زنگبار یا دلیل آخر

آلفرد آندرش
ترجمۀ سروش حبیبی
نشر ققنوس
۱۹۸
 صفحه. ۲۸۰۰ تومان
چاپ اول. ۱۳۸۷
۴ از ۵

زنگبار، داستان فرار است. «پسر»، ماهیگیرزاده‌ای نوجوان، «یودیت»، دختر یهودی بورژوا، «هلاندر»، کشیشِ لنگ، «گرگور»، سخنگوی حزب، «کنودسن»، ماهیگیری که به حزب پشت کرده است، و مجسمۀ چوبی راهب کتابخوان، شخصیتهایی هستند که فرار آنها را به هم پیوند می‌دهد. داستان در «رریک»، بندر کوچک و مرده‌ای در ساحل دریای بالتیک می‌گذرد. زندانی با باروهای غول‌آسا، که اتصالش با دریا، آدمها را برای فرار به آنجا می‌کشاند. زمان، سالهای پیش از جنگ جهانی دوم است. روایت داستان، بیشتر روایتی است از درون شخصیتها که در فصلهای کوتاه تقسیم شده است. هر فصل نام شخصیت یا شخصیتهای اصلیی را که در آن شرکت دارند بر خود دارد. شخصیتهای داستان، نه در آن چیزی که از آن می‌گریزند مشترکند و نه در سرانجام گریزشان. فرار از «دیگران»، نامی که در داستان، فاشیستهای حاکم با آن خوانده می‌شوند، یا از حزبِ شکست‌خورده، یا از چیزی نامعلوم. مقصد فرار همه اما، آن سوی آبهاست که آلمان تمام می‌شود.

آلفرد آندرش (1914-1980) آلمانیست. زنگبار هم مانند زندگی نویسنده‌اش، زمینۀ سیاسی پررنگی دارد. درگیری کلیسا و فاشیسم و کمونیسم و گیرافتادن آدمها در این کشاکش، ماجرای اصلی داستان است. داستان، روایتی خطی دارد و نثری زیبا (و البته ترجمه‌ای خوب) که گاهی شاعرانه هم می‌شود. از آندرش، جز این کتاب کتاب دیگری به فارسی ترجمه نشده است. به گفتۀ مترجم، این کتاب از مهمترین رمانهای اوست که به بیشتر زبانها ترجمه شده است. شخصیت‌پردازی خوب و ریتم یکدست هم داستان را جذاب کرده.

 اگر مثل من داستانهایی که در فضای بندر و ماهیگیری می‌گذرند برایتان جذاب است و همین طور ماجراهای سیاسی و اجتماعی جنگهای جهانی، از خواندن زنگبار لذت زیادی خواهید برد. 

گفت: روی یک کشتی باری هم کار خوب یاد می‌گیرم و ملوان می‌شوم. یک خرده هم دنیا را می‌بینم. مادرش با اوقات تلخی آهسته غر زد که: دنیا را می‌بینم. همه‌تان می‌خواهید دنیا را ببینید. پدرت هم همه‌اش می‌خواست دنیا را ببیند.

پسر پکر در گوشه‌ای نشست و در فکر فرو رفت. کوچک‌ترین خاطره‌ای از پدرش نداشت. اما وقتی حرف‌های مادرش را دربارۀ او می‌‍شنید می‌فهمید که پدرش چرا مرده بود. زیرا هرگز نتوانسته بود دنیا را سیر کند. سفرهای بی‌معنی‌اش به میان دریا و میخوارگی‌اش بیان فوران یأس بود و تلاش برای واکندن خود از زندگی‌اش که از هر چیز دیدنی خالی بود.

 مرتبط: 
پروندۀ شهروند امروز دربارۀ این رمان و مصاحبه با سروش حبیبی

حسین کرد شبستری

ویراسته علیرضا سیف‌الدینی
انتشارات ققنوس
۲۲۱ صفحه، ۲۴۰۰ تومان
چاپ دوم، ۱۳۸۶
۲ از ۵

در دوران صفویه و در عهد شاه عباس، که کار شیعه و سنی بالا گرفته بود و آتششان برای هم تیز بود، هر از چندی پیدا می‌شدند «چهاریاری»هایی که توطئه می‌کردند علیه «علویون» به مسند نشسته و اگر نه به قصد تاج و تخت تمام مملکت، اقلا به امید حکومت ولایتی از این وسیع کشور تازه به هم رسیده دندان تیز می‌کردند و چنگال نشان می‌دادند. سر یکی از همین مرافعه‌های قدرت است که آدم‌های عبدالله‌خان، حاکم بلخ، به طمع خون مسیح تبریزی، نوچه شاه عباس، در تبریز آتشی به پا می‌کنند که دودش چشمه خورشید را تیره و تار می‌کند. مسیح‌خان که پیدایش می‌شود، پنجه به پنجه پهلوان خُطایی می‌اندازد و آتش فتنه را برای مدتی می‌خواباند.

از قضا، در گیر و دار این آتش فتنه، روزی مسیح بر بازار تبریز می‌گذرد که می‌شنود جوانی دو نفر را به ضرب مشت کشته. مسیح می‌پرسد: «چرا کشتی؟»
می‌گوید: «هر گاه ما در این‌جا حال خود را نگاه نداریم در بیابان چگونه می‌توانیم نگاهداری نماییم. گوسفندان ما را می‌خواستند ببرند ندادیم. خواستند ما را بزنند ما هر یک را مشتی آهسته زدیم مردند.»
مسیح می‌گوید: «هر گاه محکم‌تر می‌زدی چه می‌شدند؟»
می‌گوید: «با خاک یکسان می‌شدند.»
و این غول بی‌شاخ و دم حسین کرد شبستری است، که به لطف توجه و مراقبت مسیح پهلوانی می‌شود زورمند و بی‌حریف، مرید شاه عباس. باقی داستان شرح سفر پهلوان حسین است به دیار هندوستان برای گرفتن مالیات هفت ساله آن خطه، و مقاومت و کارشکنی حاکم چهاریاری آن دیار و جنگ و کشتی.

داستان حسین کرد شبستری از داستان‌های عامیانه ایرانی است که بین مردم ساخته شده و نه اصالتش معلوم است و نه نویسنده مشخصی دارد. ضبط‌ها و روایت‌های مختلف آن هم، در اصل و فرع ماجرا، فرق‌هایی با هم دارند (که باعث شده مثلا حسین کرد نشر چشمه حجمی حدود سه برابر این کتاب داشته باشد). آن چه روشن است این که داستان زیاده عامیانه است: تمام آدم‌های خوب شیعه‌اند و هر سنی‌ای «حرام‌زاده» است، زور بازوی حسین هر کار او را توجیه می‌کند، هر کس که پشت دیگری را به خاک برساند در موضع حق است (حسین به همین شیوه چند نفر را شیعه می‌کند)، و رفتار آدم‌ها توجیه‌کننده ایدئولوژی آن‌هاست. حسین به هر شهری که می‌رود ورودش به آن شهر را با دست‌بردی اساسی به خزانه آن شهر اعلام می‌کند و عده بسیاری از مردم عادی آن شهر را می‌کشد چون که آمده تا از حاکم مالیات بگیرد (دقت کنید که این اتفاقات حتی پیش از آن می‌افتد که حاکم بداند باید مالیات بدهد!). مخلص کلام آن که دست‌پخت نسل در نسل قصه‌گویان امی متاخر ایرانی، از این دید، حماقت‌نامه‌ای بی‌بنیان و متناقض است. اما مثل هر چیز عامیانه دیگری، پر است از قصه و ماجرا، و انعکاسی است ساده‌دلانه از درونیات جامعه‌ای گنگ.

نکته دیگر این که داستان حسین کرد پر است از تکرار. حسین تعداد زیادی پهلوان را، در جنگ تن به تن، وسط بازار شهر می‌کشد. هر شب یکی، و همه را هم مثل هم. و ما هر بار تکرار این ماجرا را با همان روایت و جزئیات پیشین آن می‌خوانیم. این روند البته در خواندن بسیار خسته‌کننده است، اما در نظر گرفتن این که احتمالا این داستان به شکل سریالی چندین قسمتی، و هر شب بخشی از آن قبل خواب، برای مخاطبش تعریف می‌شده، وزن این ویژگی ملال‌آور را کم‌تر می‌کند.

انتشارات ققنوس داستان حسین کرد شبستری را در غالب یکی از کتاب‌های «مجموعه ادبیات عامه» چاپ کرده است. مجموعه‌ای که، گر چه نه چندان سریع، بنا دارد تعدادی از مهم‌ترین داستان‌های عامیانه فارسی را به کتاب تبدیل کند، و تا به حال جز حسین کرد، «مختارنامه»، «شیرویه نامدار» و «ملک جمشید» را هم به چاپ رسانده است. در کل مجموعه خوشایندی است که با کیفیت مناسبی به بازار رسیده، اما اصلی‌ترین ایرادی که می‌توان به آن گرفت این است که در ذکر منابع به «نسخه‌های متعدد» کفایت شده، و از این لحاظ در مورد اصالت متن خواننده را دچار تردید می‌کند. به علاوه، هیچ توضیحی در تمام متن کتاب، مثلا برای معنی کردن لغات قدیمی و امروزه کم‌کاربرد، آورده نشده جز در یک مورد، آن هم مربوط است به کلمه کَستُوان (به معنی زشتی)، که ظاهرا ترسیده‌اند جور ناجوری خوانده شود.

***

«تهمتن غرق آهن و فولاد شد و با بهیار از مغاره بیرون آمدند و مانند برق لامع رو به شهر جهان‌آباد نهادند. تا از خندق جستن نمودند، خود را آن طرف خاکریز گرفتند. سر کمند را به دیوار بند نمودند و مانند مرغ سبک‌روح بالا رفتند و از آن طرف سرازیر شدند و رفتند به ضرابخانه و دیدند بیست نفر خوابیده‎اند. همه را بی‌هوش نمودند. تهمتن خنجر کشید، زنخ هر یک را گرفت و گوش تا گوش برید. شال دستمال را با بهیار پر از زر کرد و کوله‌بارها را بست و مانند برق لامع از راهی که آمده بودند برگشتند و می‌آمدند که برخوردند به ازبک‌ها...» - صفحه ۱۲۷، ۱۲۸ کتاب

مرتبط:
+ کوتاه شده داستان حسین کرد شبستری، سایت دیباچه
+ نگاهی به کتاب قصه حسین کرد شبستری، موسسه انتشارات امیرکبیر، به نقل از خبرگزاری فارس
+ بفرمایید قصه حسین کرد شبستری!، خبر آنلاین

چشمان باز مانده در گور

میگل آنخل آستوریاس
ترجمه سروش حبیبی
انتشارات ققنوس
۷۸۴ صفحه، ۷۵۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۴
۴ از ۵

یکی از رمان‌های مهم آستوریاس، نویسنده گواتمالایی برنده جایزه نوبل ۱۹۶۷. عنوان اصلی کتاب هست «The Eyes of the Interred»، که شاید «چشمان دفن‌شدگان» ترجمه نسبتا دقیقی ازش باشد. سروش حبیبی، که کتاب را از انگلیسی ترجمه کرده، اسم «چشمان باز مانده در گور» را از یک بیت شعر سعدی برداشته:
اگر من نبینم مر او را هلاک
شب گور چشمم نخسبد به خاک
و با خواندن رمان تصدیق خواهید کرد که عنوان خیلی خوبی را برای ترجمه فارسی انتخاب کرده، که هم با مضمون رمان هم‌خوانی دارد و هم حتی عباراتش عینا درون کتاب آمده‌اند. طراحی جلد، کیفیت کاغذ، چاپ، صحافی خیلی خوب‌اند. ترجمه هم واقعا تحسین‌برانگیز است.

این رمان جلد آخر از «سه‌گانه موز» آستوریاس است، سه رمان که همگی به موضوع کنترل صنعت موز آمریکای لاتین توسط خارجی‌ها، به خصوص آمریکایی‌ها، می‌پردازند. ماجرای رمان در گواتمالای دیکتاتورزده می‌گذرد و با پوشش تعداد زیادی شخصیت و سطوح و لایه‌های مختلف اجتماعی گواتمالا، جریان اعتصابی سراسری را، که به سرنگونی دیکتاتور این کشور منتهی شد، از ابتدا تا انتها تعریف می‌کند.

«چشمان باز مانده در گور» را شاید بشود رمان «نفرت» دانست، دقیقا همان نفرتی که در شعر سعدی هم هست. جامعه‌ای که تک‌ تک آدم‌هایش منتظر انتقام گرفتن از مسبب بدبختی‌هایشان‌اند، و حتی مرده‌هایشان در گور با چشم باز خوابیده‌اند تا، گر چه بعد از مرگ، روزی را ببینند که ناحق‌شان حق می‌شود و بالاخره انتقام‌شان را می‌گیرند. کتاب پر است از آدم. همه این آدم‌ها ساخته می‌شوند و دنیای خودشان را دارند، تأثیرشان را روی داستان می‌گذارند و از آن متأثر می‌شوند. البته شاید به دلیل زیاد بودن این آدم‌ها، بعضی‌هایشان نصفه می‌مانند و ماجرایشان به سرانجام نمی‌رسد. مهم‌ترینشان هم کشیشی است که اتفاقا ماجرای جالبی را شروع می‌کند ولی بعد از هفتاد همان‌طور نصفه ولش می‌کند و داستانش گم می‌شود. شاید هم به خاطر طولانی شدن رمان نویسنده خسته شده و بعضی‌ از طرح‌هایش یادش رفته، چون افت رمان هر چه که به آخرش نزدیک‌تر می‌شود، محسوس‌تر است.

آستوریاس نویسنده مهمی بوده.  یکی از اولین کسانی که «رئالیسم جادویی» را اختراع و ازش استفاده کردند، و از شکل‌دهندگان به رمان آمریکای جنوبی. اگر یوسا و مارکز خوانده باشید، هر دو را توی همین رمان می‌بینید. به وضوح می‌شود تأثیر گرفتن هر دو را از آستوریاس حس کرد و روندی را که یک نفر را به نویسنده بزرگی مثل یوسا تبدیل می‌کند، دنبال کرد. روایت پیچیده و چند شخصیتی، داستان‌پردازی‌های موازی، آدم‌هایی که رفتارشان مبتنی بر عدالت شخصی است، نفوذ به زندگی آدم‌های طبقه فقیر، و هر از چندی جمبل و جادو، از ویژگی‌های این رمان، و احتمالا باقی رمان‌های آستوریاس‌اند. از او در ایران «مردی که همه چیز، همه چیز، همه چیز می‌دانست» با ترجمه لیلی گلستان هم در دسترس است. رمان حجیم «آقای رئیس جمهور»ش هم خیلی سال پیش ترجمه و چاپ شده و بعید می‌دانم بشود به این راحتی پیدایش کرد.

***

«بله، بهتر بود در را ببندد و قفل کند. هیچ کس از احتیاط ضرر ندیده است. اما نمی‌توانست. پلک‌ها به فرمانش نبودند و فرو می‌لغزیدند. چفت، کلون... شرط عقل این بود که... اما تکان نخورد... پیری و کوفتگی از بار کار و غصه‌های زندگی و سرخوردگی‌ها و دردسرهای روزانه و ظلم‌های فراوان حتی میل به دفاع از جانش را از او سلب کرده بود... اگر او را بکشند جسدش را جا خواهند گذاشت... کالبدش همین جا به امان خدا خواهد ماند. در و کلون و چفت برایش کلمات پوکی شده بود. فقط اندکی تلاش... وای که این اندک تلاش برایش چه دشوار بود. ممکن بود او را بی‌دفاع و بی‌پناه مثل یک سگ بکشند. خدایا پناه بر تو... .

همتی کرد. روی پتو غلتی زد، زیرا نمی‌توانست یکباره بلند شود. اما چنان که گفتی ناگهان فلج شده باشد، در همین حالت – با سری از بالش آویخته و پاهایی گشاد مانده – دستی بر لبه تخت گرفته و صورتی رو به زمین، پشت به قاتل موهوم باقی ماند.» - از کتاب

مرتبط:
+ مقدمه سروش حبیبی بر کتاب
+ مقاله روزنامه ایران در معرفی آستوریاس

برچسب: میگل آنخل آستوریاس، سروش حبیبی، انتشارات ققنوس

تسلی‌بخشی‌های فلسفه

آلن دوباتن
ترجمه‌ی عرفان ثابتی
نشر ققنوس
۳۰۳ صفحه،۴۸۰۰ تومان
چاپ پنجم، ۱۳۸۸
۸ از ۱۰

این اولین کتابی بود که از دوباتن خوندم. نوع نگاهش خیلی جالبه. یه جور سرحالی تو نوشته‌هاش هست که نمی‌دونم چطور توضیحش بدم. تو این کتاب سعی کرده از هر فیلسوف اون قسمت از زندگی و فلسفه‌(اش) رو که به نظرش به درد زندگی و مشکلات روزمره‌ای که هر آدمی باهاش سر و کار داره می‌خوره بگیره و به ساده‌ترین شکل ممکن توضیح بده. مثلاً سقراط برای مشکل عدم محبوبیت، نیچه در مواجهه با سختی‌ها و اپیکور در مقابل کم‌پولی و... .

این سادگی که می‌گم در اون حده که می‌شه گفت کتاب بدون هیچ اطلاعات فلسفی خیلی راحت قابل خوندنه. نثرش روونه و کتاب هم مصوره. عکس‌ها مرتبط به متنن، معمولاً نقاشی یا مجسمه‌ی فیلسوف یا یه همچین چیزهایی. ولی گاهی وقت‌ها هم مرتبط با بی‌ربط‌ترین و جزئی‌ترین نکته‌ای که تو متن اومده. مثلاً توی همون صفحه‌ی اول از این تعریف می‌کنه که تو نگارخانه‌ای بوده و دنبال کافه تریا می‌گشته تا شیرشکلاتی که خیلی دلش می‌خواسته بخوره، که چشمش به یه نقاشی می‌افته و... پایین صفحه عکس نقاشیه که ازش حرف می‌زنه و صفحه‌ی بعد وقتی خیلی جدی داری حرف‌هاش رو راجع به سقراط می‌خونی به عکس یه لیوان شیرکاکائو کنار یه بسته‌ی نسکوییک می‌رسی. این هم یه قسمت از همون حس سرحالیه، حالا غیر نوشتاریش.

×××
«مونتنی تلویحاً می‌گفت که دشوار یا کسالت‌بار بودن کتاب‌های علوم انسانی هیچ دلیل موجهی ندارد. حکمت نیازمند واژگان یا دستور زبان تخصصی نیست و مخاطب نیز از خسته شدن سودی نمی‌برد. در صورت کاربرد دقیق کسالت می‌تواند معرف ارزشمندی برای ارزش کتاب‌ها باشد. گرچه کسالت هرگز نمی‌تواند داور تمام و کمالی باشد (و در شکل‌های بدتر، به بی‌تفاوتی و عجول بودن عمدی می‌انجامد)، ولی توجه به سطوح کسالت می‌تواند مدارای در غیر این صورت افراطی ما را در برابر اراجیف تعدیل کند. کسانی که در هنگام مطالعه به کسالت خود توجه نمی‌کنند، مثل کسانی که به رنج بی‌توجه هستند، ممکن است به طور غیرضروری درحال افزایش رنج خود باشند. خطرهای کسالت نابجا هرچه باشد، این که هرگز به خود اجازه‌ ندهیم از مطالب مطالعاتی خود خسته شویم، درست به همان اندازه خطرناک است.»
تسلی‌بخشی در مواجهه با ناتوانی و نابسندگی.

درباره‌ی این کتاب:
+ خواب بزرگ [به همراه لینک دانلود برنامه‌ی تلویزیونی تسلی‌بخشی‌های فلسفه]

برچسب: آلن دوباتن

دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل‌وهشتم

جی. دی. سلینجر
ترجمه‌ی احمد گلشیری
انتشارات ققنوس
۲۶۳ صفحه، ۲۱۰۰ تومان
چاپ ششم، ۱۳۸۴
۹ از ۱۰

واقعاً نمی‌تونم جلوی وسوسه‌ی چند بار خوندن این کتاب مقاومت کنم. چیز جالب درباره‌ی سلینجر اینه که مضمون داستان‌هاش معمولاً شبیه به همن. خیلی هم درباره‌ش حرف زده شده. ولی آدم ازش خسته نمی‌شه. قشنگ می‌شه رد پای شخصیت‌های سلینجر رو تو داستان‌های مختلفش دید. منظورم این نیست که مثلاً خانواده‌ی گلس رو تو این داستان‌ها هم می‌بینیم و سیمور تو «یک روز خوش برای موزماهی» خودکُشی می‌کنه. منظورم اینه که «تدی» خیلی شبیه به بچه‌های خانواده‌ی گلسه. منظورم اینه که تأثیر فضای یه داستان رو می‌شه تو یکی دیگه دید.

سلینجر معمولاً ‌درباره‌ی آدم‌های دور از جمع می‌نویسه. آدم‌هایی که به هر دلیلی درک نمی‌شن و دنیای اطراف رو درک نمی‌کنن. حالا این آدم یا یه بزرگ‌سالیه که نمی‌تونه با محیط ارتباط برقرار کنه یا کودکیه که دنیای کودکیش اجازه‌ی درک شرایط رو نمی‌ده. این آدم‌ها چون گوشه‌گیرن، کم‌کم واسه خودشون دنیایی رو می‌سازن که فقط تو ذهن خودشون شکل گرفته و برای خودشون معنی داره. کاری که سلینجر می‌کنه اینه که دنیای اون‌ها رو -بدون نفوذ مستقیم به درون شخصیت- برای ما روایت می‌کنه. داستان‌ها معمولاً درباره‌ی زمان‌هایی‌ان که شخصیت‌ها در معرض عصیان و فروپاشی‌ان. دیالوگ‌ها و فضا عصبی و خفه‌ن.

چاره‌ی دیگه‌ای نداریم جز خوندنش. ترجمه خوب نیست. احمد گلشیری با همون لحنی که مارکز رو ترجمه می‌کنه همینگ‌وی و سلینجر رو هم ترجمه می‌کنه. گفتم دیگه. چاره‌ی دیگه‌ای نداریم. من از این حرصم می‌گیره که برداشته اسم یکی از داستان‌ها رو عوض کرده و گذاشته «دل‌تنگی‌های نقاش خیابان چهل‌وهشتم» بعد همین اسم رو گذاشته رو کتاب. وگرنه اسم کتاب «نُه داستان» بوده. فکر می‌کنم سلینجر عمد داشته که اسم کتاب ساده و بی‌ادا باشه. بعد این آقا اومده یه اسم متظاهرانه و پُرطمطراق رو کتاب گذاشته...

به جز «تدی» و «دل‌تنگی‌های نقاش خیابان چهل‌وهشتم» از بقیه‌ی داستان‌ها واقعاً لذت بردم. این کتاب رو چند بار بخونید.

برچسب: جی. دی. سلینجر، احمد گلشیری

هیس

محمدرضا کاتب
انتشارات ققنوس
چاپ دوم، ۱۳۸۰
۲۸۶ صفحه، ۱۵۰۰ تومان
۹ از ۱۰

اسم اصلی کتاب این است:
 ـ هیس:
- مائده؟
- وصف؟
- تجلی؟

راوی، ستوانی است که در نیروی انتظامی خدمت می‌کند و آشنایانش او را «لوطی» خطاب می‌کنند و علاوه بر قصه‌ی زندگی خودش، دو داستان دیگر هم روایت می‌کند؛ اولی در مورد کسی است به نام جهان‌شاه که ۱۷ زن کشته و حالا در انتظار اعدام است و با راوی درددل می‌کند، دومی قصه‌ی مردی است که در اتوبان خودش را زیر ماشین‌ها انداخته و کشته‌است و راوی بعد از دیدن جنازه‌ و خواندن دفتر یاداشت‌اش، با او احساس نزدیکی می‌کند، اسمش را مجید می‌گذارد و برایش خیرات می‌کند.

تم اصلی رمان خودکشی و شیوه‌ی روایت رمان، کاملن ذهنی است. قصه‌ها و شخصیت‌های داستان، گاه روی هم می‌افتند، مثلن شخصیت زنی به نام اکرم، چندین بار در کتاب تکرار می‌شود. هیس نوشته‌ای پست‌مدرن است و تقریبن تمام ویژگی‌های پست‌مدرن را در قالب زبان فارسی داراست. نویسنده‌ای که در متن حاضر می‌شود و از چند و چون نوشتن می‌گوید و در نهایت ناپدید می‌شود، صفحه‌هایی که با نقطه‌چین مشخص شده‌اند و از نظر نویسنده ربط چندانی به کتاب ندارند و پیشنهاد می‌کند که خواننده، آن صفحه‌ها را جدا کند، ضمیمه‌های ظاهرن بی‌ربط و عنوان‌های فراوان بی‌ارتباط، سهیم کردن خواننده در متن کتاب با گذاشتن جاهای خالی و ... همه‌ی این‌ها از موارد عجیب و غریب کتاب‌اند. مهم‌تر از همه این‌که مخاطب با چندین موضوع بی‌ربط شروع به خواندن کتاب می‌‌کند و با پیش رفتن در متن رمان، ارتباط درونی این موارد را درک می‌کند. البته نویسنده هم به کمک مخاطبش آمده، مثلن عمده‌ی نوشته‌های فصل اول، در حدود صفحه ی 200 و یک‌بار دیگر در آخر رمان تکرار شده‌اند.

خلاصه این‌که به نظر من، آقای کاتب در مرحله‌ی اول به درک کامل و صحیحی از پست مدرن رسیده‌اند (که اغلب نویسندگان ما نرسیده‌اند) و در مرحله‌ی دوم همین پست مدرنیسم را در متن ایرانی کتاب به خوبی جاری کرده‌اند به نحوی که مخاطبان کارهای نو و حتا خوانندگان آثار کلاسیک بتوانند از رمان بهره برند. خواندن کتاب هیس برای همه‌ی اهالی ادبیات، خصوصن  آن‌هایی که دنبال کارهای مدرن و پست‌مدرن‌اند، حداقل به عنوان جایگزین نوشته‌های براتیگان و امثالهم، توصیه می‌شود.

برچسب: محمدرضا کاتب

فرار کن، خرگوش

جان آپدایک
ترجمه‌ی سهیل سُمی
انتشارات ققنوس
۳۹۷ صفحه، ۵۸۰۰تومان
چاپ اول، ۱۳۸۷
۱۰ از ۱۰

«هری خرگوش» با زنش مشکل داره، یه شب که قراره بره بچه‌ش رو از خونه‌ی مادرش بیاره، از خونه می‌ره. و داستان کتاب پیش می‌ره. نکته تو اینه که رفتن هری حالت عصیان نداره. هری بدون تصمیم قبلی می‌ره. و همه‌ی کتاب با این ناپایداری روابط ادامه پیدا می‌کنه.

راوی داستان دانای کُله. ولی نه مثل دانای کل‌های رمان‌های کلاسیک. راوی تو بخش‌های مختلف کتاب با شخصیت‌های مختلف هم‌راه می‌شه. شاید شبیه «خانم دالاوی». انتخاب این نوع راوی، استفاده‌ای که ازش می‌کنه و انتخاب شخصیت‌هایی که جاهای مختلف روایت قراره باهاشون هم‌راه شه، خیلی هوشمندانه بود. تقریباً به همه‌ی شخصیت‌های درگیر ماجرای رفتن ِ هری پرداخته می‌شه. یکی از قدرت‌های این کتاب [همون‌طوری که از یه اثر مدرن انتظار می‌ره] اینه که با وجود این‌که راوی دانای کله، ولی قضاوت نمی‌کنه. شخصیت‌ها رو برای ما می‌کاوه، واقعیت رو به ما می‌گه و بعد کنار می‌ره.

به نظرم در عین این‌که قضاوت نمی‌کنه، ولی راه فرار هم نمی‌ذاره. کتاب هرچند با دویدن هری تموم می‌شه، ولی خیلی تلخه که می‌دونیم هری جایی نداره به سمتش بدوه. دویدن‌های هری، به نظر من، اگه قرار بود نتیجه‌ای داشته باشه، باید یه جایی تو ۴۰۰ صفحه‌ی رمان راه فرار می‌داشت. که نداره. لعنتی؛ فکر کردن به این قضیه افسرده‌م می‌کنه.

شاید یه کم خوندنش سخت باشه. توصیفات ریزبینانه و دقیقی داره. با دقت و وسواس زیادی تصویر رو می‌سازه. شاید یه کم حوصله بخواد. من می‌گم باحوصله توصیفاتش رو بخونید. ریزبینی و تشبیهاتِ فوق‌العاده‌ش منو به هیجان می‌آورد.

من واقعاً دوستش داشتم. از اون رُمان‌هایی بود که دوست داشتم من می‌نوشتمش. فکر می‌کنم بعداً باز هم برم سراغش. تو خوندنش شک و درنگ نکنید.

درباره‌ی این کتاب:
+ پروژکتور
+ نقد/ گفت‌وگو با سهیل سُمی

برچسب: جان آپدایک، سهیل سمی

پری فراموشی

فرشته احمدی
نشر ققنوس
230 صفحه، 3800 تومان
چاپ اول، 1387
7 از 10

 فرشته احمدی را بیشتر به عنوان منتقد ادبی در مطبوعات می‌شناسیم، اگرچه پری فراموشی سومین کتاب اوست. قبل‌تر مجموعه داستان «سارای همه» را از او خوانده‌بودم که از نظر من کار بسیار ضعیفی بود.
پری فراموشی حکایت زنی‌ست که دو بخش از زندگی‌اش را روایت می‌کند. بخش اول، قبل از ازدواج اوست: پدری که دوستش داشت، مرده، از مادر بیزار است، دانشگاه را ول کرده، در خیالات شبانه‌اش با مانی، همسایه‌ی دوران کودکی‌اش و در عالم واقع با دکتر روان‌شناس خود، ارسطو ارتباط دارد. با محو شدن مانی رویاها، مانی واقعی وارد زندگی راوی می‌شود. بخش دوم، دوره‌ای از زندگی بعد از ازدواج او و مانی را در برمی‌گیرد: راوی تحت تاثیر همسرش تبدیل به آدم جدی می‌شود، مدرکش را می‌گیرد و به کار مشغول می‌شود و از رویاپردازی کناره می‌گیرد تا آن‌جایی که با کمرنگ شدن باورش به مانی، دوباره به عالم تخیلاتش باز می‌گردد. مرگ مادر و اسباب‌کشی راوی و همسرش به آن خانه، پایان داستان را رقم می‌زند.
نظرگاه پری فراموشی اول شخص است و جهانی که این راوی می‌سازد، به شدت شخصی است و مخاطب را مجبور می‌کند که دنیا را فقط از دیدگاه او ببیند و اجازه‌ی هیچ قضاوت دیگری به مخاطب داده نمی‌شود، حتا اگر راوی به پریشان‌گویی و توهم و تخیل متهم باشد.  و از نظر من، این نقطه قوتی برای نویسنده محسوب می‌شود و اگر کسی درصدد درک واقعی مثلن شخصیت مادر باشد، باید هشیاری بیشتری به خرج دهد و از لابه‌لای گفته‌های راوی، سره را از ناسره متمایز کند. این دنیایی است مخصوص راوی، و اصلن همین ساخت خودمحور و ترتیب‌دادن دنیای داستانی منحصر به خود مولف است که تفاوت و نگاهی دیگر پدید می‌آورد.
مورد فوق و نثر زیبا و شاعرانه‌ی راوی که در تناسب کامل با محتوا و مضمون است، و هم‌چنین پرش‌های زمانی بدون قاعده و قانونی که در متن مشاهده می‌شود و آن را از حالت تک محوری و خطی در می‌آورد، از نقاط مثبت پری فراموشیاند. پیاده‌کردن مفهوم عقده‌ی الکترای فروید از طرفی و بازی‌دادن دکتر روان‌شناس در حین روش کار فرویدی او، یعنی دخل و تصرف‌کردن در تعریف خاطرات و حتا در مواردی دروغ‌گویی راوی، رمان پری فراموشی را به ژانر روانشناسانه پیوند می‌دهد.
به گمان من، اشکال کار در محافظه‌کاری بیش از حد نویسنده خلاصه می‌شود، یعنی جایی که امکان نزدیک‌شدن به خط قرمزها، عواطف و احساسات شدید و مناسبات غیر اخلاقی محتمل است، نویسنده با استفاده از طرایف الحیلی، مسیر داستان را منحرف می‌کند تا مبادا عملی منافی عفت صورت گیرد که به مذاق اخلاقیون خوش نیاید. نمونه‌ی بارز این انحراف را می‌توان در رابطه‌ی راوی با دکتر ارسطو دید که با دعوت ارسطو، یکی از روزهای سه‌شنبه یا پنج‌شنبه، راوی به خانه‌ی او می‌رود. قسمتی از گفتگوی آن‌ها و حتی چیدمان و نورپردازی خانه به روشنی وصف شده، ولی نویسنده، از توضیح بقیه‌ی موارد سر باز زده‌است. می‌گویم نویسنده، نه راوی، که دقیقن ردپای نویسنده و اِعمال ممیزی عقیده از طرف او به وضوح مشخص و ملموس است. مخاطب ساده هم می‌پذیرد، تا آن‌جا که راوی به اصرار ارسطو به آزمایش تشخیص بارداری تن می‌دهد و پس از جواب منفی، دکتر ارسطو از متن داستان غایب می‌شود مگر جاهایی در خیالات راوی. قضیه فقط به این‌جا ختم نمی‌شود. انتظاری که از راوی به‌اصطلاح پریشان داریم، کارهایی ناهنجار و غیرعادی، یا دست‌کم جسارت بیشتری است، در حالی‌که راوی پری فراموشی کاملن بر خط هنجارها حرکت می‌کند. وقتی نویسنده‌ای، این‌چنین محافظه‌کاری افراطی را به راوی اول شخص حقنه می‌کند، کل رمان تبدیل می‌شود به تابلویی از رنگ‌های خنثی و ملایم، بدون هیچ کنتراست یا حتی رنگ زنده و تندی، و این، ضربه‌ای می‌شود که کیفیت کل اثر را پایین می‌آورد. در نهایت، منِ خواننده، کلیت رمان را مثل همان دست‌نوشته‌های پراکنده‌ای فرض می‌کنم که لای پوشه‌ی آبی رنگ است و خود راوی در صفحه‌ی آخر می‌گوید، با این تفاوت که آن‌ها به دست ناشری افتاده و با نام پری فراموشی چاپ شده‌است.

درباره‌ی این کتاب:
+ کتاب در خانه
+ در روزنامه‌ها: اعتماد - فرهنگ آشتی و مجددن فرهنگ آشتی

تسلی‌ناپذیر

کازوئو ايشی‌گورو
ترجمه‌ی سهيل سمی 
 نشر ققنوس
۷۳۶ صفحه٬ ۸۹۰۰ تومان
چاپ اول٬ ۱۳۸۶
۱۰ از ۱۰

برای نوشتن از این کتاب نمی‌شه مثل بقیه‌ی کتاب‌ها با خلاصه شروع کرد. همه چیز خیلی پیچیده‌تر از اونه که بتونه توی چند خط گفته بشه٬ کل کتاب ماجرای چند روزیه که "رایدر" پیانیست معروف توی یه شهر کوچیک می‌گذرونه و قراره اونجا اجرا داشته باشه. اوایل کتاب واقعا گیج کننده‌است و البته هرچی جلو می‌ریم چیزی از این گیج کنندگی کم نمی‌شه٬ ولی کم‌کم از قالب‌ها محدودیت‌های دنیای واقعی جدا می‌شیم و دنبال قانون‌های طبیعی زمان و مکان نمی‌گردیم و حتی دنبال جدا کردن خیال و خاطره و واقعیت چون جدا کردنشون امکان نداره. راوی با این که اول شخص‌ه ولی تقریبا در حد دانای کل عمل می‌کنه و هیچ محدودیت زمانی٬ مکانی نداره و حتی افکار اطرافیانش رو هم می‌خونه.

خود ایشی گورو گفته: "تسلي ناپذير" کتاب عجيبي است. به عبارت ديگر بسياري از قوانين ‏را مي‌شکند. من واقعا نمي دانم خواننده‌ها از اين کتاب چه فهميدند.

یه جورایی برای من لذت اصلی این کتاب بعد از تموم شدنش بود. می‌شه ساعت ها بهش فکر کرد و لذت برد و کشف کرد. می‌شه به لحظه‌هایی که انگار رایدر داره به گذشته‌ی خودش نگاه می‌کنه فکر کرد و دانای کل بودنش رو با کلی نظریه توجیه کرد.( نوشتن از این نظریه‌ها خیلی وسوسه انگیزه ولی جاش توی معرفی کتاب نیست بعد از خوندن کتاب خوشحال می‌شم بیاید با هم درموردش حرف بزنیم)

یه چیزی که تو این کتاب خیلی به چشم میاد معماری شهر و مخصوصا هتل‌‌ه٬ همه جا خیلی دقیق تصویر و ساخته می‌شه و کاملا در خدمت داستان قرار‌می‌گیره حتی یه جاهایی حس می‌کنی مکان‌ها و فاصله‌ها کاملا انعطاف‌پذیرن(البته بیشتر از هرچیزی حس‌ه و شاید خیلی درست نباشه)

باربر هتل٬"گوستاو" و دوست‌هاش انگار از توی "بازمانده‌ی روز" اومدن و اگه بهشون فرصت داده بشه می‌تونن به اندازه‌ی همون کتاب از اهمیت شغلشون و ظرایفش حرف بزنن.

توی عالی بودن بازمانده‌ی روز حرفی نیست ولی من این کتاب رو ترجیح می‌دم. ممکنه حجمش زیاد باشه و پرگویی‌های عمدی و طفره رفتن‌هاش گاهی باعث بشه سرتون یا کتاب رو بکوبید به دیوار! ولی از دستش ندید.

ایشی گورو در Menu:
+بازمانده ی روز
+وقتی یتیم بودیم
+هرگز رهایم مکن

درباره‌ی این کتاب:
+اعتماد

تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران و سیمور: پیشگفتار

جی. دی. سلینجر
ترجمه‌ی امید نیک‌فرجام
انتشارات ققنوس
۲۰۶ صفحه، ۱۶۰۰ تومان
چاپ سوم، ۱۳۸۳
۱۰ از ۱۰

دارم به این فکر می‌کنم که من این‌جا هرچقدر هم زور بزنم، نمی‌تونم لذتی که وقت خوندن کتاب‌های مختلف می‌برم، به شما بدم. به خصوص درباره‌ی ۱۰از۱۰ها. منظورم اینه که شما تا کتاب رو نخونید، نمی‌تونید بفهمید که چقدر لذت‌بخشه که «بادی» بیاد درباره‌ی «سیمور» و کلاً خانواده‌ی گِلَس بنویسه. و کلاً سلینجر خوندن چه حالی می‌ده.

کتاب سه بخشه: تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران. [قبلاً با یه ترجمه‌ی دیگه و با اسم «بالابلندتر از هربلندبالایی» خونده بودم. اون ترجمه خیلی خوب نیست.] «سیمور: پیشگفتار» و یه مؤخره درباره‌ی سلینجر.

«تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران» روز عروسی سیمور گلس از زبان بادی‌ گلس برادرشه. [سیمور: شخصیت اسطوره‌ای سلینجر که تو داستان «یک روز خوش برای موزماهی» تو تعطیلاتی که با زنش رفته خودکشی می‌کنه.] تو مراسم عروسی داماد نمی‌آد و مهمون‌های عروسی از جمله بادی باید از اون‌جا که عروسی بوده برن خونه‌ی عروس. کل داستان چند ساعتیه که این قضیه کش می‌آد.

سیمور به جز همون داستانی که توش خودکشی می‌کنه دیگه حضور فیزیکی تو داستان‌های سلینجر نداره. تو این داستان هم سیمور رو از طریق آدم‌هایی که سوار ماشینی‌ان که مهمون‌ها را جا‌به‌جا می‌کنه، می‌شناسیم. و البته اتاق و خونه‌زندگی‌ش و دفترچه‌ی خاطرات شخصی‌ش.

و «سیمور: پیشگفتار» نوشته‌ی بادی برای درک و توضیح شخصیت سیموره. بادی با وسواس و پریشانی سیمور رو توضیح می‌ده. و شخصیتی پیچیده از سیمور معرفی می‌کنه. ولی نمی‌تونه خودکشی سیمور رو توجیه کنه.

سلینجر خیلی از حرف‌هاش رو از زبان بادی که نویسنده‌ست می‌زنه. یه جا بادی درباره‌‌ی سیمور می‌گه: «این شناخت بهم می‌گوید با کم‌نمایی و احتیاط نمی‌توان او را به چنگ آورد. در واقع، برعکس. از سال ۱۹۴۸ تاکنون دست‌کم یک دوجین داستان و طرح درباره‌ی او نوشته و متظاهرانه سوزانده‌ام -و به‌تر است نگویم که بعضی از آن‌ها واقعاً تر و تمیز و خواندنی بودند. اما سیمور نبودند. وقتی خفیف‌ترین و سربسته‌ترین حرف‌ها را در مورد سیمور بگویی، حرف‌هایت به دروغ تبدیل می‌شوند.»

مؤخره هم خیلی خوبه. درباره‌ی کتاب‌های سلینجر و شخصیتشه. احتمالاً می‌دونید که سلینجر خیلی مردم‌گریزه و خیلی نمی‌شه به چیزهایی که درموردش نوشتند اطمینان کرد. ولی به‌هرحال اطلاعات درباره‌ی سلینجر خیلی کمه. و کاری که مؤخره‌ی کتاب سعی داره بکنه اینه که از طریق حرف‌هایی که درباره‌ی سلینجر زده شده و شخصیت‌های آثارش یه جوری سلینجر رو بشناسونه. تا حدی موفقه.

یادمه یه بار پارسال محمدرضا و سپینود رفتن از ملت پرسیدن که چرا سلینجر رو دوست دارن. خب به یه چیزهای مشترکی رسیده‌ن که همه می‌گن. الآن یادم نیست. ولی احتمالاً مربوط می‌شده به زبان طنزگونه‌ و هولدن کالفیلد و نخبه‌گرایی و مرموز بودن خود سلینجر. نمی‌دونم... حس می‌کنم یه چیز دیگه‌ای هست که هیچ جا گفته نمی‌شه و چندان قابل توضیح نیست. یه جور لذت شخصی.

سلینجر در Menu:
+ هفته‌ای یه بار آدمو نمی‌کُشه 

پ.ن: «این پست‌های درفت‌شده‌ی من است که Menu را زنده نگه داشته‌‌است.» و بقیه‌ی منویی‌ها آگاه باشند که این پست‌ها هم روزی به پایان خواهند رسید.

آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند

حامد حبیبی
انتشارات ققنوس
۱۱۸ صفحه، ۱۸۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۸۷

[توضیح: نوشته‌هایی که در پایین می‌خوانید، همه با دیدی مثبت نوشته شده‌اند. قرار بود الهام که از این کتاب خوشش نیامده بود هم چیزی بنویسد، که هر چی صبر کردیم ننوشت.]

سپینود: ۹ از ۱۰
به نظر من مجموعه‌ی «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» یک مجموعه‌ی استثنائیه. برای این ادعا هم شاهد دارم از متن خود کتاب و داستان‌هاش. توی تمام مجموعه اضطراب و نگرانی و ترس موج می‌زنه که با طنزی نامحسوس چاشنی شده. و این حس و حال و ترس از یه کره‌ی دیگه نیومده یا از جنس هیولاهای وحشتناک نیست؛ جالبی ماجرا اینه که این ترس از رفتارهای عادی آدم‌ها و اتفاقات عادی و روزمره‌ی زندگی ساخته شده. یک جوری که بعد از خوندن این مجموعه آدم فکر می‌کنه دور و برش دلایل زیادی برای ترسیدن هست به شرط این که دقیق بشه. نمی‌خوام اغراق کنم اما من مثل داستان‌های این مجموعه رو فقط میون آثار بهرام صادقی دیده بودم. داستان‌های این مجموعه بعضی‌هاشون ممکنه اسم و محل جغرافیایی‌ِ ثابت و آشنا و ایرانی حتا نداشته باشند ولی به نظر من این اصلن دلیل ضعف اون‌ها نیست. گفتم که بهرام صادقی هم از این داستان‌ها داره مثل خود سنگر و قمقمه‌ها یا عافیت یا حتا خود ملکوت. فضاسازی داستان‌های این مجموعه فوق‌العاده است. حتا جایی که توی داستان «شب ناتمام» راوی با مردی به شکار می‌ره و پشت فرمان نشسته و وهم و تاریکی توی جنگل رو تصویر می‌کنه با نورهای زرد ماشین که فقط یک شعاع یک متری رو روشن کرده و توی همون فضای کم روشن تونسته یه حجم زیادی از سیاهی و ترس و وهم‌انگیزی شب رو بسازه. گاهی فضاسازی توی داستان اشتباه می‌شه با ساختن یک ساختمون! فضاسازی چیزی در حد اتمسفر داستان یا جو ساخته شده هم هست. ممکنه قهقه‌ی بلند خنده‌ی اون شکارچی توی داستان «شب ناتمام» بتونه تمام اون فضایی رو که نویسنده در اون داستان نیاز داره رو بسازه که این کارو کرده. داستان ضعیف توی این مجموعه به نظر من «قمر گمنام نپتون»‌ه.

توی داستان «اشکاف» آقای کمالی می‌ره توی یه اشکاف که یه بچه گربه رو پیدا کنه و گم می‌شه و هیچ اتفاقی نمی‌افته یعنی آدم‌های دیگه‌ی داستان به زندگی و حرف زدن و رفت و آمدشون ادامه می‌دن. انگار خیلی راحت هر آدمی می‌تونه از زندگی محو بشه به همین سادگی. مثل فیلم «ماجرا»ی آنتونیونی که شخصیت اول فیلم توی یک سوم ابتدایی فیلم گم می‌شه و دیگه فراموش می‌شه. داستان «شوخی» هم خیلی ایده‌ی جالبی داره چیزی که من گرفتم این بود که سه تا کارمند توی یه اداره هستن که زمان براشون سریع‌تر از دیگران می‌گذره. یک جورایی بعد زمان رو شکستن یعنی وقتی برای بقیه تابستونه اونا دارن زمستون رو تجربه می‌کنن. روزنامه‌ی امروز براشون تاریخ گذشته‌است و این زمان به تدریج براشون تصاعدی بالا می‌ره به حدی که آخر داستان پیر شدن و توقع بازنشستگی دارن. توی این داستان نظرگاه خیلی مهم بوده این که از دید خود اونا به قضیه نگاه کنی –که کمی لوس می‌شه- و این که از دید بقیه‌ی کارمندای اداره که نویسنده دومی رو انتخاب کرده برای همین دلیل واقعی گفته نشده و این داستان رو جذاب‌ترش کرده.

***

معین: ۸ از ۱۰
چون پست طولانیه، خیلی حرف نمی‌زنم. با حرف‌های سپینود موافقم. فقط اضافه کنم که تعلیق و وحشتی که داستان‌ها داشتند، من رو یاد داستان‌های نامنتظره‌ی رولد دال می‌انداخت. منظورم اینه که از اون جنس بود.

***

آراز: ۹ از ۱۰
اصلن ایده‌ی بدی نیست که گزیده‌ای از داستان‌های کوتاه یک مولف، وجه مشترکی داشته‌باشند که نه به صورت تکراری، بلکه به عنوان عاملی محوری بتوان داستان‌هایی را با زمان-مکان‌های متنوع در یک مجموعه قرار داد و منتشر کرد. تمام نه داستان مجموعه‌ی «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» یک ویژگی مشترک دارند که من اسمش را حلقه‌ی مفقود می‌گذارم. اغلب داستان‌های این مجموعه وقتی شکل می‌گیرند که همه‌گی روابط علی و معلولی رعایت شده‌اند و فقط یک حلقه از این زنجیره‌ی تسلسل منطقی ناپیداست؛ و جالب این‌جاست که نویسنده، به عمد، هیچ تلاشی در جهت یافتن آن حلقه‌ی مفقود نمی‌کند، آن‌را نادیده هم نمی‌گیرد، بلکه تمام ماجرا را با علم به همین فقدان ادامه می‌دهد. این چنین است که مخاطب، حیران می‌ماند و در پی یافتن آن اصل، بر کلیت متن شریک می‌شود. به عنوان نمونه، در داستان «اشکاف» راوی و یکی دیگر از همسایه‌ها به نام آقای کمالی در صددند به زن و شوهر همسایه کمک کنند تا گربه‌ی احتمالی را از اشکاف بیرون بیاورند که آقای کمالی در داخل اشکاف فراموش می‌شود. یا در خود «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» حلقه‌ی مفقود آن‌جاست که کسی متوجه می‌شود آگهی فروش خانه، ماشین و وسایل خانه‌اش در روزنامه چاپ شده و او بر اساس همین آگهی، در زمان کمی کل دارایی‌اش را می‌فروشد و از شهر خارج می‌شود. در اولین داستان مجموعه «فیدل» هم اتفاقی افتاده و مرگ سوسن را رقم زده و حالا پنج نفر از اقوام پس از مراسم تدفین، در راه بازگشت به شهرشان، در پی یافتن علتی برای مرگ سوسن هستند. می‌توان همین روند را ادامه داد که مثلن در «شب در ساتن سفید» هم پیرمرد صاحب‌خانه و شاید صداهای مرموزی را همراه خود خانه‌ی ویلایی فروخته‌اند و یا در «اکازیون» با بستن دریچه‌های سد کوچکی، آبادی مبهمی زیر آب می‌رود و با باز کردن این دریچه‌ها، شهری را سیل می‌برد، و یا در «شوخی» مفهوم زمان برای سه نفر از کارمندان با سرعت بیشتری جریان دارد.

اگر هر یک از عناصر داستانی را جدای از بافت داستان‌ها در نظر بگیریم، می‌توانیم اهمیت کار نویسنده را بیشتر درک کنیم. به عنوان نمونه، شخصیت‌پردازی مرد شکارچی در «شب ناتمام» فردی را با خصوصیات روانشناختی نشان می‌دهد که همه‌ی رفتارهایش نوعی ژست است (معادل POSE انگلیسی) و نه بیشتر؛ انگار لباس سفید گلف، بند و بساط شکار و حتا رنجرور او، پیپ و حتا غذا خوردن او منتهی به هیچ هدفی نمی‌شود و فقط در حد یک ژست باقی می‌ماند، که حتا می‌شود برای زندگی او هم چنین کیفیتی قائل شد. فضاسازی محدود به داخل ماشین و مناظر بیرون در «فیدل» را در نظر بگیرید، یا حتی خوردن آلبالو از تشت و رنگ خون مانند ناشی از آن را کمی ربط بدهید به موضوعی که مورد بحث است، مرگ یا قتل احتمالی کسی.

نثر حاکم بر کل مجموعه اگرچه ساده و پیراسته است، نشانه‌هایی هم از دیدگاه تیزبین خاص و زیباشناسانه‌ی نویسنده دارد. به عنوان نمونه کم نیستند جملاتی چون «... به هرحال شب شده‌بود و تنهایی داشت غلیظ می‌شد»(ص. ۱۱۶) یا «بچه که توی چمن‌ها می‌دوید ملخ‌های کوچک به هوا می‌پریدند، آرامش ملخ‌ها به هم می‌خورد.» (ص.۵۳)

ترکیب این ویژگی خاص با نثری ساده در زمان و مکان‌های مختلف و آشنا، داستان‌های مجموعه‌ی دوم حامد حبیبی را تبدیل به اثری ماندگار کرده‌است که شاید در هیچ مجموعه‌ی مشابه ‌ایرانی به این ترتیب شسته و رفته از کار درنیامده‌بود.

تشابه محتوایی و فرمی «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» را به آثار کوبه آبه نمی‌توان منکر شد. مثلن در داستان «مرگ نامربوط» راوی وقتی به خانه‌اش می‌رسد، با جنازه‌ای روبرو می‌شود و کل داستان تلاش‌های صاحب‌خانه برای کنارآمدن منطقی با این موقعیت است. همین مفهومی که به نام حلقه‌ی مفقود از آن یاد شد، محور داستان‌های مجموعه‌ی «تجاوز قانونی» کوبو آبه است و در «زن در ریگ روان» نیز همین مفهوم به موجودیت رمان شکل می‌دهد. حالا که «آبه» را کافکای ژاپن لقب داده‌اند و «آکوتاگاوا» معتبرترین جایزه ی ادبی ژاپن به‌خاطر رمان «جنایت آقای اس. کارما»۱ به او تعلق گرفته، زمان لازم است تا عاقبت آقای حامد حبیبی را ببینیم.

۱. تا آن‌جا که اطلاع دارم ، این رمان به فارسی ترجمه نشده، ولی از آن‌چه که در داستان کوتاهی با نام«جنایت آقای اس. کارما» در همان مجموعه‌ی «تجاوز قانونی» برمی‌آید، ماجرا از این قرار است که وقتی مردی صبح از خواب بیدار می‌شود، نام و هویت خودش را به‌خاطر نمی‌آورد و هیچ سند مرتبطی پیدا نمی‌کند.

درباره‌ی این کتاب:
+ کتابلاگ
+ کتاب در خانه

هرگز رهایم مکن

نویسنده: کازوئو ایشی‌گورو
مترجم: سهیل سمّی
انتشارات ققنوس
۳۶۷ صفحه، ۴۲۰۰ تومان
چاپ دوم، ۱۳۸۶
۹ از ۱۰

ایشی‌گورو داره به نویسنده‌ی محبوب من تبدیل می‌شه. چیزی که واسه من دوست‌داشتنیه، خون‌سردیش تو روایت تلخ‌ترین اتفاقاته. یعنی انگار به هیچ‌جاش نیست که داره چی تعریف می‌کنه. تو «هرگز رهایم مکن» هم مثل «بازمانده‌ی روز» این خون‌سردی تو چشم بود. و مثل «بازمانده‌ی روز» دلیل خوبی واسه خون‌سردی راوی وجود داره.

بله، کتاب راوی خیلی خاصی داره. راستش نمی‌تونم بگم کیه، چون آخر کتاب دقیقا می‌فهمیم چی کاره‌ست و اون قسمت خیلی هیجان‌آوره. داستان هم، داستان آدم‌هاییه که تو پرورشگاهی تربیت می‌شن برای وقفِ دیگران شدن. پشت کتاب نوشته: «کودکانی که پرورش یافته‌اند تا خود را افرادی خاص تصور کنند، عاری از دغدغه‌ی آینده و عاری از عشقی که جاودانگی با خود دارد.» بیش‌تر از این نمی‌شه چیزی از داستان گفت جز این‌که داستان به شدت تلخ، تکان‌دهنده و جذابه.

شیوه‌ی روایت «هرگز رهایم مکن» شبیه شیوه‌ی روایت بازمانده‌ی‌ روزه. یعنی پخش کردن اطلاعاتی از گذشته تو کل کتاب -که ممکنه به ظاهر بی‌ربط بیان- ولی آخرش می‌فهمیم که چقدر همه‌چی حساب شده بوده. خیلی لذت‌بخشه که بعد خوندن کتاب بشینی فکر کنی و ببینی همه‌چی چقدر حساب شده‌بود. جدی می‌گم. امتحان کنید.

ترجمه هم بد نیست. آزاردهنده نیست. ولی به نظرم صدای مشخصی نداره. گاهی بعضی جمله‌ها و کلمه‌ها به راوی نمی‌خوره. انگار یک‌دست نیست. ولی کلا قابل قبوله.

«خندید و دستش را دور تنم حلقه کرد، اما همان‌طور آرام کنار هم نشستیم. بعد گفت: همیشه به یه رودخونه فکر می‌کنم که جریان آبش واقعا سریعه. و دو نفر که توی آب سعی دارن همدیگه رو بچسبن، همدیگه رو سفت بگیرن، اما عاقبت می‌بُرن. آب خیلی شدیده. باید تن به آب بدن و از هم جدا بشن. به نظرم وضعیت ما هم همینه...»

درباره‌ی این کتاب:
پروژکتور

ایشی‌گورو در Menu:
+ وقتی یتیم بودیم


+ بازمانده‌ی روز