندگی آدما رو متناسب با کارآیی‌شون سهمیه‌بندی کنن. یا «دیوارگذر» درباره‌ی یکیه که می‌تونه از دیوارا رد شه، «از طرفی، گذشتن از دیوار پایان ماجرا نیست؛ این آغاز یک ماجراست که دنباله‌ای می‌خواهد، پیشرفتی و دست آخر پاداشی.» می‌خوام بگم داستان‌هاش -برعکس خیلی از این‌جور داستان‌ها- فقط یه ایده‌ی خلاقانه نیستن. خیلی هم خوب ادامه و یعد شاخ‌وبرگ پیدا می‌کنن. در واقع مارسل امه با تغییر چیزهایی که برای ما بدیهی ‌شدن [مثل این‌که همه‌ی ما ۳۰ روز تو ماه زندگی می‌کنیم] بهونه‌ای پیدا می‌کنه تا زندگی روزمره‌ی ما رو دست بندازه، مرزها رو بشکنه و ماجراها رو از دریچه‌ی خودش ببینه.

به قول مترجم «تقریباً در تمام داستان‌های امه، طنزی بسیار قوی و غیر قابل انکار وجود دارد که با همراهی تخیلی منحصربه‌فرد و بی‌پروا به نویسنده اجازه می‌دهد که عادت‌های اجتماعی و ادا و اطوارهای روشنفکرانه را به باد انتقاد بگیرد.» البته گاهی این انتقادا زیاد رو می‌شه  وجه ایدئولوژیکش از وجه داستان‌گوییش پُررنگ‌تر می‌شه.

ترجمه خوب و بی‌دست‌اندازه، ولی ویرایش لازم داره. مثلاً از کلمه‌های «باند» یا «سایز» استفاده می‌کنه که می‌تونست معادل فارسی‌ براشون پیدا کنه. یه جا هم تو مقدمه می‌گه «تصفیه‌حساب».

درباره‌ی این کتاب:
+ پروژکتور

این یازده تا

ویلیام فاکنر
ترجمه‌ی احمد اخوت
نشر ماهی
۲۶۸ صفحه، ۵۲۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۸
۴ از ۵

همه‌ی داستان‌های این مجموعه تو همون یوکناپاتافای معروف می‌گذره. یوکناپاتافا سرزمین خیالی فاکنره تو جنوب رودخونه‌ی می‌سی‌سی‌پی. «ممفیس» و «جفرسن» دو تا شهر اصلی این سرزمین‌ان. مردمش کشاورزن یا تو معدن کار می‌کنن یا اونایی‌شون که وضع خوبی دارن زمین و سرمایه ‌دارن و از سیاها به عنوان برده استفاده می‌کنن. پول و زن براشون مسأله‌سازه. فاکنر از درگیری‌های خانواده‌های یوکناپاتافایی می‌نویسه. خانواده‌هایی که شکوهشون از دست‌ رفته، آدم‌هایی که لکه‌ی ننگی روشون دارن که پاک نمی‌شه، یا آدم‌هایی که از نمی‌تونن سرنوشت شوم‌شون فرار کنن.

نکته‌ی فوق‌العاده درباره‌ی فاکنر اینه که چگالی داستان‌هاش زیاده. تو یه داستان بیست-‌سی صفحه‌ای حجم زیادی از اتفاق‌ها و روابط رو می‌بینیم. مثلاً داستان «بود» درباره‌ی اینه که یه سیاه هی از خونه‌ی ارباب‌هاش [که دو تا برادرن] فرار می‌کنه، تا بره پیش یه زن سیاه که عاشقشه. ما یهو به خودمون می‌آیم و می‌بینیم با چند تا موضوع مهم طرفیم: روابط دو برادر، عشق زن و مرد سیاه به هم، عصیان سیاه‌ها جلوی برده‌داری سفیدها و تو بقیه‌ی داستان هم قمار و چیزای دیگه.

تو داستان‌های فاکنر قضیه‌ی راوی هم خیلی مهمه. معمولاً روایت داستان‌های فاکنر عادی نیست. تو چندتا از داستان‌های این مجموعه (که درباره‌ی یوکناپاتافا تو قرن ۱۹ان) روایت داستان به شکل سینه‌به‌سینه است. مثل حدیث‌های ما که برای اعتباربخشیدن بهشون می‌گیم فلانی از قول فلانی گفته، این‌جا هم این‌جوریه که یه پیرمردی واسه یه بچه‌ای تعریف می‌کنه که پدربزرگش این داستان رو تعریف کرده.
خیلی جاها هم راوی داستان بچه‌س. مثلاً داستان «آن خورشیدِ دم غروب» داستانیه که کونتین تو پونزده‌سالگی داره از نُه‌سالگیش تعریف می‌کنه.

به جز داستان آخر که داستان ضعیفی بود، بقیه‌ی داستان‌ها خوبند. ترجمه هم خیلی خوبه.

برچسب: ویلیام فاکنر، احمد اخوت

مارسل پروست

اف. دابلیو. جی. همینگز
ترجمه‌ی مهدی سحابی
نشر ماهی [نویسندگان قرن بیستم فرانسه- ۵]
چاپ سوم، ۱۳۸۳
۹۶ صفحه، ۸۵۰ تومان
۲.۵ از ۵

جای خالی بامداد انگیزه‌ی فرستادن این پُسته.

کتاب درباره‌ی مارسل پروست، نویسنده‌ی مجموعه‌ی هفت‌جلدی در «جست‌وجوی زمان از دست‌رفته»‌س. بخش اول درباره‌ی زندگی پروسته و تأثیراتی که زندگیش روی «جست‌وجو» گذاشته می‌گه. بخش‌های بعدی درباره‌ی خود کتابن. جامعه‌ای رو که پروست درباره‌شون می‌نویسه توضیح می‌ده. نگاه پروست به عشق رو می‌گه و بعد درباره‌ی نقش حافظه تو جست‌وجو توضیح‌هایی می‌ده و از کتاب مثال می‌آره و توضیح می‌ده که چه‌جوری بوها و حس‌های مختلف راوی رو به خاطره‌های دور می‌بره. مثلاً نوع خاص روایت سیال‌ذهنی رو که پروست پیشنهاد می‌ده، این‌جوری توضیح می‌ده: «قریحه‌ی راوی نهانی و ناخودآگاه است، زیر هیچ‌وقت به ذهنش نمی‌رسد که آهسته‌آهسته به سوی چگونه کتابی پیش می‌رود؛ اما به هر حال قریحه‌ی مشخصی است، زیر از هر تجربه‌ی زندگی‌اش رسوبی از او مانده که در نوشتن کتابش آن را به کار می‌گیرد.»

برای آشنایی با پروست کتاب خوبیه، مختصر و مفید نوشته شده. آخرش هم این جمله‌های توفانی اومده: «خواندن پروست زمان و بردباری می‌خواهد -به خصوص زمان- اما این زمان هرگز از دست رفته نخواهد بود. پس از چند صفحه‌ای که از خواندن کتاب بگذرد، موجاموج پرشکوه و جریان‌های نهفته در ژرفاهای روایت، خواننده را با خود خواهد برد، درخشش خیره‌کننده‌ی اثر راه او را روشن خواهد کرد، همراهی بی‌شمار شخصیت‌های کتاب تخیل او را برخواهد انگیخت و کاوش‌های خارق‌العاده، هرچند جدل‌انگیر نویسنده، در ژرفاها و سرچشمه‌های انگیزه‌های بشری شناخت او را از بشر غنی‌تر خواهد کرد.»

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند

برچسب: مهدی سحابی، مارسل پروست، درباره‌ی نویسندگان

شنل پاره

نینا بربروا
ترجمه‌ی فاطمه ولیانی
نشر ماهی
۷۹ صفحه [جیبی]، ۱۵۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۸
۳.۵ از ۵

یه کتاب کوچیک و جمع‌وجور، خوب و کم‌ادعا. به طرز عجیبی خالی از هر چیزیه که بخواد خواننده رو دنبال خودش بکشه. کتاب -مثل راوی- خالی از داستانِ هیجان‌انگیز، احساسات و روابط عاشقانه‌ایه که بخواد کتاب -یا زندگی راوی- رو لذت‌بخش کنه. به جای اون داستان‌ها ما با توصیف‌های بی‌نظیر از صحنه‌ها و حرکات روبه‌رو می‌شیم و عمق این خالی‌بودن و سردی رو حس می‌کنیم. راوی با خون‌سردی، تلخی و سردی زندگی یه خانواده رو بین دوتا جنگ‌جهانی روایت می‌کنه، که از روسیه به فرانسه می‌رن. خانواده‌ای که مرگ و فقر روش سایه انداخته. یه جا راوی درباره‌ی یکی از شخصیت‌ها می‌گه: «در وجود او یک‌جور کهنگی و رنگ و رو رفتگی بود که خاص روس‌هاست.» به نظرم این جمله کاملاً درباره‌ی کتاب صادقه.

یه جمله‌ی شاه‌کار هم پالپ درباره‌ی کتاب نوشته: «فضاسازی کتاب در کمال سادگی، و البته به خاطر سادگی، انقدر گیراست که موقع نگاه کردن به کلمه‌ها، صفحه‌ی کتاب رو قهوه‌ای کم‌رنگ می‌دیدم.» کلاً یه شعرگونگی‌ای تو نثر، تصویرها و فضای کتاب هست که تحسین‌برانگیزه.

ترجمه واقعاً خوبه، و طرح رو جلد که نقاشی‌ایه از مودیگلیانی هم دقیقاً حس‌وحال کتاب رو داره.

×××
«همه شبیه هم بودند: مردان هراسناک، زنان وحشت‌زده. هیجانْ پیرها را جوان و آن‌ها را دوباره به میانه میدان زندگی پرتاب کرده بود. جوان‌ها، ناامید، با چهره‌هایی لاغر و تیره، به نظر می‌آمد پیر و شکسته شده‌اند. شبِ داغ، بی‌نفس، روی شهر متوقف شده بود. در غروب رخوتناک کوچه‌مان کسی زیر سردرِ ساختمانی بلند و خاکستری هق‌هق می‌کرد.»

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند
+ کتاب‌خوانه
+ خبر آنلاین

برچسب: نینا بربروا

خانواده‌ی پاسکوآل دوآرته

کامیلو خوسه سِلا
ترجمه‌ی فرهاد غبرایی
نشر ماهی
۱۹۲ صفحه [جیبی]، ۲۷۰۰ تومان
چاپ دوم، ۱۳۸۸
۳ از ۵ 

یکی دست‌نوشته‌های «پاسکوآل دوآرته» قاتل زندانی رو تو داروخونه پیدا می‌کنه. پاسکوآل بعد از قتل‌هایی که انجام داده، تو زندان داستان زندگی‌شو نوشته، تا شاید بتونه از بار گناهاش کم کنه. خیلی هم تظاهر به مذهبی‌بودن می‌کنه. طبق معمول قاتل زندگی خانوادگی خوبی نداشته و پدر و مادرش همیشه با هم دعوا می‌کردن، زندگی فقیرانه‌ای داشتن و این چیزا. از همون وقت ریشه‌های خشونت و نفرت توش شکل گرفته.

به نظرم به‌ترین ویژگی داستان طنز و وحشتی بود که همه‌جای کتاب حضور داشت. مثلاً این‌که پاسکوآل همیشه داره می‌گه که سرنوشت من مقدر بوده و من برخلاف میلم این‌جوری شدم ولی تقریباً هرجا که می‌تونه یه قتلی انجام بده، غفلت نمی‌کنه. یا صحنه‌های قتل در عین وحشتناکی، یه جورایی مسخره هم هستند.

داستان خیلی اغراق‌آمیزه. هم خط داستانی اغراق‌آمیزه، هم تأکیدهایی که تو روایت می‌کنه. رسماً مخاطب رو دستِ‌کم می‌گیره. [مثلاً نامه‌های آخر داستان یا این‌که چند بار تأکید می‌کنه داستان دقیق روایت نمی‌شه، خب خودمون می‌فهمیم دیگه.]

برای وقت‌هایی که آدم می‌خواد یه کتاب جمع‌وجور بخونه و رد شه، خوبه. ولی به نظرم، با شاه‌کار فاصله داره.

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند

برچسب: فرهاد غبرایی

بیگانه

آلبر کامو
ترجمه‌ی خشایار دیهیمی
نشر ماهی
۱۲۸ صفحه، ۴۹۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۸
۸ از ۱۰

من خیلی نمی‌تونم خوشم‌نیومدهام رو توضیح بدم. ولی تلاشم رو می‌کنم.

بیگانه با مرگ مادر مورسو شروع می‌شه. و اون جمله‌ی معروف: «امروز مامان مُرد. شاید هم دیروز. نمی‌دانم.» از همون اول معلومه که راوی یه آدم بی‌تفاوت و تقریباً منفعله. آدمی که مرگ مادرش غمگینش نمی‌کنه و این چیزا. به قول خود کامو، وارد بازی‌های آدم‌ها نمی‌شه. به نظرم فصل اول خیلی خوبه. تا جایی که روحیات مورسو و تقابلش با دنیای اطرافش توصیف می‌شه و ما می‌بینیم، داستان خوب و روون پیش می‌ره، فضاسازی‌ها و از همه مهم‌تر لحن بی‌تفاوت مورسو عالین.

ولی فصل دوم رو دوست نداشتم. فصلی که نوشته شده تا کامو اندیشه‌های خودشو توضیح بده. شیء نشون‌دادن آدم‌های بیرون از دنیای مورسو، مسخره‌کردن دستگاه قضایی، مونولوگ‌های نسبتاً طولانی مورسو درباره‌ی زندگی و آخرش هم تسویه‌حساب با کشیش‌ها. کاملاً لحن داستانی کتاب از بین می‌ره. مانیفست زندگی مورسو گفته می‌شه. وقتی فصل دوم رو خوندم فهمیدم که کامو فصل اول رو هم نوشته که به این چیزا برسه. همه‌ش دارم افسوس این رو می‌خورم. نمی‌فهمم نویسنده‌ای که فصل اول رو با اون قدرت نوشته، چرا شروع می‌کنه این‌جوری نظریه صادر کردن.

چاپ کتاب واقعاً خوبه. ترجمه هم همین‌طور.

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب‌های عامه‌پسند
+ کتاب‌خوانه
+ کتاب‌نیوز

برچسب: آلبر کامو، خشایار دیهیمی

خاک غریب

جومپا لاهیری
ترجمه‌ی امیرمهدی حقیقت
نشر ماهی
۳۶۰ صفحه، ۶۰۰۰ تومان
چاپ دوم، ۱۳۸۸
۸.۵ از ۱۰

بخش یکِ کتاب ۵ داستان‌کوتاه مستقله و بخش دو، سه داستانِ به‌هم‌پیوسته درباره‌ی هِما و کاشیک. به نظرم این کتاب ادامه‌ی منطقی کتاب‌های قبلی لاهیریه. شخصیت‌های جومپا لاهیری تو «خاک غریب» ادامه‌ی همون آدم‌های «مترجم دردها» و «هم‌نام»‌ان. این‌جا محور داستان‌ها بچه‌های مهاجرین هند به آمریکان. اگه اون‌جا با آدم‌های سروکار داشتیم که بین فرهنگ آمریکایی و هندی سرگردان بودن، این‌جا آدم‌ها فرهنگ آمریکایی رو انتخاب کردن ولی غربت رو از نسل قبل به ارث بردن. تعارضشون با دنیای بیرون شخصی‌تر شده. انگار همه‌ی درگیری‌های نسل قبل [غربت، تفاوت فرهنگ، برقراری ارتباط با آمریکایی‌ها، دل‌تنگی برای گذشته، تنهایی و...] رفته تهِ ذهن شخصیت‌های «خاک غریب» و پس‌زمینه‌ی زندگی‌شون شده.

لاهیری از اون نویسنده‌هاس که با جزئیات زیاد می‌نویسه و داستانشو سر حوصله تعریف می‌کنه. مثلاً می‌آد بعد از این‌که شخصیت اصلی داستان رو دیدیم، برامون با حوصله‌ی زیادی می‌گه که این یارو مامان باباش کجای کلکته زندگی می‌کردن، چی شد اومدن آمریکا، چی شد شخصیت ما از خانواده‌ش فاصله گرفت و این‌جور چیزها. می‌خوام بگم این‌که خانواده چه تأثیری رو بچه می‌ذاره، این‌که چی شده که این آدم به این‌جا رسیده، دغدغه‌ی خیلی مهمی واسه لاهیریه و لاهیری روایت‌گر قدرتمندی از زندگی آدم‌هاس.

لاهیری تکنیک‌های داستان‌گویی رو که قبلاً داشت ادامه و گسترش داده. مثلاً همون چیزی که درباره‌ی مترجم دردها گفتم -این‌که داستان‌ها وسعت تاریخی و جغرافیایی دارن- تو «خاک غریب» گسترش پیدا کرده. آدم‌ها نه‌تنها از هند به آمریکا اومدن، که مدام تو سفرن. یه نکته‌ی بد اینه که از ایجاز داستان‌های مترجم دردها این‌جا خبری نیست. تأکید روی جزئیات زیاد شده.

من از همه‌ی ۵ داستان بخش اول خوشم اومد. داستانِ «انتخاب جا» از این مجموعه برای من کافی بود. ولی این باعث نمی‌شه نگم که از داستان‌بلند «هما و کاشیک» خیلی خوشم نیومد. چندتا چیز اذیتم کرد. مهم‌ترینش این بود که ارتباط داستان‌ها به هم رو خیلی توضیح می‌داد. یکی دیگه هم این‌که نفهمیدم چه‌جوری داستان «اولین و آخرین بار» خطاب به «کاشیک» نوشته شده. منظورم اینه که چیزهایی خطاب به کاشیک گفته می‌شه که کاشیک اون‌ها رو می‌دونه و لزومی نداره بهش گفته شه. این‌که پدر و مادر کاشیک کِی اومدن آمریکا، چیزیه که ما نمی‌دونیم، ولی کاشیک که می‌دونه. با چه منطقی خطاب به کاشیک گفته می‌شه؟

طرح روجلد کتاب عالیه. عکس‌های روش دقیقاً فضای داستان‌های لاهیری رو می‌رسونه. کلاً توصیه می‌شه.

درباره‌ی این کتاب:
+ گفت‌وگو با جومپا لاهیری
+ کرم کتاب
+ اعتماد

برچسب: جومپا لاهیری، امیرمهدی حقیقت

دوست بازیافته

فرد اولمن
ترجمه مهدی سحابی
نشر ماهی
۱۱۲صفحه، ۱۲۰۰تومان
چاپ اول، ۱۳۸۶
۹از ۱۰

«در فوریه‌ی ۱۹۳۲به زندگی من پا گذاشت و دیگر هرگز از آن جدا نشد. بیش از نُه‌هزار روز دردناک و از هم گسیخته از آن هنگام گذشته است. روزهایی که رنج درونی یا کار بی‌امید آن‌ها را هر چه تهی‌تر می‌کرد سال‌‌ها و روزهایی که برخی از آن‌ها پوچ‌تر از برگ‌های پوسیده‌ی درختی خشک بود.»

راوی پیرمرد شصت ساله‌ی یهودیه که با قدرت گرفتن هیتلر از آلمان خارج شده و بعد از اون از هرچیزی که رنگی از آلمان داشته فرار کرده و حتی سال‌ها کتاب شاعر مورد علاقه‌اش رو هم باز نکرده. و کتاب خاطرات راوی از سال‌های قبل از این ماجراست. خاطرات دوستی دو نوجوان در سال‌های قبل از جنگ جهانی دوم. پسرهایی هردو خودشون رو آلمانی می‌دونند و سیاست رو برای بزرگ‌ترها.

فرد اولمن برعکس بیشتر نویسنده‌هایی که از این جنگ نوشتند تأکیدش روی کشتن یهودی‌ها یا آزارهایی که مستقیماً وارد شده، نیست. دوست بازیافته بیشتر از هر چیز مرثیه‌ای برای اتفاقاتیه که می‌تونستند بیفتند و قبل از وقوع خفه شدند. حسرت پسری که آلمانی بودن خودش رو مسلم می‌دونه، عاشق کشورشه و آرزوش شاعر شدنه ولی سال‌هاست حتی آلمانی حرف نزده و یک خط شعر ننوشته.

دوست بازیافته یه پایان کوبنده‌ی خوب داره ولی برعکس خیلی کتاب‌ها و داستان‌های دیگه ارزشش رو فقط از این پایان‌بندی نگرفته. به هرحال بهتره  قبل از خوندن پشت جلد، مقدمه و جمله‌ی آخر رو نخونده باشید.

حجم کتاب کم و قطعش جیبیه و  راحت می‌شه تو یه نشست خوندش. ترجمه مهدی سحابی هم حرف نداره کلاً. 

درباره‌ی این کتاب:
+ قصه‌های عامه‌پسند
+ اثر
+ کپو کوره
+اعتماد

برچسب: فرد اولمن، مهدی سحابی

مترجم دردها

جومپا لاهیری
ترجمه‌ی امیرمهدی حقیقت
نشر ماهی
۲۲۴ صفحه، ۲۳۰۰ تومان
چاپ چهارم، ۱۳۸۵
۹ از ۱۰

قبل از این کتاب از جومپا لاهیری «هم‌نام»، داستان «جهنم-بهشت» تو «خوبی خدا» و یه داستان تو «روزی روزگاری، دیروز» خونده بودم. تقریباً درون‌مایه‌ی همه‌ی داستان‌های لاهیری یه چیزه. تقابل یا گره‌زدن دو فرهنگ هندی و آمریکایی. توی هر داستان یه جور. ولی چیزی که مهمه اینه که قضاوت نمی‌کنه. و خودش رو تکرار نمی‌کنه. و مهمه که داستان‌ها فقط همین تقابل نیستند.

شخصیت‌های داستان‌های لاهیری خیلی ملموسن. فضاهای تأثیرگذار و به‌یادموندنی‌ای می‌سازه. و خوب قصه می‌گه. از همین تقابل دو فرهنگ خوب استفاده می‌کنه و موقعیت‌های جالبی می‌سازه. خلاصه کارش درسته.

جومپا لاهیری، خودش هندی-آمریکاییه. و انگلیسی می‌نویسه. البته زبان داستان‌ها که تو ترجمه معلوم نمی‌شه. ولی فکر می‌کنم نویسنده‌های غیر انگلیسی‌زبانی که انگلیسی می‌نویسن، مثل لاهیری و ایشی‌گورو، از نظر زبان، درون‌مایه‌ی داستان، روایت و این چیزا به یه چیز جدید می‌رسند که فقط برای خودشونه. چون هم‌زمان دارند از امکانات دو زبان و دو فرهنگ برای نوشتن داستان استفاده می‌کنند و مصالح بیش‌تری دارند.

یه کار جالبی لاهیری می‌کنه، اونم اینه که به داستان‌هاش وسعت تاریخی و جغرافیایی می‌ده. مثلاً تو داستان «جذاب» یه پسربچه هست که پای‌تخت کشورها رو از حفظ می‌گه. یا یه جا هست که دورتادورشون نقشه‌ی کره‌ی زمینه. یا می‌آد یه واقعه‌ی تاریخی رو تو داستان به‌کارمی‌بره. یا تو زمان حال داستان بُرش می‌زنه و یه ماجرایی رو از گذشته نقل می‌کنه. می‌دونید، این‌جور کارا باعث می‌شه آدم بعد خوندن هر داستان حس کنه چقدر قصه براش تعریف شده. چقدر چگالی داستانا بالا بوده. انگار به داستان حجم می‌ده.

یادم نیست کجا. ولی تو یکی از همین وبلاگا خوندم که نویسنده‌های نیویورکر همه تحت تأثیر جان آپدایک‌ می‌نویسن. از آپدایک فقط یه داستان‌کوتاه خوندم. ولی این هست نویسنده‌های جدیدی که از نیویورکر اومدن شبیه هم می‌نویسند.

داستان‌های «موضوع وقت»، «مترجم دردها»، «جذاب» [اسم اصلی‌: s-e-x-y] و «سومین و آخرین قارّه» خیلی خیلی خوب بودند. ترجمه‌ هم خیلی خوبه. انتخاب کلماتِ امیرمهدی حقیقت عالیه. خلاصه که «مترجم دردها» رو بخونید.

×××

«...يک روز حتی خواست تکه‌ی هندی اسمش، ميرا، را توی دفتر يادداشتش بنويسد. جهت حرکت قلم و توقف‌ها و چرخش‌های دستش برايش نامأنوس بود. در لحظاتی که فکرش را نمی‌کرد بايست خودکار را از روی کاغذ برمی‌داشت. اول طبق جهت فلش‌های کتاب، از چپ به راست خط زمينه را کشيد. بعد حروف را يکی‌يکی روی آن نوشت. يکی از حرف‌ها بيشتر شبيه عدد شد تا حرف. آن يکی تقريباً مثلث از آب درآمد. خيلی سعی کرد تا عاقبت توانست حروف اسمش را شبيه حروف توی کتاب درآورد. تازه هنوز هم مطمئن نبود درست نوشته باشد. هيچ بعيد نبود به‌جای ميرا نوشته باشد مارا. چيزی که نوشته بود يک سری خطوط بی‌معنی بود ولی با تعجب می‌ديد که اين کلمه در گوشه‌ای از دنيا معنايی دارد...»

درباره‌ی این کتاب:
+ صفحه‌ی مترجم دردها در وبلاگ امیرمهدی حقیقت
+ کتاب‌خوانه
+ کتاب‌های عامه‌پسند
+ آق‌بهمن
+ کتاب‌نیوز

سوء ظن

نویسنده: فردریش دورنماتمترجم: س. محمود حسینی زاد
انتشارات ماهی
چاپ دوم، ۱۳۸۷
۱۶۷ صفحه، ۱۴۰۰ تومان
۹ از ۱۰

من همه‌ی سال‌های راهنماییم رو با هرکول پوارو گذروندم و هیچ وقت هم هیچ حس بدی به رمان‌های پلیسی نداشتم ولی فکر می‌کنم این کتاب می‌تونه اونایی رو هم که میونه‌ی خوبی با داستان های پلیسی ندارن راضی کنه. البته خیلی‌ها کتاب رو به خاطر بار فلسفی‌ای که داره اصلا پلیسی نمی‌دونن.

 قهرمان کتاب برعکس قهرمان‌های معمول بازرس برلاخ پیر و مریضه که سرطان داره و حدودا قراره یه سال دیگه بمیره.  وقتی تو بیمارستان بستریه با دیدن یه عکس و شنیدن حرف‌های دکترش که دوستش هم هست دچار یه سوءظن می‌شه و دنبال این حدسش راه می‌افته. کل داستان توی دو تا اتاق بیمارستان می‌گذره و برلاخ پیر تقریبا از جاش تکون نمی‌خوره. ولی با این وجود کتاب هیجان و کشش لازم برای زمین گذاشته نشدن رو داره. و دیالوگ یا در واقع مونولوگ‌های چند صفحه‌ای هم ریتمش رو کند نمی‌کنه یا حوصله رو سر نمی‌بره.

به نظرم کم تحرکی و تقریبا ساکن بودن فضای داستان جون می‌ده برای تئاتر. نمی‌دونم چیزی از روش ساخته شده یا نه. آخر کتاب که یه گزیده از اقتباس‌هایی که از کارهای دورنمات شده نام برده، از این اسمی نبرده بود.

دورنمات این کتاب و «قاضی و جلادش» رو به خاطر نیاز مالی نوشته و اول به صورت پاورقی چاپشون کرده ولی بعداً پلیسی نویسی رو ادامه داده.

قطع جیبی و طرح جلد جالب(کار حسین سجادی) و نارنجی مخصوص نشر ماهی هم که حرف نداره. کلا ماهی بدجوری داره کتاب های خوب و دوست داشتنی چاپ می کنه.